اپیزود اول: مادر خوب
گفت: به نظرت مادر خوبی هستی؟
گفتم: نه!
گفت: چرا؟
گفتم: چون به اندازه کافی با دخترم بازی نمی کنم.
گفت: به اندازه کافی یعنی چقدر؟
گفتم: دوستان میگن روزی ۵ ساعت :-|
گفت: خب شما اصلا نمی خواد مادر خوبی باشی، با این معیارهای سختگیرانه ای که داری، همین که یه مادر معمولی باشی خوبه :) بعد هم از اون دوستات که میگن روزی ۵ ساعت دیگه سوال نپرس :دی
دروغ چرا، از وقتی که گفت مادر معمولی هم کافیه، کلاْ خیالم راحت شد، یک مادر معمولی بودن خیلی راحت تره :)
اپیزود دوم: سختگیر
گفت: ببین این برنامه روزانه ای که تو میگی تویش پر است از معیارهای سخت گیرانه، دیکتاتوری بایدها، همه چی باید این طوری باشه، باید اون طوری باشه، بذار یه داستان برایت بگم، یه روز یه شهری بود که یه حاکم سخت گیر داشت. این حاکم سخت گیر دم در شهر یه تخت گذاشته بود به اندازه قد خودش و شرط ورود هر نفری به شهر این بود که اول می خوابوندنش روی تخت، اگر قدش اندازه بود که هیچی، اگه کوتاه تر بود اون قدر می کشیدنش که پاره می شد و می رسید به قد تخت (می مرد قاعدتاْ) یا اگه بلندتر بود اون قدر از سر و تهش می زدند که اندازه تخت می شد (باز هم می مرد :-|)
پس یعنی چی؟ یعنی خیلی از لذتها، ایدهها و افکار از دیکتاتوری بایدهای تو رد نمیشن تا بیان تو :-|
من و دیکتاتوری بایدهایم با هم رفیقیم دیگه بعد این همه سال :)
اپیزود سوم: جدی
گفتم: دلم برای کلاس خط و تذهیب و سنتورم تنگ شده، ولی همسرم میگه خدا خیرت بده، تو کارهای خودت هم تمام نمیشه، چطوری میخواهی خط و تذهیب و سنتور هم تویش جا بدهی؟
گفت: خب شما همه برنامه ات پر است از فعالیت های جدی، کار که جدیه، بچه داری که جدیه (و باور کن که اصلا کار لذت بخشی نیست و یک کار تمام وقت حسابیه) برای همین ذهنت دنبال راه فرار می گرده و به تذهیب و ساز و ... فکر می کنی، اونها برای تو فعالیت لذت بخش است، هر چقدر هم که برنامه ات پر باشه دوست داری اون ها رو انجام بدهی.
گفتم: آخه اون لذت بخشها هم اولش تفریحی بود، بعدا تبدیل شده بودند به حرفه :-| مثلا میرفتم خوشنویسی درس میدادم یا تذهیب سفارشی روی خط مردم قبول میکردم :-|
گفت: خب شما خیلی جدی هستی، همه چی رو خیلی جدی می گیری :-| برای هفته بعد یک لیست مفصل از همه فعالیت هایی که به نظرت لذتبخش هست می نویسی و برنامه روزانه ات هم بیار تا ببینیم چرا نمیشه فعالیتهای لذت بخش رو توی برنامه جا کرد، شاید تو خیلی به خودت سخت میگیری!
اپیزود چهارم: منتشره
گفتم: به نظرم برای هر چیزی خیلی نگران میشم، بیشتر از افراد معمولی و در خیلی از موارد.
گفت: یعنی می خواهی بگی نگرانی منتشره داری؟ (Generalized Anxiety Disorder)
گفتم: آره
گفت: خب یه کاری بکن یه جدول بکش و هر بار که نگران شدی توی ستون اول بنویس حوزه نگرانی چی بوده، ستون دوم موقعیتی که نگرانت کرده چی بوده، ستون سوم شدت نگرانی از ۰ تا ۱۰۰ و ستون چهارم چه رفتاری در برابرش از خودت نشون دادی! تا ببینیم که چقدر منتشره است :دی
من تقریبا پنج روز هست که این جدول رو پر کردم و فقط دو حوزه داره سلامتی و کار با درصد زیر ۴۰ :-| چرا فکر می کردم این قدر منتشره است؟!
پ.ن. این کمپین کوله پشتی مهر رو دیدین؟ کار ارزشمندیه :)