مسخ


با خودم قرار می گذارم که باید فلان ساعت به کارهای دیگری بپردازم*، مثلا خوشنویسی، بعد وسط سر و کله زدن با yosemite و پارتیشن بندی برای ویندوز 10 و نصب یک خروار نرم افزار 64 بیتی که تو ساعت رایگان اینترنت، گذاشته بودم، دانلود شوند، می گویم همین که این درست شد بلند میشم، بعد این بلند میشم، بعد بعد اون یکی بلند میشم...


و ساعت می شود 9 شب، صابر خان سر می رسد و غر می زند که بیا شام بخوریم، خشک نشدی پای کامپیوتر؟ ...


پای کامپیوتر که می نشینم، مخصوصا الان که مهسا خانوم** اومده به جمع ما، گرسنه ام نمی شود، پلک نمی زنم*** و نمی فهمم زمان چطور می گذرد، دلم می خواهد زمان تا بی نهایت کش بیاید:-|


چه کنم؟ :-(


* خوشبختانه به قرار ورزش-ساز زدن هنوز وفادارم :)

** مک بوک پروی جدیدم که مثل ماه می مونه:-)

*** آخرش کور نشوم، خوبه :-))))))


۶ حبه چیده شد. ۴

دوب، دوبی، ابودوبی*


این بار که قرار شد صابر برود ماموریت، خیلی بی تابی نکردم (واقعیت این که ماه های بی پایان دوری در سال 93 من را کمی آبدیده کرده)، و چون یک عصر آزاد داشت برای خرید، نشستم و فکر کردم که چه چیزهایی می تواند برایم بخرد ( مثلاً کادوی تولد مهلا --به خاطر تنوع اسباب بازی‌های آنجا--، موبایل برای بابا --به خاطر تخفیف های فوق العاده--، شلوار لی برای خودم و مک بوک پرو) :))))))))


واقعیت این که بعضی از چیزها هستند که این جا پیدا نمی شود، یا پیدا می شود و به آن کیفیت نیست، یا در شرایط بهتر پیدا می شود دقیقاً به همان کیفیت، ولی با قیمت نجومی (مثال: شلوار لی) :-| البته عکس قضیه هم هست، مثلاً همان مدل مک بوک پرو MD101 که دیجی کالا با قیمتی حدود 3 میلیون برای فروش گذاشته، در app store نزدیک 4 میلیون در می آید و من آخرش نفهمیدم که آیا ریگی به کفش این ها هست که ارزان تر می دهند یا به خاطر تحریم و قاچاق و این حرف هاست :-|


راستی استفاده دیگری که می شود از ماموریت خارجه کرد، دانلود با wi-fi خفن هتل است :))))))))) یعنی چیزی که اینجا باید با هندل زدن و صرف کلی پول و وقت دانلود کنی، یک هو می بینی در یک عصر و در چشم بر هم زدنی دانلود شد و همه چیز تمام :)))


* sms صابر از فرودگاه دوبی :)


پ.ن. من خیلی از خدمات دیجی کالا راضی بودم، سریع، مطمئن، پیگیر و مودب :)

۴ حبه چیده شد. ۰

جوجه ی تبدار :-(


مهلا را برده بودیم اورژانس صارم نشان دکتر دهیم ( یکی از آن دکترهای ریکلس شاد:))) )

سمانه برای آقای دکتر توضیح می داد که بچه چند روز پیش تب کرده بوده و داروهایش تمام شده و هنوز حالش بد است و امروز هم دوباره...

دکتر زیر چشمی نگاه می کرد و هر دو جمله یک بار به سمانه یاد آوری می کرد: "خانوم بچه است دیگه..."


حالا مهلای تبدار مظلوم شده بود، چسبیده بود به شال مامانش و از آن پشت دکتر رو یه وری نگاه می کرد، قرار شد معاینه بشه...

تا سمانه گذاشتش روی تخت، جیغش رفت هوا، گریه، گریه، گریه...


از آن مدل های غریبگی خاص یه دختر بچه ی 11 ماهه، حالا دکتر همین طوری در بین آژیرهای مهلا با خونسردی معاینه می کرد، بعد گفت: چند روز قبل وزنش چقدر بود؟ بگذارش روی ترازو...


که مثلاً چک کند وزنش کم نشده باشد، این بار ولی کار سخت تر بود، مهلا شال سمانه را گرفته بود و می رفت که خودش را پرت کند از روی وزنه پایین :-|


دکتر: "خانم! شما برو اون ور، شما برو اون ور، بچه نبیندت" :)))))))))))))))))

و من داشت دلم کباب می شد از جیغ های طفلکی، چه رسد به سمانه...


دکتر می گفت که ویروسی است، ان شاء الله که بلا دوره :)



پ.ن. آن قدر تمرین آهسته خوردن برایم چالش برانگیز بود که وسطش لپم را گاز گرفته ام و دو روز است که دیگر غذا نمی توانم بخورم، آنقدر که جای آفت ها درد می کند :-| 



۵ حبه چیده شد. ۰

به آرامی و زیبایی* :)

 

بحث داغ یکی از شب های اخیر من و صابر، علت خطاهای شناختی در تصمیم گیری های من بود، جدای این که چند مورد به موارد اشاره شده در نوشته قبلی ام اضافه کردم ("وقتی کسی می گوید: تو نمی توانی!")، صابر نظر خوبی داد، 

گفت: "اگر در پاسخ هایی که می دهی کمی از شتاب زدگی کم کنی، مثلاً بگویی بعداً پاسخ می دهم، اجازه بدهید کمی فکر کنم، فرصت بگیری برای مشاوره... حتی اگر این وسط مشاوره هم نگیری، خطاهایت نصف می شود!"


بعد صحبت کردیم درباره عجله کردن و صبوری، می گفت: نگاه کن چقدر در انجام کارهایت عجله می کنی... چقدر تند راه می روی، تند حرف می زنی، تند غذا می خوری... این ها همه تاثیر دارد، گاهی آدم برای این که جلوی شتاب زدگی هایش در تصمیم گیری را بگیرد، باید طور دیگری تمرین کند، مثلاً سعی کند آرام غذا بخورد، آرام راه برود، حتی تمرین کند آرام و شمرده حرف بزند، از روی عمد...


چقدر یاد صحبت های استاد افتادم سر کلاس های سنتور شنبه، استاد کیانی همیشه درباره ریز زدن نظر مشابهی دارند، می گویند: شما وقتی درست یاد گرفته ای چطور تند ریز بزنی که اگر بگویم سرعتش را کم کن، بتوانی همان قدر شمرده بزنی... وگرنه در آن آشفتگی معلوم نیست چه می نوازی...


احساس کردم مشابهت عجیبی بین این دو پدیده هست، من اصلاً بلد نیستم آرام حرف بزنم، یا حتی آرام غذا بخورم :-| 

زمان کارمندی، وقتی می رفتیم غذاخوری، همیشه نفر اول من غذایم را تمام می کردم، شاید در کمتر از 3 دقیقه :-|


اما دو روز است که دارم تمرین می کنم، می نشینم جلوی ساعت و سعی می کنم غذا خوردنم 15 دقیقه طول بکشد (چه کار حوصله بری :)))))))))) ) و آن قدر آرام می خورم که احساس می کنم می فهمم در همه اجزای غذا چه ریخته ام :)


از حق نگذریم لذتش بیشتر است :)


* "به آرامی و زیبایی" عبارت تاکیدی من هست، برای وقت هایی که آن قدر هول هستم که همه چیز خراب می شود، مثلاً سر قلم گیری های تذهیب که واقعاً دقت می خواهد و صبوری، یا موقع گیر افتادن در ترافیک شبانه تونل رسالت (شرق به غرب)، آن موقع ها با خودم تکرار می کنم، به آرامی و زیبایی، به آرامی و زیبایی و بعد کارها بهتر پیش می رود :)))


چند وقت پیش که Interstellar می دیدیم، عبارتی بود تحت عنوان "nice and easy" که خلبان موقع هدایت سفینه تکرار می کرد، فکر می کنم معادل همین به آرامی و زیبایی من باشد :-)))))))))))

۷ حبه چیده شد. ۵

لوطی و طوقی...


نشسته ام در اتاق انتظار دندانپزشکی شبانه روزی:-|

به انتظار صابر لوطی که می گوید تا صبرش تمام نشود، نمی گوید دندانش درد می کند:-| که در این سال ها بارها با هم آمده ایم دندانپزشکی شبانه روزی، از ساعت 9 شب به بعد... یک بار که خیلی دیر بود، خوابم برد روی صندلی های اتاق انتظار حتی...

نمی دانم کجای این لوطی گری محسوب می شود که نگویی دندانت درد می کند تا به عصب برسد، ولی تجربه عجیبی است ساعت 11 شب در دندانپزشکی شبانه روزی بودن...

آن وقت می بینی که همه مردم چقدر لوطی هستند و از بعد ساعت 10، دانه دانه با لپ های باد کرده و چشمان سرخ سر می خورند سمت دندانپزشکی که بتوانند بخوابند لااقل...



۷ حبه چیده شد. ۳

خطای شناختی تصمیم گیری و مشاوره :-|

خوب می دانم که در زندگی زیاد دچار خطای شناختی می شوم، خطاهای شناختی خودشان را در تصمیم گیری های سخت نشان می دهند و دام اصلی این است که بلد باشی چطور یک تصمیم سخت بگیری :-|

تصمیم سخت، یعنی انتخاب بین دو مورد با مزایای گوناگون ولی ارزش مشابه برای شما و هر چقدر بیشتر احساس خفن بودن داشته باشی در توجیه کاری که کردی، حتی به فکر استفاده از تصمیم گیر هم نمی افتی که حداقل کمک کند گزینه ها را اولویت بندی کنی :-|

چندی است به این نتیجه رسیده ام، یکی از بزرگترین دام هایی که باعث می شود شروع به انجام دادن کاری بکنم که "نمی‌خواهم"، عبارت "تو نمی‌توانی" هست... یعنی کافیه وسط جلسه آشنایی برای شروع یک کار، کارفرما درباره نتوانستن من نظر بدهد، آن وقت دیگر به خواستن و شرایط و پول و وقت و خانواده و ... به هیچی فکر نمی کنم! در لحظه گارد بسته می گیرم که "البته که من می توانم"!!!!!!

و خب چون استعداد غریبی در توجیه کردن دارم (هم برای خودم و هم برای دیگران) می توانم تا مدت‌ها کاری را ادامه دهم که نمی‌خواهم، با این توجیه که می‌توانم :-|

و خب شاید هزاران هزار کار باشد که من بتوانم، آیا باید بروم همه را انجام دهم؟ چه چیز را می خواهم ثابت کنم، نمی دانم :-|


حالا این وسط فقط چند نفر هستند که علاوه بر دلسوزی، جسارت این را دارند که به من گوشزد کنند که "یادت رفته که این کار را دوست نداری؟" و بعد پافشاری کنند، من را به چالش بکشند و اصرار کنند که چرا...

خدا را شکر برای همان چند نفر :)


پ.ن. سایت متمم هم دو نوشته مرتبط با این موضوع دارد:

 خطاهای شناختی تصمیم گیری: تایید خود :-| 

 خطاهای شناختی تصمیم گیری: چرا این تصمیم را گرفتید؟ :-|||


۴ حبه چیده شد. ۰

Inside Out

چند شب پیش با صابر انیمیشن inside out رو دیدیم، که افراد زیادی به من توصیه کرده بودند که ببینم و با این نوشته، من هم می خواهم شما را به همین کار ترغیب کنم مثلاً:)

انیمیشن 1:30 ساعته ی inside out، در واقع ما را به سفری روانشناسانه می برد، در درون مغز دختری کوچک، از زمان تولد تا نوجوانی و ما با پنج حس درونی وی (خوشی، خشم، غم،نفرت و ترس) همراه شده و از دریچه چشمان وی به بیرون نگاه می کنیم.

مفاهیم حافظه کوتاه مدت، بلند مدت، موجودات خیالی کودکی هایمان و جزیره های کوچکی که در حافظه بلند مدت ما شکل می گیرند، به سادگی و در قالب سفری در درون حافظه توضیح داده می شوند.

دیدگاه من بعد از تماشای این فیلم به دنیا بهتر شد، انگار برایم ملموس تر شده باشد، وقتی کسی درباره کنترل احساسات سخن سرایی می کند یا اصرار دارد نیمه پر لیوان را ببینم، در موقع خشم بیشتر سعی می کنم به تئوری انتخاب فکر کنم و این که می توانم به جای کلید خشم، کلید غم را بفشارم یا حتی شادی...

دیدم ترجمه 'پشت رو' برای این فیلم انتخاب شده، ولی شاید تعبیر 'نگاهی به درون' مناسب تر باشد.


پ.ن. "شهرزاد" هم زیباست:)

۳ حبه چیده شد. ۲

ادب آداب دارد!


داستان از آنجایی شروع شد که هر بار که می رفتم پیش خانم اکبرزاده برای خوشنویسی، یک بار از روی سرمشق می نوشتم و خلاص :))))

یکبار گفتند: شما اصلاً تمرین نمی کنید؟ ببینید در این چلیپایی که نوشته اید، خط چهارم تازه دستتان گرم شده است، کمی تمرین کنید :))))

دفعه بعد نشستم به تمرین کردن، مثلاً یک ساعت، دو ساعت، آن قدر تمرین می کردم کلمه ها خوب شوند که دیگر حوصله ای نمی ماند برای نوشتن پاک نویس :-|

آن جلسه گفتند: خیلی تمرین می کنید؟ خطتتون خسته است :-| یک کمی تمرین کنید، مثلاً ده دقیقه :))))))

بعد من فقط چندتا از مفردات و کلمه های سخت را انتخاب می کردم، آن ها را در همان ده دقیقه، یک ربع اول می نوشتم و بعد پاکنویس...

جلسه بعدتر گفتند: خب از روی مفرداتتون معلوم هست که خوب تمرین کردید و خسته هم نشدید، ولی خطی که من می بینم ادب ندارد :))))))))))

گفتم: یعنی چی؟

خندیدند: یعنی بی ادب است :)))))))))))) یعنی هر کدام از مفردات تکی خوب هستند، ولی ترکیبش خوب نشده، انگار هر کلمه ای در ترکیب دارد ساز خودش را می زند :-|



این بار سعی کرده ام خطم مودب باشد :))))
۱۰ حبه چیده شد. ۵

غمناک نباید بود...

شب یلدایی که گذشت مبارک :)


دیروز من عجیب درگیر کارهای وبسایت بهاره و امیر بودم، آن قدر که نفهمیدم کی ساعت 7 شد، صابر آمد و گفت: هنوز لباس نپوشیدی که :-|


آری و این گونه بود که در خانه مامان به پستی درباره حسادت فکر می کردم و دیدم نوشته تلخی از آب در خواهد آمد، حرف توی حرف آمد و آن قدر گپ زدیم که اصلاً یادم رفت که دوشنبه بوده :))))))))))))))) از آن نخود خوران های شب یلدایی :))))


ولی حالا که یلدا گذشته می نویسم درباره اش، می خواستم بگویم جنس حسادت در خانم ها و آقایون فرق می کند...

وقتی یک خانمی شروع می کند به حسادت، تو به راحتی متوجه می شوی، نه تنها توی مخاطب، بلکه همه عالم :) آن قدر که همه اعضا و جوارحش سیگنال منفی برایت می فرستند، حتی اگر شوخی کند آن وسط، باز هم تابلو است :-|


ولی مردها این طور نیستند، طرف حسادت می کند و نمود خارجی اش این است که تو را دست می اندازد، مسخره بازی در می آورد، آن وسط اگر خیلی دقت کنی، وسط همه دست انداختن های لوسی که از خودش نشان می دهد، می فهمی که یک جای کار اشکال دارد انگار، البته اگر مخاطب مردی باشد مثلاً از همکاران، او هم اصلاً محل نمی گذارد، جواب می دهد، مسخره بازی می کند، دستش می اندازند، می خندد و می گوید بی خیال :-|


و این گونه داستان حسادت در بین زن ها این قدر معروف شده است، شاید...


پ.ن. دیروز وسط آن همه سرسامی که برای کارهای وبسایت گرفته بودم، برای صابر هم یک کوکوی سیب زمینی جدید پختم با دستور الی گلی :) این گونه که یک سیب زمینی را می گذاریم آب پز شود با لوبیا چیتی، بعد با یک سیب زمینی خام و پیاز رنده می کنیم تا حسابی به هم بچسبند (تخم مرغ که فراموش نمی شود ان شاء الله) و در نهایت این ها را شبیه کوکوی سیب زمینی پهن می کنیم و سرخ و اینا (البته من شبیه کتلت دانه دانه درست کردم)، به نظرم مزه اش خوب شد، البته بهتر است لوبیا چیتی ها خوب پخته باشند :)

۱ حبه چیده شد. ۱
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان