هشتگ: اجتناب

‌‌‌‌خیلی از اوقات اگه نکته متفاوتی در ظاهر یک فرد می‌دیدم نگاهم رو می‌دزدیدم. تلاش می‌کردم زل نزنم یا زیر چشمی نگاه نکنم. که سوژه‌ی زل بودن، همیشه برای خودم معذب کننده بوده، به جایش به در و دیوار و آسمان و زمین نگاه می‌کردم. غافل از نگاه دردمند اون آدم که از منِ رهگذر، حداقل یک نگاه عادی طلب می‌کرد...
‌گذشت تا کتاب شگفتی را خواندم. آگوست ده ساله که به سبب بیماری مادرزادی چهره‌ای متفاوت دارد و اکنون بعد از چندین سال درس خواندن در خانه، قرار است به مدرسه برود. لحظه به لحظه آگوست را با تمام ترس‌ها، نگرانی‌ها و اجتناب‌ها همراهی کردم و دلداری دادم.
تا رسیدم به جایی که از سرزنش اطرافیان دست برداشتم، از نگاه دیگران آگوست را دیدم و از بیچارگی به راهبردی متفاوت رسیدم. ‌یاد گرفتم به چهره نابهنجارش فقط به دید یه ویژگی نگاه کنم، تلاش کردم نگاهم را ازش ندزدم (در نقطه اکسترمم زل زدن) و شگفتی آگوست را ببینم. 
‌کاری که می‌خوام هر لحظه زندگی انجام بدم، نگاه کنم قراره چی باشه که نیست، چطور ورای همه‌ی کاستی‌ها، کمبودها و مشکلات، شگفتی پنهان را پیدا کنم و به جای اجتناب، پاک کردن صورت مسئله و فرار، بپذیرم که کمی ایستادگی و تاب‌آوری مس وجود را طلا می‌کنه.

۷ حبه چیده شد. ۱۱

خشم، بخشش، عدالت

اولین‌بار که واژه عدالت ترمیمی به گوشم خورد، بعد از خواندن کتاب دردسرساز بود، کتابی مجذوب‌کننده درباره پسری که از دید جامعه بزهکار، آسیب دیده و مطرود بود. با رفتار نابهنجار که در دیوان عدالت سنتی امیدی به بازگشت او وجود ندارد. با جرمی که مثل داغ ننگ روی پیشانی‌اش چسبیده و خشمی که از آن رها نمی‌شود. "دایره بازرسی" و نگاه ترمیمی سرخ‌پوستی به کمک او و من خواننده می‌آید تا نشان دهد که چگونه با بخشش می‌تواند خشم را به بخشی از دایره زندگی تبدیل کند، دایره‌ای که هر نقطه‌اش می‌تواند شروع یا پایان باشد، انتخاب با شما است‌.

پ.ن. پاک‌کن و مرمت آثار باستانی

۲ حبه چیده شد. ۷

شرجی

یعنی با گذشت یک ماه از تابستان و چهار ماه از آغاز سال، این اولین روزی هست که تمایل پیدا کردم داخل خانه لباس آستین کوتاه بپوشم :دی

ولی حقیقتا این دو سه روز هوا گرم شده، یعنی ۳۶-۳۸ درجه با رطوبت بالای ۵۰ درصد مثل این می‌مونه که رفته باشی سونای تر :) ولی خب نهایت موج گرما اینجا پنج روز دوام داره، از شنبه برمی‌گردیم به همان ۲۰ درجه قدیم.

پ.ن‌. اگر ار اون‌هایی هستید که به رده بندی سنی برای کتاب اعتقاد ندارید، این چند وقت دو کتاب خواندم و حظ وافر بردم: "شگفتی" آر.جی.پالاسیو و "توتوچان دخترکی آنسوی پنجره" تتسوکو کورویاناگی که خاطرات نویسنده کتاب از سال‌های دبستان در مدرسه توموئه است.

۴ حبه چیده شد. ۱۲

دوبله وسط :-)

صابر پرسید: به نظرت بعداً بچه را بگذاریم کدام ورزش؟

از آنجایی که مخاطبِ صابر با آن همه پیشینه ورزشی درخشان در جودو، والیبال، کشتی فرنگی، فوتبال، فوتسال، پینگ پنگ و غیره، من بودم که به بهانه ی علاقه به ورزشهای انفرادی و شعار "من از ورزش های گروهی خوشم نمیاد"، هیچ وقت نه والیبال را درست یاد گرفتم، نه بسکتبال و نه هیچ ورزش انفرادی یا گروهی دیگه و همیشه نمره ورزش در کارنامه ام به عنوان مایه ننگ و پایین آورنده معدل محسوب می شد و به علت خشکی عضلات در سن ۲۲ سالگی به فیض فیزیوتراپی و در ۲۸ سالگی به تست کایروپرکتیک نائل آمدم، گفتم: "ژیمیناستیک؟ مثلاً؟ با یه دونه از این دامن توری سفیدها :-)"


یه نیم گاهی انداخت و گفت: ژیمناستیک چیه لوس بازی! تکواندو خوبه :-)


پ.ن. بعد از کتاب "من پیش از تو"، کتاب "پس از تو" را خواندم که به نظرم یک کار تجاری ضعیف محسوب می شد از نویسنده، برای استفاده ابزاری از شهرت کتاب اول :-|

"جزء از کل" را می خوانم، فعلاً راضی ام ازش :-)


۴۱ حبه چیده شد. ۲۰

برای دخترم، لیلی

روزهای داغِ کشدار

شب های بی قرارِ تبدار

انتظار

انگار تنها این لذت دیدار توست

که ماه ها را به هفته ها، هفته ها را به روزها و روزها را به چرخش تند عقربه ها تبدیل می کند...


پ.ن.۱ در آخرین چکاپ، با اتمام هفته ۳۴ و ورود به ماه نهم، دکتر از شرایط مادر و دختر* رضایت کامل داشته و فرمودند در صورت حفظ شرایط پزشکی موجود و عدم رخداد اتفاقات اورژانسی، ۳ تیرماه برای تاریخ زایمان تصمیم گیری می کنیم، ایشالا بین ۱۰ تا ۱۵ تیر :-)


پ.ن.۲ کتاب "من پیش از تو" را می خوانم که موقع خریدنش نمی دانستم همان فیلم me before you است. با این حال طبق معمول، کتاب کجا و فیلم کجا :-) به طرز دلنشینی ساده و دوست داشتنی است، با این که آخرش را می دانم...


* عنوانی که صابر در احوالپرسی های پیامکی ما را با آن خطاب می کند: "مادر و دختر چطورن؟"


۳۲ حبه چیده شد. ۱۵

آنجا که ذهن می رود...

"می گویم: یادت می آید میثاق به من می گفت لیلی؟

- آره. می گفت لیلی. به نظرم رمانتیک تر از لیلاست. حالا چرا یاد میثاق افتادی؟

...

میثاق... عینک گرد دور فلزی ات را می زدی بالا و از بالای کتاب می گفتی: لیلی یعنی تجلی معشوق در چشم عاشق. یعنی خلوص عشق، فارغ از معشوق. 

لیلی، قدح است و عشق، شراب درون آن.

باید قدح را در دست گرفت و مست شد با شراب."


کتاب "پاییز فصل آخر سال است"، نسیم مرعشی، نشر چشمه


پ.ن. اگر به سبک "جریان سیال ذهن" علاقمندید، کتاب زیبایی است :-)

۱۳ حبه چیده شد. ۱۲
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان