بیا کمی معمولی باش :)

دیروز به صابر می‌گفتم برای تاب آوری (resilience) چه کنم؟ گفت: شکست بخور، من راه‌های مختلفی رو امتحان کردم، آخرش به این نتیجه رسیدم که بهتره اجازه بدهم بچه های تیمم شکست بخورن...

گفتم: یعنی چی؟

گفت هیچی، برو شکست بخور، و با آغوش باز بپذیر :)

در همین راستا این استوری رو دیدم در صفحه اینستاگرام سهیل رضایی:

تا باختن را بلد نباشید، بردن شما پشیزی نمی‌ارزد، چون انتخاب‌هایتان بر اساس شکست نخوردن است، نه علاقه!

۱۳ حبه چیده شد. ۱۷

اورژانس

دکتر در حالی که نگاهش رو به من دوخته می‌پرسه: خب می‌دونید که در تعطیلات آخر هفته یا ساعت‌های غیر‌ اداری، اگه نیاز به پزشک داشتید، چی کار باید بکنید؟

نگاهش می‌کنم و با کمی تردید می‌پرسم: به ۱۱۲ زنگ بزنم؟

سری تکان میده که یعنی نه، و میگه: اون ۱۱۲ فقط برای مواردی هست که خیلی خیلی اورژانسی باشه، مثل خطر مرگ :-|

 و یک کارت میده بهم که یعنی به این جا زنگ بزنید، که مثلاْ میشه مجمع پزشکان عمومی کشیک‌شون :دی


می‌دانید چرا این سئوال رو پرسید؟ اون قدر که نصف شب زنگ زدیم به ۱۱۲ که مثلاْ بچه‌مون اسهالش قطع نشده چی کار کنیم؟ الان نفس کشیدنش این طوریه چی کار کنیم؟ خوشم میاد که اون قدر اتوماسیون اداری‌شون در این زمینه قویه که فردایش که میری دکتر،‌ دکتره میگه شما دو بار با ۱۱۲ تماس گرفتید ساعت فلان و فلان و برای من smsش اومد و الان که دخترتان رو از نزدیک دارم می‌بینم حالش خیلی خوبه، دیشب واقعاْ حالش بد بود؟ :دی

۶ حبه چیده شد. ۱۶

حافظه

شنیدین میگن دوچرخه‌سواری هیچ وقت یادتون نمیره؟

به عنوان کسی که بیشتر از بیست سال بود دوچرخه‌سواری نکرده بودم، این حرف رو تایید می‌کنم و دلم می‌خواد اضافه کنم که فکر نکنید همین که می‌توانید خودتون رو اون بالا نگه‌ دارید اسمش میشه دوچرخه سواری* :-|

فوق فوقش میشه روز اولی که موفق شدی تعادلت رو اون بالا حفظ کنی، نه بیشتر، دیگه دور زدن و هی توقف، هی شروع و یه نفر هم ترک سوار کنی و سرت رو بیاندازی بروی تو خیابون وسط موجی که مثل موشک از کنارت رد میشن رو قربونت :))))

بهتره بفرمایید تمرین کنید، بله :)


* یعنی جاتون خالی قیافه فروشنده رو موقعی که سوار دوچرخه شده بودم برای تست می‌دیدید! فکر کنم توی دلش یه الفاظ F داری رو مرور می‌کرد :-|

۱۰ حبه چیده شد. ۱۲

آیا چراغی هست؟

داشتم اخبار تشدید تحریم‌ها رو پیگیری می‌کردم، یاد اون نوشته چند وقت قبل افتادم که درباره چالش آینده بود...

حالا که لیلی صبح‌ها با سختی و کلی مذاکره میره مهدکودک و یک روز در میان در کل دو ساعت اونجا دوام میاره، برای گرفتن پروژه فریلنسری باید یه شرکت یه نفره ثبت کنم و ۵۰۰ یورو هم اول کار بدهم یا بقیه پیشنهادها همه تمام وقت هستند :-| دوچرخه هم نخریدم هنوز و مطمئن نیستم که با این سرمای هوا بخرم یا نه، نمی‌دونم بدبین باشم و بروم تو غار تنهایی یا خوش بین باشم و امیدوار که این دره آخر قبل قله است؟

۶ حبه چیده شد. ۱۱

پشت کوه...

سراسر پیش رو کوه است و پشتش کوه و پشتش کوه

سراپا رفتنم، پس چیز دشواری نمی بینم*...

در حالتی هستم که نمی‌تونم به جمله معروف trust your feelings, trust yourself عمل کنم! بین فرآیند جذب لیلی، یه طفلک معصوم که از اولین روز مهدکودک اسهال-استفراغ گرفته و Open to new opportunities لینکدین دارم تلو تلو می‌خورم، تنها نکته‌ای که برایم باقی مانده اینه که چشم‌هام رو ببندم و فقط ادامه بدهم...


* مطمئن نیستم، ولی جایی که ازش نقل قول می‌کنم نوشته بود شاعر حسین جنتی.

۲ حبه چیده شد. ۹

سرما

الان می‌خواهم دوباره درباره سرمای هوا غر بزنم، آماده‌اید؟ :)

بله :) می‌فرمایند که اینجا سال به دو فصل تقسیم میشه، یه فصل سرد و یه فصل خیلی سرد :)))) حتی روایت شده که قراره شنبه یکشنبه برف بیاد :-| 

به همین سوی چراغ! برف وسط اردیبهشت آخه؟ 

صابر میگه برای ما تو ایران اسمش اردیبهشته که تصورمان هوای معتدل و سبز است، اینا بندگان خدا بهشت‌شان با برف هویت پیدا می‌کنه :)

۹ حبه چیده شد. ۱۱

خانم شهردار

داشتیم با صابر و لیلی از مرکز شهر بر می‌گشتیم خانه، یک‌ هو نگاه صابر جلب شد به خانمی که با قلاده‌ی سگ در دست به سمت خیابان می‌رفت، پرسید: این شهردار نبود؟
من: اوه، چرا :) خودش بود!
خودش بود! بدون محافظ، بدون خدمه، بدون زرق و برق، بدون راننده! 
باید یک سری پست بنویسم با هشتگ_یاد_بگیریم :دی 
۱۰ حبه چیده شد. ۱۳

این خاک چه زیباست...

از صفحه کوچک موبایل نگاه می‌کنم به دوستان عزیزتر از جانم، به نگاه مهربان و پر عشقشان، به خنده‌هایشان، به شادی، امید، عشق... و دلم پر می‌کشد برای بودن پیششان، برای یه دورهمی کوچک دوستانه، مثل قدیم‌ها...

می‌پرسد: پریسا تو که این همه تعریف کردی لعنتی! چرا دلت می‌خواد برگردی؟ چی هست اینجا که اونجا نیست؟

میگم: ایران :( اینجا با همه چیزهایش برای من نیست...

صدای اون‌یکی از کمی دورتر می‌آید: می‌فهمم چی میگی... تو به تعلق نیاز داری! به خاطره، به دوست... اولین سال‌هایی که اومده بودم تهران هم، برای من این‌طور بود، همه چیز تلخ و سیاه و رو اعصاب، وقتی بر می‌گشتم شهرمان از دروازه ورودی شهر تمام شش‌هایم رو پر می‌کردم و می‌گفتم آخیش! برگشتم خونه :) ولی کم کم جا افتادم، خاطره ساختیم، دوست پیدا کردم، تعلق خاطر پیدا کردم، شروع کردم به دوست داشتن اینجا، این شهر دودی پر ترافیک، اینجا شد خانه‌ام :)

به صفحه موبایل نگاه می‌کنم که نوشته:

poor connection, video paused بغضم رو قورت میدم و یاد اولین روزهایی می‌افتم که ازدواج کرده بودم، یاد شب اول که می‌خواستم برگردم خانه، یاد عصرهایی غمگینی که از سرکار می‌اومدم و اشتباهی دم خانه مامان پیاده می‌شدم، یاد همه روزهایی که گذشت تا خاطره ساختیم تا خانه شد خانه، تا تعلق پیدا کردم...

زیر لب می‌گویم: خانه دوست کجاست؟

۴ حبه چیده شد. ۱۸

Baby Girl

اولین باری که پشت پنجره‌های نورگیر پذیرایی این‌ خانه ایستادم، ریسه‌ای پشت شیشه‌ی پنجره‌ی خانه‌ی همسایه‌ی روبه‌رویی توجهم را جلب کرد، روی یک ریسمان صورتی این حروف سوار شده بود:  B A B Y ❤ G I R L

یادم هست آن روزها آن قدر سرمای هوا حالم را گرفته بود که زیر باد و باران گاهی مدت‌ها می‌ایستادم جلوی پنجره و زل می‌زدم به نوشته‌های پنجره اتاق baby girl، شاید که یک بار در آغوش مادرش بیاید کنار پنجره :)

دیروز دیدم که مادرش به ریسمان عاشقانه‌اش یک خرگوش عید پاک اضافه کرده، خرگوشی که تخم مرغ‌ها را پنهان می‌کند تا بچه‌ها بروند دنبالش و به این فکر کردم که برای چک کردن مناسبات اینجا، نگاه کردن به پنجره اتاق baby girl کافی است :)

پ.ن. مناسبات اقامت در این‌جا با گرفتن شماره‌ای به نام شماره شهروندی آغاز می‌شود، قبل از آن می‌تونی با زندگی توریستی‌ات خوش باشی :) اما بعد از گرفتن BSN به یک باره از توریست به expat تبدیل می‌شوید! یک نامه می‌آید دم خانه‌تان که اوه ما فهمیدیم یک کودک زیر دو سال در خانه شماست بیایید برای چکاپ و واکسیناسیون! اوه ما فهمیدیم که شما بالای سی سال هستید، تشریف بیاورید برای چکاپ سرطان دهانه رحم! اوه تازه آمدید اینجا؟ یک سال عضویت رایگان کتابخانه برای شما! اوه زود باشید برای بیمه درمانی ثبت نام کنید و بعد دکتر خانواده انتخاب کنید، وگرنه اگر مریض شدید خودتون می‌دانید و مسئولیتی به دوش ما نیست :-| اوه حالا می‌تونید بیایید برای ثبت نام مهدکودک! اوه این چیه؟ نامه خوش آمدگویی خانم شهردار لاهه برای شما :)

خوش آمدید به پایتخت صلح و عدالت جهان!

۶ حبه چیده شد. ۱۶
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان