یاد باد آن روزگاران :)


رفته بودیم خانه خاله برای شب نشینی تولد من :) آیفون* خانه را جدید عوض کرده بودند، ولی تصویری نبود، کسی آمد زنگ در را زد و آهنگ زنگ شبیه همین ها بود که همه دارند، دینگ دینگ، دینگ دینگ...


یک باره یاد گذشته ها افتادم، ما از 12 سالگی من تا 28 سالگی در خانه ای زندگی می کردیم که یک آیفون کلاسیک داشت، از آن ها که نه تنها تصویری نبود، بلکه زنگ که می زدی صدایش یک بوق ثابت بود، مثل بوق آزاد تلفن :)))))


آن وقت من این وسط خلاقیت به خرج داده بودم و با متفاوت زنگ زدن خودم را از بقیه متمایز کرده بودم، مثلاً یکی از مدل های زنگ زدنم، دو زنگ کوتاه و یک زنگ بلند تر بود، مثل بوق، بوق، بوووووو،وووق و یکی دیگه بوق-بوق... بوق-بوق :)))))))))) و این طوری هیچ وقت با کلید در را باز نمی کردم، همیشه می آمدم زنگ می زدم، کسی نمی پرسید کیه و در را باز می کرد، چون زنگی که می زدم اختصاصی خودم بود :)


کاری که با این مدل های تصویری و زنگی های از پیش ساخته که یک بار می زنی و دستگاه تا 15 ثانیه دارد برای خودش آهنگ می نوازد نمی شود انجام داد...


یاد گذشته ها افتادم، یادش به خیر :)


* از وقتی که شرکت اپل تصمیم گرفت اسم گوشی اش را بگذارد iphone، به نظرم در ایران بین آیفون و iphone باید شفاف سازی انجام شود :))))

۳ حبه چیده شد. ۲

مهر خاوران :)


به نظر هیچ کس نمی آید که سی دو سالگی سن خاصی باشد...


نه اول دهه است، نه آخر، نه وسط و نه از آن سن هاست که مثلاً دو تا عددش عین هم هستند، مثل 33 :)))))

تازه می گویند که هی داری در دهه سی پیشروی می کنی و واقعاً افسردگی سی سالگی نگرفته ای هنوز؟!


جدای نظرات الهام که می گوید دهه سی درخشان ترین دهه زندگی آدم است که توامان آزادی و قدرت داری و چرا افسردگی؟ من هر روز در سال هم که افسردگی سی سالگی بگیرم، روز تولدم خوشحالم :)


مگر می شود روزی که آدم خانوم تولد هست، یک عالمه خودش را دوست دارد، همه را دوست دارد، زمین قشنگ است، آسمان قشنگ است، هوا خوب است، این همه کادو گرفته، کیک خورده، موسیقی گوش کرده، از صبح فقط هر کاری که دوست داشته انجام داده، را دوست نداشته باشد؟ 


دلم می خواست نگاهم به همه روزهای سال مثل روز تولد بود...


سرو ستاه نامه:

این جلسه هم به آقای کیانی گفتم که مرور کرده ام و درس جدید نمی زنم (در مرور دستگاه ها رسیده بودم تا مخالف سه گاه)، استاد نگاه مهربانانه ای انداخت، از آن ها که انگار نگرانم شده باشد در این سه جلسه ای که درس جدید نزدم...

ادامه دادم: "ولی اگر می شود خاوران را برایم بزنید، دفعه بعد خاوران می زنم :)" استاد گفت: "خاوران ماهور :) می خواهی بیایی این جا بنشینی یا از همان جا که نشسته ای نگاه می کنی؟" گفتم: "همین جا خوب است..." و استاد برایم زد، تکه به تکه، آرام، مهربان، مثل همیشه، "این جا را نگاه کن، همان کرشمه است، فقط پرده ها عوض شده... این یکی را ببین شبیه بسته نگار نیست؟ پرده ها عوض شده در خاوران و به نظرت شبیه نیامده... همه آن هایی هم که شبیه نیستند و جدید، بعداً برایت تکرار می شود، دفعه بعد خاوران بزن برایمان" :)


و من خاوران می زنم، همه این هفته خاوران می زنم به خاطر همه عصرهای شنبه، به خاطر نگاه مهربان استاد، به خاطر ماهور :)

۲ حبه چیده شد. ۳

برای همه روزهایی که نهار نداریم :)


همه روزهایی که نهار نداریم، روزهایی هستند که از قبل به نهار فکر نکرده ام، مثل امروز...

لیست بلند بالای چه غذاهایی را می شود پخت را نگاه نکرده ام...

با همه علاقه ای که به آشپزی دارم، هیچی از فریزر بیرون نگذاشته ام، برنج پاک نکرده ام، برنج خیس نکرده ام و لیست نکرده ام که چه داریم و چه نداریم...


همه روزهایی که نهار نداریم، دلم می خواهد که یک چیز حاضری بخوریم، نیمرو، املت، نان پنیر، و حتی فکر کردن به همه غذاهای خوشمزه ای که دوستشان دارم و دلم را آب می اندازند هم باعث نمی شود تصمیم بگیرم یک غذای جدی درست کنم :-|


همه روزهایی که نهار نداریم، اصلاً دلم غذا نمی خواهد :))))))))))

ولی چه کنیم که یک صابر هست که دلش غذا می خواهد :)))))))


همه روزهایی که نهار نداریم چه کنم، وقتی دلم غذا نمی خواهد؟ :)



پ.ن. ای هم آخرین کار در بازار: بازی ضرب المثل انگلیسی

۳ حبه چیده شد. ۲

ایجاد انگیزه


نکته مهم در خود اشتغالی حفظ انگیزه بالا برای ادامه کار است و با تجربه 5 ماهه من،به جرات می توان گفت مهمترین عوامل تخریب انگیزه عبارتند از:

احساس نامفید بودن، احساس بی فایده بودن روند در پیش گرفته شده، شنیدن کلمات دلسرد کننده از اطرافیان و به دنبال آن احساس اشتباه کردن، گوش دادن به ندای غر زننده درونی که هر از چند گاهی سر بلند می کند و مهمتر از همه وسوسه برای برگشتن به روند ساده و سرراست سابق به جای این همه چالش!


در چند روزی که هیچ انگیزه ای برای ادامه کار نداشتم و آن قدر از فیدبک منفی ای که گرفته بودم عصبانی بودم که پناه برده بودم به افسردگی، بعد از خواندن کتاب تئوری انتخاب، به نکات جالبی رسیدم. این که افسرده بودن و غر زدن دقیقاً راحت ترین کاری است که می توانی انجام دهی :)))


مثلاً امروز صبح ساعت 7 بیدار شدم، همین طور که در جایم غلت می زدم، محل خوابیدن را از روی تخت به روی فرش تغییر دادم :))) بعد هی غلت زدم، هی غلت زدم، این وسط یاد خاطره مونا افتادم (که می گفت باید خودت را مجبور کنی که بلند شوی) و یاد حرف‌های کتاب گلاسر (که می گفت کار ساده تر این است که بخوابی و هیچ کار نکنی...)


کار سخت تر البته این است که برگردی به کوران کار، دوباره تلاش کنی، دوباره شکست بخوری، سرزنش شوی، فحش بشنوی ولی ناامید نشوی :)


خواستم بگویم این روش معمولاً بهترین روشی است که برای بازگرداندن انگیزه روی من جواب می دهد، انگار به شعورم توهین می شود اگر بخواهم قبول کنم که کار ساده تر و پوچ را انتخاب کنم :)


اگر بی انگیزه شده اید، امتحان کنید، حتماً جواب می دهد :)


این میدان، حریف سر سخت می طلبد، بسم الله :)

۱ حبه چیده شد. ۱

تئوری انتخاب


شنبه نشسته بودم کنار الهام در کلاس خانم اکبرزاده و گپ می زدیم، درباره زندگی و انتخاب... قول داد که برایم کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر را بیاورد، کتابی که دوستی به او پیشنهاد کرده بود و خواندنش کمک کرده بود که دیدگاهش به زندگی تغییر کند.


جدای همه حرف های مارتین سلیگمان درباره خوش بینی و بدبینی و تاثیری که رویم داشت، تئوری انتخاب بسیار ساده است و عجیب، ما همه یک سری نیاز داریم با شدت متفاوت در گروه های بقا، عشق، قدرت، آزادی و تفریح، بسته به این که هر کدام تا چه اندازه برآورده شوند، احساس بهتری خواهیم داشت، جالب این که ما در ذهن خود یک دنیای مطلوب داریم که شامل افرادی است که دوست داریم، چیزهایی که دوست داریم داشته باشیم و باورها و ایده های دلخواه ما و هر کدام یکی از نیازهای پنجگانه ما را برآورده می کنند.

در مرحله بعد ما انتخاب می کنیم که اگر هر کدام از نیازهای ما برآورده نشد، افسردگی پیشه کنیم، عصبانی باشیم یا رفتارهای اضطراب گونه از خود نشان دهیم (عبارت صریح گلاسر این است که تو خود را افسرده می کنی، تو خود را عصبانی می کنی، این یک عامل کنترل درونی است نه بیرونی)، حتی بسیاری از بیماری ها در واقع واکنش فیزیولوژیک ذهن خلاق تو است به فکری که می کنی یا عملی که انجام می دهی (روان تنی یا روان ذهنی)... 


برایم بسیار جالب و تکان دهنده بود، این سایت رسمی موسسه دکتر گلاسر در ایران است که برای بهتر شدن زندگی، تنها یک راه پیشنهاد می دهد، بهبود روابط از طریق واقعیت درمانی، شاید بعداً بیشتر در این باره صحبت کردم :)


۲ حبه چیده شد. ۲

مهاجرت

سلام :)


این مثلاً اولین پست این وبلاگ هست که در دوشنبه روزی نوشته می شود، که به سنت دیرینه دوشنبه پنج شنبه ها که از اسفند سال 92 در وبلاگ قبلی گذاشته بودم و متاسفانه همه اش پریده (یعنی 104 پست فقط در پارسال) قرار است احترام گذاشته شده و ادامه داده شود :)


خب سر و شکل اینجا هنوز مرتب و مطابق میل نیست، ولی سرویس دهنده قبلی هم آن قدر ضعیف شده که من رغبت نمی کنم حتی یک پست دیگر آنجا بنویسم...


همین، فقط خواستم بگویم سلام :)


پ.ن. من از اینجا آمده ام، از حبه انگور بلاگفا :)

۱۰ حبه چیده شد. ۱۰
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان