دکمه قرمز

یک جایی شنیده بودم: "به بچه‌هاتون یاد بدهید اگر وسط کابوس گیر کردند، به خودشان بسپرند که همیشه یک دکمه قرمزی هست که اگه فشار بدهند بیدار می‌شوند!" حالا کسی که به من یاد نداده بود، ولی این طور به خودم سپردم و inceptionوار چند شب پیش در حالی که زخمی و داغون افتاده بودم کف آسفالت خیابون و یک مینی‌بوس داشت از رویم رد می‌شد، یه صدایی تکرار می‌کرد: لعنتی اون دکمه قرمز رو فشار بده، بهت میگم فشار بده!

و واقعا یک دکمه‌ی قرمزی بود، فشار دادم و بیدار شدم :-| جل الخالق :)

۹ حبه چیده شد. ۱۴

آشفتگی

نوشتم، پاک کردم، بیشتر از ده بار... افکارم آشفته است، ملغمه‌ای از خشم و غم و نگرانی، بیماری دو‌ هفته‌ای و دارو (تجویز سرخود) بدنم را ضعیف کرده، اخبار هولناک و غم‌انگیز روانم را رنجور کرده و امان از خستگی، خستگی، و دوری...

۶ حبه چیده شد. ۹

باب افتعال*

نمی‌دانم بیان آنچه گذشت، بعد از سه روز فشار بین المللی را چگونه بگذارم به حساب صداقت و راستگویی؛ ولی خوب می‌دانم که اعتبار دانه دانه می‌آید و کیلو کیلو می‌رود و جان آدمی دیگر به این دنیای فانی بر نمی‌گردد...

* مثل اعتراف، اعتماد، اعتبار، اشتباه، انتقام، اجتماع، اعتراض، اختیار، انتشار ...

۲ حبه چیده شد. ۱۴

سر خط خبرها...

باید بنویسم، باید بنویسم؟ که یک هفته در غم، شادی، بیماری، خستگی، امید، افتخار، هراس، پشیمانی، اندوه، ابهام و "حالا چی میشه" گذشت... باید بنویسم که یادم بماند در همان هفته‌ای که از جمعه‌ی رفتن سردار شروع شد، یلدا با آن همه نور و شادی به خانواده ما اضافه شد. در همان هفته‌ای که سرفه‌ شب و روز امانم بریده بود، رفتم کلاس زبان Dutch ثبت نام کردم چون به یک اطمینانی دل خوش کردم که جگرگوشه سه روز در هفته، هر روز سه ساعت دور از من می‌ماند، در همان هفته‌ای که در بیم جنگ هزاران بار در روز واژه‌ی سر خط خبرهای ایران را سرچ کردم و شب‌ها تا صبح نخوابیدم، در کمتر از یک ساعت ویزای بازگشت برایم صادر شد و بدون کارت اقامت تمدید شده به زودی با لیلی می‌رویم ایران. در همان هفته‌ای که یک هواپیما با همه‌ی امید و آرزو سقوط کرد، فهمیدم که این همه جلوه و نماد روشنفکرمابانه از فرزندپروری‌ای که دنبالش می‌کنم می‌تواند اسمش باشد ب.ه.ا.ی.ی.ت و چقدر نادانم درباره اسلام و آموزه‌هایش :-|

۹ حبه چیده شد. ۱۲

مهلا و یلدا

وقتش شده که سرفصل موضوعی مهلا را به مهلا و یلدا تغییر بدهم :) و زیر همه پست‌هایش هشتگ بزنم عمه از راه دور :)))

۱ حبه چیده شد. ۱۱

حاضر جوابی

به نظرم درباره معنای یک سری از واژگان و آنچه که در جامعه پیاده می‌شود، باید تامل بیشتری بکنیم، مثلا زرنگی که فکر کنم همگی یک مورد برخورد داشتیم یا حاضرجوابی. زمانی که حاضرجوابی به عنوان یک ارزش در جامعه یا خانواده به کودک معرفی شود، فرصت تامل، اندیشه بیشتر و پاسخ مناسب بر اساس تعامل موثر با طرف مقابل از فرد گرفته می‌شود. این‌که در لحظه یک جواب دندان شکن آماده داشته‌باشیم، بدون اندیشه عمیق در آثار و عواقب آن، ارزش نیست...

 

۶ حبه چیده شد. ۱۱

خاخائو

دیگه وقتی ملت به جای g میگن خ، به جای ch هم میگن خ (dochter: دختر) فقط تصور کنید چقدر آوای خ در روز می‌شنوید؟ نتیجه این‌که بچه‌ای که از بیست ماهگی اینجا بوده، تنها آوایی که حسابی تسلط داره خ است، گاهی به جای ک هم میگه خ، به جای ه هم میگه خ :-|

۶ حبه چیده شد. ۱۵

کریسمس

یکی از فامیل‌ها که تو تماس تصویری با نیش باز گفت Merry Christmas باید قیافه من را می‌دیدید :) اصلا آنقدر از فضایش دور بودم که گفتم چی؟ بعد دیدم که خنده‌اش محو شد و با کمی دلخوری تکرار کرد و گفت کریسمس مبارک! 

نمی‌دانم اینجا در شرایطی که ما با محیط دانشجویی وارد نشدیم که یک عالمه دوست و همکلاسی و مراسم گروهی داشته باشیم، بچه‌مان هم اینجا به دنیا نیامده که کلی دوست کلاس زایمان و کلاس یوگای بعدش داشته باشیم و شرکت صابر هم هر مراسم جذابی مخصوص خانواده‌های همکاران برگزار می‌کنه توصیه اکید می‌کنه که بی بچه! بچه‌مون هم در نهایت چیزی که بدون مادرش، اون هم با کلی قیافه گرفتن، رضایت داده که بره هفته‌ای دو روز، روزی دو سه ساعت playgroup است که ارمغانش بیشتر از خیر و خوشی برامون مریضی‌های طولانی بوده، دقیقا چطور توی این سرما و باد و بوران وقتی دو هفته با همسر محترم که می‌خواد کل روز خونه باشد و بچه‌ی کلافه‌ای که لااقل می‌توانست یه کلاس ورزشی یا موسیقی برود، مبارک و خوش است؟ بدون هیچ دوست و فامیلی که آدم لااقل برود دید و بازدید :-|

به قول واران، غرنوشت :)))

۶ حبه چیده شد. ۱۳

ظاهر و باطن

نشسته بودیم روی ارابه‌ی خالی سانتا که سلفی بگیریم. یک آقایی اون اطراف بود آمد جلو و پیشنهاد داد که عکس بگیره، و این شد که من و صابر با نیش تا بناگوش باز، زل زدیم به دوربین و گفتیم cheeeeese!

بعدتر وقتی خواستم عکس را بگذارم اینستاگرام کمی مکث کردم و به این فکر کردم که چقدر ظاهر و باطنش فرق دارد... در ظاهر یک خانواده شرقی خندان و شاد می‌بینید در غرب اروپا، در آخرین شب Royal Christmas Fair، تعطیلات، جشن، کریسمس، رفاه، برق شادی، نور، خوشبختی...

در باطن یک خانواده با دماغ‌های فین فینی و دست و پای یخ کرده است، با بچه‌ی دو سال و نیمه‌ای که نمی‌خواهد عکس بگیرد و اصرار دارد برویم دنبال سانتا که بهش بگیم بیاد خونه‌مون :-| پشت عکس سه هفته اسهال و استفراغ بچه خانواده، یک هفته سرفه مادر خانواده، و سه روز گلودرد پدر خانواده هم هست... وقتی روی ارابه سردی خودت رو جا دادی که چند لحظه قبلتر چک کردی آیا برای عکس گرفتن باید هزینه پرداخت کنی؟ در فضایی که اون قدر بوی الکل پخش است که فکر می‌کنی رفتی درمانگاه آمپول بزنی:دی و چند دقیقه قبل سانتای معظم بچه‌ات رو از عکس هل داده بیرون چون پریده بوده تو قاب عکس یه خانواده دیگه! پشت عکس یه عالمه سرما، باد، مریضی، نگرانی، غربت و دلتنگی هست...

از گذاشتن عکس در اینستا منصرف شدم :)

۱۴ حبه چیده شد. ۲۳
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان