آقای بیرونی

یعنی فرزندپروری اینطوری است که تو هزار تا کار درست می‌کنی، نمود بیرونی‌اش اینه که خب وظیفه‌ات است و مگر قرار بود چیزی غیر از این باشد؟ بعد اون وسط یه سوتی هم پیش می‌آید که گل درشت می‌زند تو ذوق!

یکبار که خیلی خسته و داغون و کلافه بودم و با لیلی رسیده بودیم خانه، دم در اشاره کردم که "کفش‌ها را در بیار بعد بیا تو" و حالا از مرحله‌ی تو در بیار و در میارم و نمیارم که بگذریم، کفش‌ها رو همان‌جا انداخت و آمد تو، گفتم: "بیارشان تو" و دوباره تکرار همون مرحله‌ی قبل! که از کوره در رفتم و گفتم: "اگه نیاری تو، آقای بیرونی میاد و کفش‌هات رو می‌بره" :-| یک کمی مکث کرد، بعد زل زد بهم و گفت: "آقای بیرونی؟" و مثل فشنگ پرید و رفت کفش‌ها رو آورد تو.

حالا مسئله پیش آمده چیه؟ من در کل دو سال و هفت ماه یکبار یه خبطی کردم و گفتم آقای بیرونی، اصلا نمی‌دانم از کجا چنین چیزی به ذهنم رسید، حالا یکبار در میان، دم در، میگه کفشهام رو میارم تو تا آقای بیرونی نبره :-|

احساس این مادرهایی رو دارم که بچه را از لولو می‌ترسانند :-(  

۱۳
۰۹ بهمن ۲۲:۱۰ محمود بنائی

😅 تبریک میگم شخصیت جدیدی برای لیلی خلق کردی!  دو سال و هفت ماه! زمان چه زود میگذره. 

:))))))) واقعا مثل برق و باد

۰۹ بهمن ۱۰:۴۶ آقاگل ‌‌

حالا تصور کنین توی صف دکتر نشستید. بچه‌تون هم داره شیطونی می‌کنه. هی برمی‌گرده و با پسری که صندلی عقب نشسته بازی می‌کنه. مادر بچه هم که اعصاب نداره برمی‌گرده میگه بشین وگرنه عمو دعوات می‌کنه‌ها. بعد هم یک طوری شما رو نگاه می‌کنه که واقعاً انتظار داره برگردی و بچه رو دعوا کنی. خلاصه فرصت دست نداده تا حالا آقای بیرونی باشم. امّا عموی دعوا کننده بودم. : |

 

ایشالا خدا قسمت کنه آقای بیرونی هم باشید :)))))))))))))

۰۸ بهمن ۱۵:۲۷ چوگویک ...

کامنت‌ها :))

نگران نباش جانم درسته که شاید درست‌ترین کار نبوده ولی غلط‌ترینشم نبوده

واقعا کامنت های این پست عالی بودند :)

۰۸ بهمن ۰۵:۲۷ حامد سپهر

یه وقتایی بچه باید از یه چیزی بترسه و حساب ببره حتی اگه طبق اصول روانشناسی اینکار درست نباشه

:))))

۰۷ بهمن ۲۰:۲۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

یعنی برای اولین بار داشت آقای بیرونی رو می‌شنید؟! یا توصیفی هم ازش شده بود؟!

آخه خیلی زود حساب برده ازشD:

نه اولین بار بود، چون تقریبا هیچ وقت هیچ چیز الکی نمیگم خیلی زود پذیرفت :-|

من خالم یه شخصیت خیالی درس کرده‌بود به نام محمود و کلا دزد عروسک بود یارو :/ مثلا اسباب‌بازی‌ها اگه پخش بودن میومد میبرد :/ بعد دخترخاله‌م نمیدونم چرا فکر میکرد هر کامیون یا اتوبوسی محموده و میترسید! تا اینکه دیگه یه بار که بزرگ شده‌بود و خاله‌م گفته‌بود محمود میاد میبره، دخترخاله‌م خیلی جدی برگشته گفته محمود مرده :))) و اینگونه شد که محمود به تاریخ پیوست و الان دخترخاله‌م خیلی چیزی یادش نمیاد حتی!

:)))))))))))) چقدر کامنت های این پست خوب بود

(((: من یه تجربه‌ی اندکی شبیه این دارم. یه خردسالی رو گذاشتن بنده نگه دارم. از صبح با اصول و منطق و اخلاق‌مداری باهاش برخورد کردم و کلی چیز یادش دادم، تا اون لحظه‌ای که گیر داد گفت می‌خوام برم تو حموم. هرچی بهش گفتم نه گوش نداد. منم از دهنم دررفت گفتم یه گاو تو حمومه. اینو گرفت دیگه ول نکرد. مامانشم تا از در اومد پرید جلوش بدون اشاره به هیچ چیز دیگری با هیجان گفت: یه عاااو تو حمومه. •_•

:)))))))))))))) خیلی خوب بود

۰۷ بهمن ۱۴:۴۶ دامنِ گلدار

پریسا من درک نمیکنم :)) شاید چون خودم هنوز مادر بودن رو تجربه‌ نکردم.. ولی آخه مامان‌هایی که بچه رو از لولو می‌ترسونن احتمالا ۹۹/۹۹۹۹ درصد کل مامانا باشن، تو چرا به خودت اینقدر سخت میگیری؟ بزرگ میشه یادش می‌ره همه اینا. بعد تازه اینقدر مسئول میدونی خودت رو فردا هرکاری بزرگ شد بخواد کنه همینطوری خودت رو مقصر میگیری ها، از من گفتن ؛***

من باید دوباره برم کلاس استاد، بعد هر شنبه تو راه برگشت با تو حرف بزنم تا تنظیماتم درست بشه :))))

۰۷ بهمن ۱۴:۲۶ احسان ..

منظورتون ابوریحان بوده؟ بگید سالها قبل کفشای خودش بیرون مونده و دیگه حالا حالاها بر نمیگرده:)

:))))))))))))))))) ابوریحان خیلی خوب بود

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان