بازسازی

چند وقت هست که درگیر پیدا کردن خانه برای اجاره هستیم، آن سوی آب‌ها :)

جدای قیمت و امکانات و خانه مبله و ... نکته‌ای که خیلی برای من جالب هست، سال ساخت خانه‌هاست، مثلا در آگهی زده سال ساخت ۱۹۰۱ یا ۱۹۵۰ یا همین حدود :-| 

یعنی با عکس‌های داخل خانه هم که بسنجیم انگار که طرف فقط اسکلت خانه را نگه داشته و بعد همه چی رو کوبیده و از نو ساخته :-) فقط جالبه برام که ۱۹۰۱ هم آپارتمان داشتن مثلا ۶۰ متر :-/ یا شاید اسکلت رو نگه داشتن و داخلش رو تفکیک کردن؟ نمی‌دونم، از رو عکس هیچی نمیشه گفت...

۱۰ حبه چیده شد. ۱۰

فریز

من حدود یک ساعت و نیمه که می‌خواهم پست دوشنبه‌ها رو بگذارم و برم بخوابم :-/

هیچ ایده‌ای قابل بیان به ذهنم نمی‌رسه، نه در مورد رفتن، نه در مورد تحویل کار، نه در مورد زندگی و نه حتی مدرسه طبیعت و لیلی...

با این که در مورد همه‌شان میشه طویله نویسی کرد، ولی در وضعیت "خب که چی؟" به سر می‌برم انگار :-| به همچین حالتی میگم فریز شدن، نه هیچ کاری می‌کنی، نه برنامه می‌ریزی، نه حرفی برای گفتن داری، نه هیچی، انگار قفل شدی و منتظر موندی که یه eventی رخ بده تا تو از این حالت انفعال به فاعلیت تغییر وضعیت بدهی... 

۸ حبه چیده شد. ۹

مرو ای دوست...

داریم جمع و جور می‌کنیم که بریم "آن سوی آب‌ها" (می‌خواستم بنویسم بلاد کفر،‌ ولی دفعه قبل یک آدم روشنفکری برایم کامنت گذاشته بود که در واقع دارید از بلاد کفر میرین و چون عمیقاْ حق با اون بود، دیگه به بلاد کفر سابق میگیم آن سوی آب‌ها). 

یک بخشی از جمع و جور کردن تحویل کار است،‌ می‌تونستم کار فعلی را با کمی تغییر حفظ کنم (چون remote هست و وابستگی مکانی نداره) ولی چون ریال به شدت بی ارزش شده و اونجا work permit دارم، نخواستم تعهدی بدهم اینجا که بعداْ تویش بمانم، بلکه هم یک سال آینده را فقط با لیلی اروپاگردی کردیم و هیچ پولی در نیاوردیم و خوش گذرونی و صفا (چقدر هم که به من میاد و با روحیاتم سازگاره :-|) :دی

من تا حالا دوبار کار تحویل دادم در زندگی شغلی‌ام و همیشه یکی از سخت‌ترین مراحل است، نه به خاطر این که خوب مستند نمی‌کنم (که الهه‌ی مستندسازی‌ام) بیشتر به خاطر این که با کارم رابطه عاطفی دارم همیشه و الان فکر می‌کنم نفر بعدی می‌خواد بیاد همه تلاش و دسترنج من را نابود کنه (به کلام خودمونی گند بزنه تو کدهای من:-|)

خلاصه که انگار دارم بچه‌ام رو می‌فرستم یه جای نامعلوم که می‌دونم قراره اتفاق بدی برایش بیفته، یه همچین حسی دارم بابت تحویل کار...

۲۱ حبه چیده شد. ۱۸

تزویر و ریا

تا حالا براتون پیش اومده به خاطر شرایط خاص احساس واقعی‌تون رو با طرف مقابل به اشتراک نگذارین؟

مثلا شروع می‌کنید به گفتن نارضایتی‌هاتون که طرف می‌زنه زیر گریه و بحث به حاشیه میره و شما دچار خود سانسوری میشین :-|

در فرهنگ وزین ما بهش میگن مراعات احوال مخاطب و مودب بودن، ولی من هر وقت انتخابم این هست که احساس واقعی‌ام رو در لایه‌های زیرین دفن کنم به شدت حس دو رویی و تزویر و ریا می‌گیرم :-/

۱۲ حبه چیده شد. ۱۳

احساسات رنگی رنگی

یکی از دوستانم به نقل از یکی از کارگاه‌های شناخت احساسات می‌گفت: بهترین ابزار برای شناخت احساسات، حواس پنجگانه است، برای همین این طوری فکر کنید:

امید برای شما چه رنگیه؟

عشق چه بویی میده؟

ترس چه صدایی داره؟

مزه خشم چطوریه؟

لمس نفرت شبیه چیه؟

۱۶ حبه چیده شد. ۹

قاطعیت

گفت: ببین جراتمندی در پاسخ به یه درخواست، وقتی مخالفی، یعنی هی دلیل و توضیح و بهانه نیاری که چرا نه، در ضمن مسوولیت نه گفتن رو بپذیری و فرد یا عامل دیگری رو مقصر ندونی!

مثلا اگه تو مهمونی بهت شیرینی تعارف کردند و نمی خواهی بخوری، بگو ممنونم من شیرینی نمی خواهم، توضیح نمی‌خواد، همین!

گفتم: به نظرم کمی بی ادبانه است :-/

گفت: ببین مثلا فرض کنیم میگی شیرینی نمی‌خواهم چون سفته، طرف میگه بذار برم یه نرم تر برات بیارم یا واااا این که سفت نیست :-/ بعد تو میگی بی‌خیال مسئله سفتی و نرمی نیست، اصلا دندونم خراب میشه، بعد مخاطب یه چیز دیگه میگه...

نه این که بگم مثال شیرینی خوردن یا نخوردن خیلی مهمه، نه... برای تعریف جراتمندی و قاطعیت گفتم :-)

قاطعیت در طرح درخواست هم همین طور، مثلا وقتی میگن والدین باید قاطع باشن یعنی یک درخواست سوالی مطرح نشه، مثلا میایی غذا بخوری؟ خب جوابش میگه نه! دوم هی دلیل و توضیح نیاری، اگه غذا نخوری ضعیف می مونی، بزرگ نمیشی... خب بچه میگه میخوام کوچیک بمونم :-/ بعد چی میخواهی جوابش رو بدهی؟


و من به همه موقعیت هایی فکر کردم که هی توضیح دادم، هی دلیل آوردم که چی؟ آخرش عادت شد برام و جاهایی که مخاطب دلیل نمی‌خواهد هم می‌تونم مچ خودم رو در حال توضیح دادن بگیرم :-| 

۷ حبه چیده شد. ۱۷

کودکی

مهلا جانم چشم می‌گذاشت و می‌شمارد، در اواسط شمارش می‌گفت: لیلی! قایم شدی؟ و لیلی کجا بود؟ همان کنار مهلا چشم گذاشته بود، لیلیِ عاشق قایم باشک محو چشم گذاشتن شده بود :-)

مهلا چشمانش را باز کرد، لیلی را دید همان کنار و با بی ‌تابی گفت: اااا چرا قایم نشدی پس؟ مگه نمی‌خواهی بازی کنی؟  و من برای مهلا از بازی تقلید گفتم، این که لیلی دوست دارد همان کاری را بکند که تو می کنی و بازی دو نقشی برایش سخت است و ...

مهلا چه کرد؟  نگاهش را از من برگرداند، رو به لیلی: آها لیلی فهمیدم، بیا دو تایی چشم بذاریم :)

کودکی دنیای بی ریای دوستی ها :-)

۱۳ حبه چیده شد. ۱۷

فک و صورت

این دفعه دندان عقل بعد از جراحی دچار حفره خشک نشده، این رو از این که بعد از یک هفته و کشیدن بخیه‌ها درد قابل تحملی داره، میشه فهمید. ولی مشکل دیگری داریم: محدودیت باز شدن دهان :-|

به نظرم پیچ و مهره فکم ورم کرده یا دچار اسپاسم شده یا هر چی که از یه حد مشخصی بیشتر باز نمیشه...

یعنی دلم لک زده برای این که ساندویچ گاز بزنم :دی این مثال را برای این زدم که بدونید تا اون حد باز نمیشه :(

۱۵ حبه چیده شد. ۹
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان