در انتظار رفتن...

جلسه آخر مدرسه طبیعت لیلی خیلی سخت نگذشت، حتی موقع خداحافظی از تسهیلگرها و عکس یادگاری انداختن.
چرا میگم سخت نگذشت؟ چون فکر می‌کردم خیلی بغض کنم و گریه کنم و اینا :-(
ولی اینطور نشد، اتفاقاً با لبخند مقادیر زیادی همدیگر رو بغل کردیم، با لیلی عکس تکی انداختند، درباره رفتن و مهاجرت و اوضاع مملکت گپ زدیم، چند نفر گفتن که در کشور مقصد دوستانی دارند که می‌تونند شماره‌شون رو بدهند و ...
و همین :-)
منتظرم ویزای من و لیلی بیاد، صابر خانه را نهایی کند و بیاید دنبالمان برای رفتن...
آدمی به مرور شرایط جدید را می‌پذیرد، حتی وقتی غمگین و دلتنگ است و عمیقاً احساس تنهایی می‌کند.
۱۰ حبه چیده شد. ۱۵

آیا به نظر آن‌ها هم روش ما تمیزتر هست؟!

دیشب داشتم درباره انواع راه‌های ملت برای شست و شو و نظافت در دستشویی در آن ور آب سرچ می‌کردم، اون قدر ویدئوی خلاقانه دیدم از راه‌های جالبشون که حقیقتاً باید به این جنبه از پرورش استعداد آفرین گفت :دی

و نکته قابل تامل این که همین‌قدر که ما به آن‌ها ، نظافت و روششان انتقاد داریم، خودمون هم از دیدگاه اون‌ها مورد انتقاد هستیم :-|

۸ حبه چیده شد. ۱۳

آیین نامگذاری

مبحث شناخت احساسات در "ارتباط بدون خشونت*" میگه شما باید احساساتتون رو نامگذاری کنید تا هم دسترسی‌تون بهش راحتتر بشه، هم نیاز پشتش برای خودتون آشکارتر. غزال نصیری در دوره "من فرزند خودم هستم" دو تا احساسی رو نام برد که خودش براشون اسم گذاشته بود:

احساس کفگیر یا نارنجی:

دیدین یه موقعی نگاه می‌کنید از دور داره یه نفری میاد، بعد شما حس می‌کنید که باید از یه طرف دیگه بروید و باهاش رو در رو نشین؟ یا مثلاً فرض کنیم که دست دادن با نامحرم جزو ممنوعات شما محسوب نمیشه، حالا این وسط شده تا حالا با یه نفری نخواهید دست بدهید؟ این همون حس نارنجی یا کفگیر هست که اگه خوب به کودک آموزش داده بشه می‌تونه جلوی خیلی از موارد بعدی رو بگیره...


احساس خیانت:

شده تا حالا یکی براتون پیامی بفرسته که هیچی تویش نیست، حتی شاید مورد کاری باشه، ولی دلتان نخواهد همسرتان ببیند؟ و زود پاکش کنید یا ... اسمش رو گذاشته بود حس خیانت، نه این که واقعا موردی بوده باشه، ولی حس‌تان انگار داره هشدار میده...


در همین راستا من دو تا حس کشف و نامگذاری کردم :دی

احساس فیکسر اعظم بودن:

 وقتی فکر می‌کنی همه مشکلات خانوادگی‌، کاری، ملی و میهنی:))) رو خودت تنهایی باید حل و فصل کنی و از هیچ کس کمک نخواهی!


احساس بی‌شعور نباش:

وقتی یکی از نزدیکانت کاری رو انجام میده که تو خیلی از دستش حرص می‌خوری و میری تو فاز این‌که اون رو درست کنی و به نظرت خیلی بی‌شعور و بی کلاس میاد که اون کارهای رو مخ رو انجام میده و می‌خواهی حالی‌ش کنی که بیاد و مثل تو باشعور و با کلاس باشه :-/


* اسم کتابی از مارشال روزنبرگ

۴ حبه چیده شد. ۹

بوی سال نو

با توجه به این که در این چند روز از یه کارگر خانم کمک گرفتم و خونه رو در حد تکاندن تمیز کردیم، با احتساب مهمانی خداحافظی و تولد مهلا و دورهمی صندوق خانوادگی فردا، با کل فامیل و دوست و آشنا دیداری تازه کردیم و در حال انتخاب موارد برای بستن چمدان‌های صابر به سر می‌بریم (فاز سفر)، آیا موردی هست برای این‌که فکر نکنم سال نو یک ماه و نیم زودتر شروع شده؟

بله! این که برای اولین بار در زندگی، یک بلیت جشنواره فیلم فجر گیرمان آمد و فیلم "متری شش و نیم" را در ایام جشنواره دیدیم :-) 

۳ حبه چیده شد. ۱۲

اینجا گودبای پارتیه جعفره*

قراره یه دورهمی خداحافظی بگیرم مادر و کودک، با چندتا از دوست‌هایم که بچه‌هایی در سن لیلی دارند. امروز یکی‌شون می‌گفت همسرم گفته آخه این چه ساعتیه... نهار روز غیر تعطیل؟ مردهای دیگه چطوری میاین؟

کلی خندیدیم، طفلک حق داشت فکر کنه دعوته، چون اسمش گودبای 'پارتی‌'ه :دی


* اگه نشنیدین، یه سرچی بزنید دنبال آهنگش :)

۱۶ حبه چیده شد. ۱۳

یازدهِ یازده :-)

یازدهِ یازده باید من رو یاد ۱۱/۱۱/۱۱ بیاندازد که سالگرد ازدواجمان هست، ولی امروز تولد چهارسالگی مهلای جان بود و من خیلی غیرمنتظره یه ایمیل از گذشته‌ام دریافت کردم، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۱ که گویا خیلی حالم بد بوده، دو تا از همکارهای آن زمانم اخراج شده بودند، هم اتاقی‌ام قرار بود تا آخر سال بره مالزی و مسئولیت کارهای ناتمامش رو هل بده سمتم و ته ایمیل نوشته بودم کاش وقتی در آینده این ایمیل رو می‌خونم روز بهتری باشه...

و امروز واقعاً روز بهتری بود، من هفت سال هست که ازدواج کردم، حالا یک لیلی خوشمزه دارم، عمه‌ی یک مهلای شیرین هستم که چهار ساله شده، دیگر کار حضوری نمی‌کنم که مدت‌ها آرزویش را داشتم، یک خانواده مهربان و حامی دارم، یک عالمه دوست عزیزتر از جان و تجربه‌های متفاوت، در انتظار تجربه یک دنیای متفاوت در یک کشور متفاوت در سال آینده...

خدا رو شکر :-) امروز باید ایمیلی برای آینده‌ام بفرستم :))))

۱۲ حبه چیده شد. ۲۱

اسب‌گوش*

به نظرم سرگرمی‌های کودک هم مثل غذا خوردن است، اگه یه باری نخورد، به این تعبیر نکنیم که فلان غذا رو دوست نداره، برچسب نزنیم بدغذا، شاید خسته بوده، برایش جدید بوده، میل نداشته، چند روز بعد دوباره offer بدهیم، شاید این بار خورد :-)

حالا حکایت خرگوش‌هاست در مدرسه طبیعت، در حالی که همه بچه‌های مدرسه برای بغل کردن خرگوش‌ها سر و دست می‌شکستند، لیلی به مدت سه ماه آزگار یا نرفت سمتشون یا به اکراه یه نگاهی انداخت (در حالیکه سگ نگهبان مدرسه رو خیلی دوست داشت)، حالا در آغاز ماه چهارم، بیشتر وقت دو جلسه اخیر رو با خرگوش‌ها به سر برده :-)

* مربی یکی از کارگاه‌های مادر و کودک می‌گفت یه بار سر کلاس عکس گورخر نشان بچه‌ها دادیم، مادر یکی‌شان گفت گورخر چیه؟ زشته و ... :-/ بگین گور اسب :-|||| حالا حکایت خرگوش است :دی

۷ حبه چیده شد. ۱۵

ای کاش...

ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
یک روز می‌توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک

محمدرضا شفیعی کدکنی
۱۰ حبه چیده شد. ۱۵

سه‌سالگی :)

پارمیس نشسته بود کنار مادرش و زیرچشمی به من و لیلی نگاه می‌کرد. در حالی که به لیلی اشاره ‌می‌کرد، رو به مامانش گفت: پس مامان این بچه کجاست؟

مامان پارمیس با اشاره به من: ایشونند دیگه!  

پارمیس خطاب به من: مامانش تویی؟

من: بله :-)

پارمیس: پس چرا این شکلیه؟

من در حالی که دوزاری‌ام افتاده: آها، منظورت اینه که شبیه من نیست؟ خب به باباش رفته :دی

پارمیس با رضایت: آها، مامان! شکل باباشه:-)

۸ حبه چیده شد. ۱۳
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان