حرفه‌ای گری :-|

متاسفانه تبعیض جنسیتی در حقوق پرداختی به کارکنان زن و مرد همیشه پررنگ بوده و هست.

ولی مساله ای که اخیراْ من را خیلی درگیر کرده از جنس مبلغ پرداختی نیست، بلکه از نوع دیدگاه حرفه‌ای به ارزش کار انجام شده است.

من و شرکتی که برایشان کار می کنم (تقریباْ یک سال و نیم گذشته، دورکاری-ساعتی) داریم به مراحل پیچیده ای با هم می رسیم، تقریباْ در همه بحث های اخیری که با هم داشتیم، به من label شخصی کردن کار چسبانده شده و این که حرفه ای رفتار نمی کنم.

انگار حرفه‌ای رفتار کردن در قالب مطیع بودن بی چون و چرا تعریف می شود که پذیرش آن، برای من که از دوران کارمندی صرف سال‌هاست فاصله گرفتم خیلی سخت است (کما این که در دوران کارمندی هم آدم بله قربان گویی نبودم :-|).

برای من که در این سال ها، همیشه اولویت اولم برای ادامه دادن کار، انگیزه های درونی بوده، سخت است کاری رو ادامه بدهم که هر بار همه انگیزه‌های درونی ام را با یک شات گان بر باد می دهند! بماند که با توجه به مبلغ پرداختی و نحوه پرداخت، انگیزه بیرونی هم ندارم :-|


شاید باید برگردم به روال گروه نرم افزاری پرکا، روزهای فریلنسری... 


پ.ن. در جریان رفتار غیر حرفه ای من هستید دیگه؟ الان در اوج غیر حرفه‌ای گری،‌ در حالی که لیلی خواب هست و باید با شدت تمام کار کنم، هیچ نوع انگیزه ای برای ادامه کار ندارم، آخر آدمی روبات نیست که وقتی استخدامش می کنی برایت سر ساعت مشخصی خروجی بدهد،‌ آدمی انگیزه می خواهد :-( طفلک پروژه موبیکار و مشتریانش، بعد از من چه کسی می خواهد UI را آپدیت کند؟ باگ ها را برطرف کند؟ و featureهای جدید به پروژه اضافه کند؟


لعنت به من که این قدر با کارم رابطه عاطفی برقرار می کنم :'-(

۵
من تو کار خیلی مطیع هستم به همین دلیل اگه کاری مثل کارمندی انجام بدم از طرف کارفرما خیلی کارمند خوبی میشم یه خرده سعی کن تو محیط کار این طوری باشه وگرنه اصلا نمیتونی تو ایران کار کنی

من خیلی سابقه کار دارم هانیه جانم :)‌ بیشتر از ۱۲-۱۳ سال، اولش تا ۹ سال کارمند بودم، بعد یک سال و نیم برای خودم کار کردم و الان پروژه ای-ساعتی-دورکاری


وقت هایی که کارمند بودم واقعا کارمند خوبی بودم ولی در درونم احساس خوبی نداشتم :) بهترین روزهای زندگی ام اون یک سال و نیمی بود که پول در نمی آوردم ولی برای خودم کار می کردم :)

۲۶ بهمن ۰۶:۲۲ یا فاطمة الزهراء
واسه همین چیزاست که دوست دارم برای خودم کار کنم نه کس دیگه و امیدوارم بهش برسم

ایشالا :)

۲۵ بهمن ۱۹:۵۶ ام اسی خوشبخت
جانا سخن از زبان ما میگویی و دیگر هیچ.

کاین درد مشترک :(

معمولا در اینجور موارد باید آدم ببینه چرا انگیزه درونی ادم داره از بین میره :| 
مثلا مهرداد استادش همیشه اینکار رو میکنه، از این ور مقاله میفرسته به چه بلند بالایی از اونور هرچی ژانگولر و ایده توش هست میذاره کنار، یک اسکلت ازش میمونه میگه بیا روی این کار کن! :|| خیلی پروسه جانفرسایی پریسا جانم چون محصول تلاش ادم هرچی باشه بخاطر اینکه از دلت برآمده و رویش دقت و انرژی گذاشتی آخرش دوست داشتنیه و حاضر به تغییرش نیستی. اما، مثلا در موردی که گفتم یک مسئله مهم هست اون هم اینکه این جناب استادریاضیدان و فیلسوفه و کارش مدل کردن مسئله است، ماها پیشینه مهندسی داریم و فکر میکنیم اگر این کار رو کنی که اپسیلون هم کار رو بهبود بده خوبه! ولی اون میگه نه، این بازیه!! 

وقتی بفهمی که اون کسی که داره ایراد میگیره اولا با اعتقاد به دنیا و فلسفه خودش داره این کار رو میکنه (نه برای اذیت، نه لجبازی، یا صرفا خودخواهی)، و کلا راهی نداره جز این در چارچوب فکری خودش، کمتر اذیت میشی.

اگر این مدت همه کامنتهاشون توی یک جور مسئله است، احتمالا دنیای فکری شماها سر ریشه اون مسئله با هم متفاوته. باید اون رو حل کنی و سعی کنی اشتراک فکری تون رو متقابلا زیاد کنی. 

اگر هم مسئله شخصیه خب به هرکسی برمیخوره. ولی حرفم اینه که اول ببین دلیل این تضادها چیه. طبیعیه هرکسی با پروژه‌اش ارتباط برقرار میکنه اگر سرش وقت گذاشته باشه، حداقل قبل از طرح مسئله کارمندی و استقلال و اینها به این هم فکر کن. :**

ببخشید طولانی شد یکی به من خلاصه‌نویسی بیاموزه! :)

ای وای مونا چقدر چقدر چقدر دلم می خواهد بغلت کنم :( الکی از خودم هی دلتنگی نشون میدم، هی قفل میشم، هی بی انگیزه، هی همه اش الکی نگران :( به قول این خارجکی ها باید برم therapy :(

۲۳ بهمن ۱۳:۱۰ ابوالفضل ;)
آدمایی مثل شما, توی کشورمون نباید هیچ وقت زیردست و کارمند باشن. حتی توی پروژه های غیردولتی و استارت اپ ها...
باید مدیر باشن تا عشقشون به کار رو به راحتی پیاده کنند.

حالا که ما موبیکاری شدیم می خواید برید؟!

چقدر تعریف کردی ازم :)


نمی دونم ابوالفضل :( این وسط موندم، نمی تونم ول کنم نمی تونم ادامه بدهم،‌ اصلا وضعم داغونه :( هستم هنوز ولی، خیلی خیلی بی انگیزه :( این وسط دندون عقل هم شاخ شده :(

#بی شکایت ها

چقدر بی انگیزه می تواند باشد آدم آخر :(

۲۳ بهمن ۱۱:۰۰ مترسک ‌‌
#بی‌فلان‌ها :|

:-( 

۲۳ بهمن ۰۸:۵۰ جناب دچار
من هر روز صبح این رو برای مدیرمون توضیح میدم
که ضرورتی نداره من هر روز صبح یه ساعت مشخص بیام سرکار :))

+ پست شما توی این کتاب رهش امیرخانی هم جریان داره برای یه خانومی که شرایط شما رو داره!

ای دل غافل هی میگم برم این کتاب ره ش را بخرم ها،‌ هی پیش نمیاد،‌ باید اینترنتی سفارش بدهم برام لازمه :) مرسی از معرفی اش

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان