محیط زیست

دوستی برایم یه ویدئو فرستاده بود از جایی که مردم برای روز محیط زیست تصمیم گرفته بودند همه با دوچرخه بروند سر کار با بنرهایی در مخالفت استفاده از پلاستیک، خواستم یه نکته‌ای بگم :دی

نکته‌ای که اینجا خیلی توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که اگه مثلاً برای خرید خونه میری یه فروشگاه زنجیره‌ای شبیه شهروند یا با خودت کیسه، سبد، ... آوردی یا اگه برای بردن خریدهایت نیاز به کیسه داری، باید پول بدهی و کیسه پارچه‌ای یا قابل بازیافت بخری یا همه رو بگیری به دندونت و ببری خونه :دی فروشگاه‌های لباس هم اکثرا می‌پرسند کیسه می‌خواهی؟ و اگه جواب مثبت باشه یه پاکت کاغذی میدهند دستت!

و این گونه پلاستیک اضافی رو از زندگی مردم حذف می‌کنند :) دیگه از محبوبیت دوچرخه براتون نگم که در اوج سرما و برف و تگرگ و توفان، سیل دوچرخه‌ها وسط خیابون روان است...

۸ حبه چیده شد. ۱۹

اتوبوس

داشتم برای لیلی شکلک در میاوردم که مسافر آخر سوار شد، همان خانوم مهربونی که وقتی وارد ایستگاه شد بهم لبخند زد و گفت morgen :) شارژ کارت اتوبوسش تموم شده بود و کارت پول همراه نداشت. شروع کرد با راننده چونه زدن که خب من الان کارت پول همراهم نیست و دارم می‌روم کلاس زبان و دیرم شده و ... راننده هم شوخی نداشت می گفت که برو از اون فروشگاه کنار خیابون کارتت رو شارژ کن و با اتوبوس بعدی بیا و خب به من مربوط نمیشه که کلاست دیر شده و خب حالا که کارت پول نداری، نقد بده و در ضمن اون بیست یورویی رو بذار جیبت چون من پول خرد هم ندارم و دقیقا چهار یورو بده :-|

داشتم به خانم مسافر نگاه می‌کردم، به این که خانم بود، محجبه بود، خاورمیانه‌ای بود (شاید عرب بود حتی) و مسن*، به این که کلاس زبانش دیر شده بود، یعنی خوب بلد نبود حرف بزنه و منظورش را برسونه و راننده هی تکرار می‌کرد:  I don't understand :-| و تصمیم گرفتم بروم و به جایش چهار یورو رو حساب کنم حتی اگر نداشته باشه که بهم بده، کاری که تو ایران خیلی مرسومه :)

راننده وقتی من رو دید انگار تازه سفینه‌ام نشسته زمین و بقیه مسافرها همین طوری زل زده بودند بهم و خانم مسافر لبخند رضایتی زد در حد این که از صمیم قلب ازت ممنونم جونم :) هر چند خانم وقتی از پیش راننده اومد این طرف بیست یورویی رو داد به من و کلی باهاش سر و کله زدم که شانزده یورو بقیه پولش را بگیره و می‌گفت همین که حساب کردی خیلی ممنونم ازت :*

* برای من که از کشوری میام که هر کدوم از المان‌های بالا به تنهایی می‌تونه یک عامل تبعیض جدی باشه، درک شرایطی که خانم درش گیر کرده بود خیلی سخت نبود، جدای این که راننده تبعیض آمیز برخورد نمی‌کرد و قانون این بود که بدون بلیت سوار نشی ولی حتی به فکر هیچ کدوم نرسید که از بقیه مسافرها برای خرد کردن پول کمک بگیرند :)

۱۴ حبه چیده شد. ۲۱

نمایشگاه

می‌دونید مثال مرغ همسایه غازه رو برای چه زمانی ساختن؟ برای تصور ما در ایران از خارج* کشور :دی چند روزی هست در یک منطقه وسیعی در شهر نمایشگاهی برپاست، از شرق آسیا، به هوای اندونزی که سال‌ها مستعمره هلند بوده و یه بخش زیادی‌شون هنوز مقیم هستند اینجا، و ورودی داشت به ازای هر نفر روز ۱۷.۵ یورو که خب من و صابر کلی فکر کردیم که با لیلی که امکان نداریم یه روز کامل اونجا باشیم و یه بلیت عصر خریدیم از ساعت شش به بعد ۹.۵ یورو که سر جمع تا ساعت ۷ هم بیشتر نماندیم. حالا دیگه در نظر بگیرید وقتی رفتم داخل فکر کردم اوووووه چی باید باشه دیگه که بلیت ورودی داشته! فکر می‌کنید چطور بود؟ در حد این نمایشگاه‌های محلی قبل عید نوروز :-| باور کنید، یه سری خنزرپنزر و لباس و خوراکی‌جات شرق آسیا رو ریخته بودن تو غرفه‌های کوچولو کوچولو و می‌فروختند، من هنوز تو شوکم که چرا ورودیه داشت :-|

* می‌دونید که منظورم از خارج کجاست؟! یه دوستی داشتم قدیم که یه دوره چند ساله رفته بود مالزی، بعد با همسایه‌ قدیمشون صحبت می‌کرده،‌ گفته آره ما رفتیم مالزی و اینا،‌ همسایه‌ گفته اوه من فکر کردم شما رفتین خارج، نگو رفتین مالزی :دی

۷ حبه چیده شد. ۱۰

مامان لالا :)

یکی از چالش‌های اخیر من این است که موقع خواندن داستان قبل خواب، لالایی یا وقتی که می‌خواهم ادای خوابیدن رو در بیاورم که "لیلی جان ببین مامان خوابید، تو هم بخوابی دخترم..." واقعا خوابم می‌بره :-|

و نه این که یک کله بروم تا صبح، یه هو می بینی ساعت یک، دو، یک ساعتی حوالی نیمه شب بیدار میشم، با دندان نشُسته، نماز نخونده و از همه داغون‌تر این که دیگه خوابم هم نمی‌بره و یکی دو ساعت به سقف باید خیره بشم و گوسفند بشمارم :-|

* وقتی اذان مغرب ساعت ده و بیست دقیقه شب است، دیگه در نظر بگیرید ساعت هشت که لیلی می‌خوابه عصر محسوب میشه :دی

۱۴ حبه چیده شد. ۱۲

سرماخوردگی

با این وضع مهدکودک و سرماخوردگی بچه‌ها در شروع دوره که روایت شده تا یک سال همین آش و همین کاسه است، باید با سرما تماس بگیرم و بگم: بیا بیا من رو بخور، خیال همه راحت بشه :-|

پ.ن. یادم هست قدیم جولیک یه شرحی داشت در معرفی وبلاگش که مفهومش این بود که دوستان من اینجا خودم نیستم و هیچ جای دیگه هم خودم نیستم و ممنون میشم آدم باشید و اگر بیرون اینجا من رو دیدید به رو نیارید*! این موردی هست که این روزها خیلی نیاز دارم سر در این ‌جا نصب کنم :-|

* جولیک می‌دونم دقیق این نبود جمله‌ات ولی اگه دقیق رو یادم بود الان در شرح وبلاگم میذاشتم :دی

۹ حبه چیده شد. ۱۴

بیا کمی معمولی باش :)

دیروز به صابر می‌گفتم برای تاب آوری (resilience) چه کنم؟ گفت: شکست بخور، من راه‌های مختلفی رو امتحان کردم، آخرش به این نتیجه رسیدم که بهتره اجازه بدهم بچه های تیمم شکست بخورن...

گفتم: یعنی چی؟

گفت هیچی، برو شکست بخور، و با آغوش باز بپذیر :)

در همین راستا این استوری رو دیدم در صفحه اینستاگرام سهیل رضایی:

تا باختن را بلد نباشید، بردن شما پشیزی نمی‌ارزد، چون انتخاب‌هایتان بر اساس شکست نخوردن است، نه علاقه!

۱۳ حبه چیده شد. ۱۷

اورژانس

دکتر در حالی که نگاهش رو به من دوخته می‌پرسه: خب می‌دونید که در تعطیلات آخر هفته یا ساعت‌های غیر‌ اداری، اگه نیاز به پزشک داشتید، چی کار باید بکنید؟

نگاهش می‌کنم و با کمی تردید می‌پرسم: به ۱۱۲ زنگ بزنم؟

سری تکان میده که یعنی نه، و میگه: اون ۱۱۲ فقط برای مواردی هست که خیلی خیلی اورژانسی باشه، مثل خطر مرگ :-|

 و یک کارت میده بهم که یعنی به این جا زنگ بزنید، که مثلاْ میشه مجمع پزشکان عمومی کشیک‌شون :دی


می‌دانید چرا این سئوال رو پرسید؟ اون قدر که نصف شب زنگ زدیم به ۱۱۲ که مثلاْ بچه‌مون اسهالش قطع نشده چی کار کنیم؟ الان نفس کشیدنش این طوریه چی کار کنیم؟ خوشم میاد که اون قدر اتوماسیون اداری‌شون در این زمینه قویه که فردایش که میری دکتر،‌ دکتره میگه شما دو بار با ۱۱۲ تماس گرفتید ساعت فلان و فلان و برای من smsش اومد و الان که دخترتان رو از نزدیک دارم می‌بینم حالش خیلی خوبه، دیشب واقعاْ حالش بد بود؟ :دی

۶ حبه چیده شد. ۱۶

حافظه

شنیدین میگن دوچرخه‌سواری هیچ وقت یادتون نمیره؟

به عنوان کسی که بیشتر از بیست سال بود دوچرخه‌سواری نکرده بودم، این حرف رو تایید می‌کنم و دلم می‌خواد اضافه کنم که فکر نکنید همین که می‌توانید خودتون رو اون بالا نگه‌ دارید اسمش میشه دوچرخه سواری* :-|

فوق فوقش میشه روز اولی که موفق شدی تعادلت رو اون بالا حفظ کنی، نه بیشتر، دیگه دور زدن و هی توقف، هی شروع و یه نفر هم ترک سوار کنی و سرت رو بیاندازی بروی تو خیابون وسط موجی که مثل موشک از کنارت رد میشن رو قربونت :))))

بهتره بفرمایید تمرین کنید، بله :)


* یعنی جاتون خالی قیافه فروشنده رو موقعی که سوار دوچرخه شده بودم برای تست می‌دیدید! فکر کنم توی دلش یه الفاظ F داری رو مرور می‌کرد :-|

۱۰ حبه چیده شد. ۱۲

آیا چراغی هست؟

داشتم اخبار تشدید تحریم‌ها رو پیگیری می‌کردم، یاد اون نوشته چند وقت قبل افتادم که درباره چالش آینده بود...

حالا که لیلی صبح‌ها با سختی و کلی مذاکره میره مهدکودک و یک روز در میان در کل دو ساعت اونجا دوام میاره، برای گرفتن پروژه فریلنسری باید یه شرکت یه نفره ثبت کنم و ۵۰۰ یورو هم اول کار بدهم یا بقیه پیشنهادها همه تمام وقت هستند :-| دوچرخه هم نخریدم هنوز و مطمئن نیستم که با این سرمای هوا بخرم یا نه، نمی‌دونم بدبین باشم و بروم تو غار تنهایی یا خوش بین باشم و امیدوار که این دره آخر قبل قله است؟

۶ حبه چیده شد. ۱۱

پشت کوه...

سراسر پیش رو کوه است و پشتش کوه و پشتش کوه

سراپا رفتنم، پس چیز دشواری نمی بینم*...

در حالتی هستم که نمی‌تونم به جمله معروف trust your feelings, trust yourself عمل کنم! بین فرآیند جذب لیلی، یه طفلک معصوم که از اولین روز مهدکودک اسهال-استفراغ گرفته و Open to new opportunities لینکدین دارم تلو تلو می‌خورم، تنها نکته‌ای که برایم باقی مانده اینه که چشم‌هام رو ببندم و فقط ادامه بدهم...


* مطمئن نیستم، ولی جایی که ازش نقل قول می‌کنم نوشته بود شاعر حسین جنتی.

۲ حبه چیده شد. ۹
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان