دست به سینه

قدیم ترها از ژست دست به سینه خوشم می آمد...

خوب یادم هست اولین کسی که در این باره به من تذکر داد، مدیر عامل اولین شرکتی بود که کار می‌کردم. رفته بودیم جلسه حل معضلات مالی شرکت و رئیس که در حال گذراندن دوره های زبان بدن و مدیریت صنعتی بود، همان اول جلسه به من اشاره کرد و گفت: "به به! شما هم که دست به سینه، بدجور گارد دفاعی گرفتید، وای به روزگار من" :-| 


خیلی وقت هست که عادت دست به سینه بودن را کنار گذاشته ام، نه به خاطر حرف او، به خاطر این ویدئو در سایت TED که Amy Cuddy تعریف می‌کند، دست به سینه بودن، چقدر از مشارکت دانشجویان می کاهد و به این معناست که من حرفی برای گفتن ندارم... و لا به لای حرفهایش توصیه می‌کند اگر مشکل مشارکت دارید، لااقل با دستان گشاده بنشینید که شروع مکالمه برایتان راحت تر باشد :)


این روزها اما، گاهی دست به سینه می نشینم، انگار دلم تنگ شده باشد و خیلی عمیق تر، با هر دست، بازوی دست مقابل را می فشارم...


در این مواقع، صابر می گوید: "خوبی نازکی؟ چرا دوباره خودت را بغل کردی؟" :-)


و چقدر دوست دارم این تعبیر را... انگار خودم را بغل کرده باشم :-)


پ.ن. طرف فرانسوی ماجرا را یادتان هست؟ می خواهم اسمش را بگذارم آقای-فَر-فَر (فَر اول، ابتدای نامش، و فَر دوم به خاطر فرانسه:-)))) این روزها آمده ایران دیدار خانواده، دیروز دیدمش برای اولین بار و به این نتیجه رسیدم که زبان بدن درباره این آدم خیلی کاربرد دارد :-) چون در نصف مکالمه دارد سرش را به نشانه تایید شما تکان می دهد که در یک مکالمه صوتی دیده نمی شود و آدم احساس می کند که طرف چقدر پررو و حق به جانب است :-|

۱۱
۱۵ آبان ۰۶:۵۴ فیشـ ـنویس
تذکر خوبی بود :)

:) 

۱۴ آبان ۱۶:۳۱ آقاگل ‌‌‌‌
یک رفیقی داشتیم باهاش صحبت که میکردیم باید به اندازه عرض شانه هاش باهاش فاصله میگرفتیم! موقع حرف زدن کلا دستاش حرکت میکرد. به قولی اگه دستاش رو میبستی دیگه نمیتونست حرف بزنه!
خودمم زیاد دست به سینه وای میسم. بخصوص موواقعی که طرف مقابلم داره حرف میزنه. اصلا برا اینکه این کار رو نکنم معمولا سعی میکنم چیزی همراهم باشه. مثل دسته کلید یا کیف. یا خودکار.

به قول بای پولار، انگار وقتی آدم دست به سینه می ایسته، فقط می خواهد که گوش کنه :)

۱۴ آبان ۱۰:۱۵ بای پولار
هیچ وقت نتونستم با دست به سینه نشستن کنار بیام. هرچند ایستاده و درحال تکیه به دیوار اونم طوری که پا رو انداختم روی پای دیگه و گردنم هم یه خورده کجه چرا!!!
که یکی از عادات من موقع ایستادن و به خصوص گوش دادنه!

اون پستتون رو هم خوندم. ای ول! بابا حسابی خانوم مهندسید ها. اونم از نوع درجه یکش :)
من کلی تحسینتون می‌کردم. ستایشم از شما کلی بیشترم شد. فقط موندم چطور  یه آدم می‌تونه اینقدر موفق باشه و علایقش رو درست و حسابی پیگیری کنه :)
در این زمینه‌ها من درست نقطه‌ی مقابل شما هستم!!!

چقدر خوب توصیف کردین ژست ایستادن تون رو، کامل تونستم تصورش کنم :)


نه این چه حرفیه، خواهش می کنم، نظر لطفتونه :) اینطوری ها هم نیست، شما ویژگی های محشری دارید، مثل شاعری، کمک به خانواده، مهربانی و اینها همه اش تحسین برانگیزه، ایشالا یه آینده خوب و درخشان پر از خوشبختی و شادی براتون باشه :)

۱۴ آبان ۰۸:۵۲ یک آشنا
چرا ویدئو حرف نمی زنید که حداقل تصویری از هم داشته باشید ، بله قبول دارم مذاکره و  یا هر جلسه ای دیگه ای به صورت حضوری واقعا چیز دیگری است.
من زیاد به گارد بدن دقت نکردم ولی خیلی هم عادت ندارم دست به سینه بشینم فقط گاهی که احساس های تنهایی و سرخوردگی دارم دست به سینه میشینم

به خاطر سرعت اینترنت من بیشتر، آقای فرفر فقط شب ها می تواند مکالمه داشته باشه و اون موقع سرعت اینترنت من حتی مکالمه صوتی را هم بر نمی تابه، همه چی با تاخیر میره و میاد...


البته یک روز که در شرکت هم جلسه داشتیم و آقای فرفر بود، باز هم مکالمه صوتی بود، اون بنده خدا ما را نمی دید که چه عکس العملی داریم و به نظرم برای او خیلی سخت بود چون تعداد ما بیشتر بود :)

حالا احساس سرخوردگی که نه، ولی برای من انگار نقش محافظتی را انجام میده، انگار از خودم محافظت می کنم :-|

۱۳ آبان ۲۰:۱۹ جولـ ـیک
منم تو چت کردن این مشکل رو دارم که جاهایی که نیشم بازه باید حتما :دی بذارم و مثلا دارم با استاد حرف میزنم نمیتونم :دی بذارم که:)) بعد منهدم میشم خب:))

آره تو رو یادمه، یه پستی گذاشته بودی که منظورم رو متوجه نمیشن و اینا :-)

من که کلا با دستام حرف میزنم! از روی عادته ولی خب حس میکنم طرف مقابل هم حرفامو بیشتر متوجه میشه! :))
این ویدیو امی کادی هم عالیه! مخصوصا اونجایی که میگه چه ژست های حرکتی داشته باشیم تا احساس قدرت کنیم.قبل امتحان استفاده میکنم :))

خب وقتی تصویر نیست چی؟ باز هم متوجه میشن؟

آخه دست به سینه می نشستیم، مبصر اسممون رو تو لیست "خوبها" می نوشت :)

آخی، یادش بخیر :-)

۱۳ آبان ۱۷:۳۷ yalda shirazi
من کلا با دستم حرف میزنم!!! شاید به همین دلیله که تو مکالمه های حضوری منظورم رو میفهمن اما تو متنی و صوتی نه! البته لحن هم مهمه. احتمالا به این دلیله که وقتی تو پیام هام شوخی میکنم، تا آیکون خنده نذارم نمیدونن شوخیه!
مخلصیم!

البته لحن فرفر بد بود تو اسکایپ، واقعا اهانت آمیز بود اولین و دومین بار، هیچ وقت یادم نمیره که هی می پرسید: اینو بلدین ?!


ولی خب متوجه شدم که کلا با همه همین طوره حتی با آقای سین سین و این که رسمی حرف زدنش کنایه ای نیست و بیشتر سبک حرف زدن کاریش اینطوریه، همه چی رو با فارسی معیار بیان می کنه :-)

۱۳ آبان ۱۵:۵۹ yalda shirazi
پس آقا فرانسویه اونقدام بد نیس بنده خدا!!!!
یادمه اول ابتدایی بودم، مبصر میگفت باید دست به سینه بشینید و ساکت تا اسمتون بره تو خوب ها!!! یعنی جوری همه مون سیخ می نشستیم که نگو! آخرشم معلم میومد، بدون نگاه کردن به لیست تخته رو پاک میکرد! و جالب اینجاس که هر زنگ این قضیه ادامه داشت!!
نازکی ;)

آره پسر خوبیه، به این نتیجه رسیدم اگه در حرف زدنت خیلی از سر و دست استفاده می کنی، مکالمه صوتی نابودت می کنه :-| البته مشکل ندیدن این آدم بود، الان که دیدمش می تونم تصور کنم و مشکل حله :-)


شاید برا همین می گفتن دست به سینه بشینید، چون ژست لاک دفاعی و سکوت و ایناست، چه نکته جالبی گفتی یلدا، ممنونم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان