آرایشگر مورد نظر پرسید: چتری ها را تا رو لب کوتاه کنم خوبه؟
گفتم: آره قربون دستت، کوتاه نشه زیاد :-)
کوتاه نشه زیاد همانا و وضع فعلی من همان :-)
در حال حاضر، من اسیر دو تا سیخ موی چتری در چپ و راست فرق سرم هستم که مثل دو تا شاخک هاچ زنبور عسل است که وا رفته افتاده پایین و همه دنیا را با دو عدد میله فر خورده در مقابل صورت رویت می کنم :-|
آقا من اشتباه کردم :-| یادم نبود این موهای فرفرویی چطوریه، حالا نه میره زیر گیره، نه زیر کش، از تل هم خوشم نمیاد، این شاخک ها رو چه کنم؟
به مامانم میگم: میرم از بیخ میزنم این دو تا شاخ رو...
میگه: نزنی ها! همون دو تا هست خوشگل شدی :-|
قبلش چی بودم به نظرتون؟ :دی
و ما به آرایشگاه رفتیم :) (دست و جیغ و هورا)
و ما بیرون رفتیم،
و یک دانه دوست درمانی هم کردیم :) (در ادامه به باقی دوست درمانی ها خواهیم پرداخت :))
و در راستای آرایشگاه رفتن، شیرمان را دوشیدیم و چون جوجه در تمام مدت نبود ما و حتی ساعتی بعد از بازگشت غرور آفرینمان در خواب به سر می برد، ما ماندیم و ۳۰cc شیر مادر، یعنی شیر خودمان که سه ساعت از دوشیدنش می گذشت :-|
چون شیر تازه برای لیلی حاضر و آماده بود، تصمیم گرفتم و "شیر رو خودم خوردم"*
و جانم برایتان بگوید که خیلی شیرین و خوشمزه بود، و پی بردیم که چرا لیلی جانمان هر بار که شیر می خورد آن همه ملچ و ملوچ می کند :-)
بعدتر که لیلی را بغل کردم برای شیر دادن، دیدم خدای من! لیلی بوی شیر میده که این همه خوردنی و خوشمزه است :) یعنی بوی بچه مساوی است با بوی شیر مادر :)**
* به سبک مهلا بخوانید لطفاْ :)
** در نتیجه اگر بتوانیم شیر را برای مثلا چند سال فریز کنیم در دماهای خیلی پایین که کیفیتش از بین نرود، بعدها که جوجه بزرگ شد، شیر را می ریزیم روی لباس هایمان تا هنوز بوی بچه بدهد، شیرین و خوشمزه :دی
دویدم و دویدم، سر کوهی رسیدم،
دو تا خاتون رو دیدم
یکی به من آب داد، یکی به من نون داد
نون رو خودم خوردم
آب رو دادم به صحرا، صحرا به من علف داد
علف رو دادم به بزی، بزی به من شیر داد**
شیر رو دادم به بقال، بقال به من سوزن داد
سوزن رو دادم به خیاط، خیاط به من عبا داد
عبا رو دادم به ملّا، ملّا به من دعا داد
دعا رو دادم به خدا، خدا به من شفا داد...
شفا رو پیش خودم نگه داشتم :-)
* صدای نفس های لیلی، موقعی که وسط شب برای شیر خوردن بیدار میشه :-)
** مهلا به این جای شعر که می رسید، می گفت شیر رو خودم خوردم و تمام :-))
پ.ن. اسمم رو تو تیم توسعه حفظ کردن :-)
باید پیشنهادهای کمک رو قبول کنم
باید قبول کنم
قبول کنم
باید دوست-درمانی کنم
دوست-درمانی
دوست
باید بروم بیرون،
برویم بیرون
بیرون
باید بروم آرایشگاه
آرایشگاه
ابرو
لیلی
لیلی
لیلی
...
یعنی اگه نخوام بگم افسردگی پس از زایمان، ولی مطمئناً به یه درجات بالایی از baby blues دچار شدم بعد از زایمان :-(
یک نوع درماندگی شدید به خاطر ناتوانی در کمک به طفل معصومی که این قدر می خواستید به دنیا بیاد و سالم باشه و ... که منتهی میشه به اندوه، غم، گریه، خشم...
یک بخشی به خاطر سزارین، یک بخشی به خاطر شوک اورژانسی بودن شرایط و بقیه اش به خاطر دوران نقاهت و از کنترل خارج شدن اوضاع در پی اتفاقات جانبی غیر قابل پیش بینی (مثل تصادف برادر صابر یا رفلاکس لیلی)
خلاصه این که می افتی تو فاز افسردگی و هر چی "تئوری انتخاب" و "افسردگی انتخاب شماست" یادت میره :-|
واقعیت این که هنوز مطمئن نیستم از فاز افسردگی خارج شده باشم، ولی دارم تلاش می کنم...
روزهای سختی گذشته،
شاید روزهای سختی مونده باشه، نمی دونم ...
فقط می دونم دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده،
روتین نوشتن دو روز در هفته اینجا، با همه محبت های شما، همیشه بهم انگیزه می داد که ادامه بدهم :)
پس...
بی خیال سختی ها
خسته اما با لبخند،
خسته اما با امید،
با امید فرداهای بهتر
به خانه برمیگردیم* :)
* تیتراژ یه برنامه ای بود به همین نام که وقتی دبیرستان بودم کانال ۵ پخش می کرد :)
پ.ن. برای دیدن عکس های لیلی و شیرو، به آی دی private من، par4301 در اینستاگرام، بعد از آشنایی دادن درخواست بدهید :)