آشپز که دو تا شد...

این شب‌ها به لطف صابر که زودتر می‌آید خانه و منِ بلاتکلیف که هنوز به این نتیجه نرسیده‌ام که چه سریالی را دانلود کنم*، دریافته‌ایم که شبکه ۱ از ساعت ۸ تا یک ربع به ۹، مسابقه‌ای پخش می‌کند تحت عنوان دستپخت که ظاهراً مدت زمان طولانی از زمان پخش آن می‌گذرد ولی ما فقط این سه گروه آخر را دیده‌ایم، یعنی از گروه ۱۲ به این ور (مسابقه هر گروه ۱۰ روز طول می‌کشد با حذف ۶ نفر از ۹ نفر حاضر در هر گروه).

برای کسانی که این مسابقه را تا به حال ندیده‌اند، بگویم که یک مسابقه آشپزی است با یک داور فرانسوی و چند داور ایرانی که گردشی عوض می‌شوند و جذابیت اصلی آن به چالش‌های عجیب و غریبی است که شرکت کنندگان با آن رو به رو هستند (مثلاً باید نام غذا را از روی لیست مواد اولیه حدس بزنند یا چشمانشان را می‌بندند و از روی بو و مزه باید مواد اولیه را بگویند و  یا یک سری مواد اولیه به‌شان می‌دهند و می‌گویند از روی این‌ها هر غذای دلخواهی خواستید درست کنید...) و امتیاز دهی شامل تکنیک کار، تمیزی میز، تفکیک زباله، مصرف بهینه انرژی، طراحی غذای نهایی و مزه غذا است.


خلاصه کنم، دیشب گروه ۱۴م با یک چالش آشپزی گروهی رو به رو بودند و تقسیم شده بودند به سه گروه سه نفری که مثلاً گروهی آشپزی کنند.


نکته اما، گروهی بود که از همان اول کار شروع کردند به غر زدن، یک نفر را به سرگروهی انتخاب کرده بودند، فقط به هوای این که recipeها را حفظ است، در حالی که تره هم برایش خرد نمی‌کردند :-|


در نتیجه گروه دچار از هم گسیختگی بدی شد، با هم دعوا کردند، عضوی که به عنوان ساده ترین کار حتی بلد نبود سس مایونز درست کند، آخرش زبان درازی می‌کرد که تقصیر سرگروه بود و آن یکی هم از همان اول، بدون وقفه غر می‌زد که این سرگروه به درد نمی‌خورد و من نمی‌توانم این طوری کار کنم :-|


در نتیجه به صورت گروهی ضربه خوردند، پایین ترین امتیاز به آن‌ها تعلق گرفت، غذایشان افتضاح شد و من را یاد این انداخت که چقدر بلدیم کار گروهی کنیم، چقدر وقتی خودمان یک سرگروه را انتخاب می‌کنیم به جای همکاری و حرف گوش کردن، مدام غر می‌زنیم که من باید سرگروه می‌بودم (انگار که چه مدال افتخاری نصیب آدم می‌کند) و ... چقدر آبرویمان جلوی آن سرآشپز فرانسوی رفت :-|



* لطفاً اگر سریال خوبی دیده‌اید، پیشنهاد دهید :) شایان ذکر است: LOST، prison break، 24، Band of Brothers و Game of Thrones دیده شده فقط و در نتیجه هر چیز دیگری به غیر از این لیست قابلیت پیشنهاد دادن دارد :) البته از اتاق فرمان اشاره می‌کنند که Breaking Bad هم خوب است، و rankش بالاست و از این حرف‌ها، بگذارم برای دانلود؟

۳۷ حبه چیده شد. ۱۸

کشته شد حسین، نور هر دو عین...*

شنبه شب، نوآوری صابر در پخت استامبولی مجلسی واقعاً من را به تحسین واداشت :-)

سیب زمینی های مکعبی را به جای جدا سرخ کردن، ریخته بود کف قابلمه، ته دیگ طور...بعد که غذا آماده شد، خیلی شیک و مجلسی ته دیگ را با مخلوط گوشت و پلو هم زدیم...

یعنی عالی شد، توصیه می کنم امتحان کنید :-)


* نوحه ای که استاد شنبه برایمان زمزمه کرد، روی تصنیفی در آواز اصفهان...

۱۳ حبه چیده شد. ۶

سیب پلو

اولین بار که اسم سیب پلو به گوشم خورد، فکر کردم چیزی شبیه خورش سیب آلبالو است یا خورش به، که مثلاً سیب های درختی* را با پیاز داغ تفت بدهیم و رب اضافه کنیم و بگذاریم با مرغ یا گوشت بپزد...

بعد که سهیلاجون غذا را آورد، دریافتم که منظور سیب زمینی بوده :-|


و عجیب این که نه تنها شبیه باقالی پلو درست می شود (در نظر بگیرید به جای مرحله افزودن باقالی، قرار است سیب زمینی های مکعبی در آب برنج بریزید)، بلکه مزه باقالی پلو هم می دهد :-))))


خلاصه که شام سیب پلو داریم با مرغ مجلسی، بفرمایید در خدمت باشیم :-)


* من همین اشتباه رو درباره نخود پلو هم می کردم :-|

۱۳ حبه چیده شد. ۵

چند مرحله ای


غذاها به چند دسته تقسیم می شوند: یک مرحله ای، دو مرحله ای و سه مرحله ای :-|

غذاهای یک مرحله ای: غذاهایی هستند که فقط یک مرحله شما را درگیر می کنند، یعنی فقط یک مرحله به حضور شما نیاز هست:-| مثل: عدس پلو، ماکارونی، سبزی پلو با ماهی (یعنی همزمان قابلیت آماده کردن دارند، مثلاً همان طور که برنج را بار می گذارید، می توانید مراحل درست کردن مخلوط عدس و پیازداغ را هم انجام دهید و بعد با شعله پخش کن بگذارید روی حرارت کم و بروید سر کارتان تا آماده شود)


غذاهای دو مرحله ای: مثل انواع خورش ها، آش ها*، ...

غذاهای سه مرحله ای: مثل لازانیا، دلمه بادمجان-فلفل-گوجه و ...


خب چه کنیم؟ نمی شود که هر روز غذای یک مرحله ای بپزیم :-| در نتیجه یک سری از غذاهای دو مرحله ای را با کمک زودپز :دی و صرف نظر کردن از مجلسی نشدن، به غذای یک مرحله ای تبدیل می کنیم :)))))


مثلاً در خورش قورمه سبزی، همان اول که در زودپز را باز کردیم همه را با هم می ریزیم تویش** :) به همین سادگی به همین خوشمزگی، شما برو و یک ساعت و نیم دیگر بیا و یک قورمه سبزی جا افتاده ردیف تحویل بگیر، کی می فهمد که چند مرحله سرش وقت گذاشتی؟ 


پ.ن. این آخر هفته، هفته کنسرت و نمایشگاه است :)

امروز عصر که کنسرت تک نوازی استاد کیانی هست در فرهنگستان هنر

فردا هم افتتاحیه نمایشگاه گروهی خط و تذهیب خانم اکبرزاده است، به همراه گروه مهرنگاران در کاخ سعد آباد.


اگر دوست داشتید بیایید :)


* متاسفانه این روش تبدیل دو مرحله ای به یک مرحله ای برای آش رشته جواب نمی دهد، یعنی باید سرش بایستی، حبوبات جدا، سبزی جدا، رشته جدا، کشک جدا، ... :-| همه را با هم بریزی داغون میشه :))))))))))


** شایان ذکر است، کپی رایت این روش متعلق به بهار جان است، یادش بخیر حوالی سال 90 این روش را یادم داد و من انواع روش های پخت قورمه سبزی را تست کردم ولی هیچ کدام به اندازه روش یک مرحله ای خوب جا نمی افتد :) هر کجا که هست، خدایش سلامت بدارد :)



۶ حبه چیده شد. ۱۰

خانه تکانی و دیگر هیچ!


وسط خانه تکانی خفن تاریخی پریسا گونه، موقعی که می خواستم فویل بکشم روی اجاق گاز و املتی بخورم ساعت 3... دیدم که فویل تمام شده :-|


در نتیجه به مدت یک ساعت اعلام استراحت کردم و به جای نیمرو و املت و مخلفات، سالاد کاهو خوردم برای نهار، بسیار خوشمزه :)


نکته مهم سالاد این بود که فقط چکاندن لیموی تازه روی سالاد می تواند یادت بیاورد که در روز دوم خانه تکانی چقدر خراش ریز و درشت روی دستهایت ایجاد کرده ای...


پیش به سوی خرید فویل و ادامه کار :)

۸ حبه چیده شد. ۷

خام پخته خواری...


اولین بار ایده بهناز بود، آمده بودند مهمانی خانه ما، با امیر و الهام و نسترن، مثلا برای تولد غافلگیری الهام که از برق نگاهش معلوم بود خوب می دانست مهمانی تولد اوست :)

قرار بود لازانیای معروفم را درست کنم که نمی دانم چرا تصمیم گرفتم به سلامتی پایبند باشم :-| یکبار برای مریم و محمد صادق (خواهر بزرگ صابر و متعلقات:دی) استامبولی مجلسی پخته بودم و با ته دیگ تعریفی وسط فرودگاه امام خورده بودیم در راه بدرقه آنها به کانادا...


این بار تا گفتم استامبولی باشد به جای لازانیا با آن همه سس سفید و سه نوع پنیر پیتزا و... دخترها همه کلی ذوق که به به استامبولی نخورده ایم خیلی وقت و دست پریسا درد نکند...


شب همین طور که بین مهمانی و آشپزخانه سُر می خوردم، از یک جایی معلومم شد که برنج استامبولی از فرط حساسیت من برای مجلسی در آمدن کلاً خام مانده و بر همگان واضح و مبرهن است که استامبولی وارفته هر چه قیافه نداشته باشد مزه اش خوب است، ولی استانبولی خام فقط قیافه استو به کار نیاید :-|


خلاصه در همین احوالات بودم که بهناز آمد آشپزخانه که پری گلی چه شده؟ همه چی خوب است؟ نگران به نظر می رسی...


گفتم برایش، که در آشپزخانه اپن، شما عملاً چیزی برای پنهان کردن نداری:-|


گفت یک ترفندی از مادر امیر یاد گرفته به این ترتیب که کمی آب بریزی دوباره در قابلمه و مثل اولین مراحل دم کشیدن، شعله گاز را تا آخر باز کنی و مثلا پنج دقیقه منتظر بمانی... قول داد که این یک فوت کوزه گری است و برنج را نجات می دهد :)))


گرچه من مثل همیشه زیادی محتاط بودم و آب زیاد ریختم و هی در قابلمه را باز کردم که ببینم از خامی در آمد یا نه و کمی وا رفت، ولی راه نجات بخشی بود...


حالا هر بار که پیش می آید، راهش حسابی چاره ساز است :)



۱۵ حبه چیده شد. ۸

بی احساس...


صابر می گوید یک راهی بگذار برایم که اگر ماجرایی برایت تعریف کردم که ناراحتم کرده، تو از دست نفری که در داستان هست و مسبب ماجرا بوده، ناراحت نشوی :-| چون من فردای روزگار او را می بینم و مسئله حل می شود، ولی تو در داستان قبلی مستغرقی :)))))))))


راستش را بخواهید، برایم کمی سخت است، چون دوستش دارم، و اگر کسی را نشناسم و او را ناراحت کرده باشد، دیگر فرد مجهول الهویه را دوست ندارم، چه بشناسم و چه نشناسم :-|


می دانم کمی احساسی است و می خواهم تمرین کنم در این زمینه منطقی رفتار کنم :)


پ.ن. خوردن کدو حلوایی خام از کشف های مامان بود، در راستانی خام گیاهخواری گفت پریسا بیا امتحان کنیم و نمی دانم نظر شما چه باشد، ولی من پسندیدم :)

۹ حبه چیده شد. ۶

آشپزی نکن!


وقتی حالت خوب نیست، آشپزی نکن لطفاً :-|


وقتی به این فکر نکرده ای که چی بپزی،

وقتی روی کار تمرکز نداری،

وقتی به اشتباه به این مغز بیچاره برچسب multi-processor زده ای و انتظار داری هزار تا کار را موازی انجام بدهد،


لطفاً آشپزی نکن...

چون یادت می رود لپه ها را خیس کنی از شب قبل،

حتی یادت می رود لپه ها را بجوشانی و آبش را دور بریزی اول کار،

چون لپه و گوشت را می ریزی در زودپز و پنج دقیقه بعد یادت می آید که پیاز داغ نگرفته ای اصلاً،

چون مجبور می شوی وسط کار در زودپز را باز کنی و یک سری پیاز خام را خرد کنی سر بقیه مواد :-|

چون بادمجان های سرخ شده را همان اول کار می ریزی توی زودپز و بعد از یک ساعت، با یک سری شبه بادمجان له شده رو به رو می شوی به جای بادمجان تراش خورده درست و حسابی وسط خورش،

چون اگر بعد از یک ساعت در زودپز را باز کنی، می بینی که تنها روغن موجود در خورش، همانا روغن بادمجان سرخ شده بوده،

چون اگر آب خورش زیاد باشد، آن قدر همه چیز له شده، که دیگر نمی توانی بگذاری سر اجاق تا آبش برود،



پس وقتی حالت خوب نیست، لطفاً آشپزی نکن... 

چون آشپزی عشق می خواهد :)


حتی اگر درست کردن یک سالاد ساده باشد، حتی اگر پاک کردن چند برگ سبزی خوردن باشد...


آشپزی بی تردید عشق می خواهد...


۹ حبه چیده شد. ۱

غمناک نباید بود...

شب یلدایی که گذشت مبارک :)


دیروز من عجیب درگیر کارهای وبسایت بهاره و امیر بودم، آن قدر که نفهمیدم کی ساعت 7 شد، صابر آمد و گفت: هنوز لباس نپوشیدی که :-|


آری و این گونه بود که در خانه مامان به پستی درباره حسادت فکر می کردم و دیدم نوشته تلخی از آب در خواهد آمد، حرف توی حرف آمد و آن قدر گپ زدیم که اصلاً یادم رفت که دوشنبه بوده :))))))))))))))) از آن نخود خوران های شب یلدایی :))))


ولی حالا که یلدا گذشته می نویسم درباره اش، می خواستم بگویم جنس حسادت در خانم ها و آقایون فرق می کند...

وقتی یک خانمی شروع می کند به حسادت، تو به راحتی متوجه می شوی، نه تنها توی مخاطب، بلکه همه عالم :) آن قدر که همه اعضا و جوارحش سیگنال منفی برایت می فرستند، حتی اگر شوخی کند آن وسط، باز هم تابلو است :-|


ولی مردها این طور نیستند، طرف حسادت می کند و نمود خارجی اش این است که تو را دست می اندازد، مسخره بازی در می آورد، آن وسط اگر خیلی دقت کنی، وسط همه دست انداختن های لوسی که از خودش نشان می دهد، می فهمی که یک جای کار اشکال دارد انگار، البته اگر مخاطب مردی باشد مثلاً از همکاران، او هم اصلاً محل نمی گذارد، جواب می دهد، مسخره بازی می کند، دستش می اندازند، می خندد و می گوید بی خیال :-|


و این گونه داستان حسادت در بین زن ها این قدر معروف شده است، شاید...


پ.ن. دیروز وسط آن همه سرسامی که برای کارهای وبسایت گرفته بودم، برای صابر هم یک کوکوی سیب زمینی جدید پختم با دستور الی گلی :) این گونه که یک سیب زمینی را می گذاریم آب پز شود با لوبیا چیتی، بعد با یک سیب زمینی خام و پیاز رنده می کنیم تا حسابی به هم بچسبند (تخم مرغ که فراموش نمی شود ان شاء الله) و در نهایت این ها را شبیه کوکوی سیب زمینی پهن می کنیم و سرخ و اینا (البته من شبیه کتلت دانه دانه درست کردم)، به نظرم مزه اش خوب شد، البته بهتر است لوبیا چیتی ها خوب پخته باشند :)

۱ حبه چیده شد. ۱

روغن کلزا


زیاد شنیده بودم در مزایای روغن کلزا که میزان جذبش بسیار پایین است (با درصد بسیار کم اسید چرب اشباع) و سرشار از امگا 9... این که برای پایین آمدن چربی خون عالی است و مقاومت خوبی در برابر حرارت دارد و می شود برای سرخ کردن از آن استفاده کرد...


همه این ها به کنار... یک غرفه ای در بازارچه میوه و تره بار نزدیک خانه ما باز شده که روغن کلزای اصل می فروشد، از آن ها که به روش پرس سرد به دست آمده و رنگ روغن و قیمتش نشان می دهد که چقدر اصل است :)))))))


من روغن کانولا و کلزا خورده بودم خانه مامان، حالا نه این که درگیر پروسه پخت غذا هم باشم... ولی بدی نبود، شاید کمی بوی متفاوتی داشت، و یادم هست یکبار که در پروسه پخت وارد خانه شان شدم، گفتم ماهی پخته اید؟ گفتند نه و معلوم شد آن ته بو، بوی روغن کلزاست:-|


حالا من یک بطری روغن کلزای اصل خریده ام از همان غرفه در بازارچه تره بار، و بالاخره هر چه روغن ناسالم داشتم تمام شد و امروز کدو سرخ کردم با آن برای شام...  بماند که خود کدوی سرخ شده هم غذای محبوب من نبوده هیچ وقت (مخصوصاً به خاطر بویش)، ولی بویی از این روغن بلند شد که بیا و ببین :-| یک ترکیبی از بوی ماهی با بوی کدو را تصور کنید، در مراحل خام-پختگی... آن قدر داغون بود که یک عالمه برگ بو خالی کردم توی ماهیتابه و به کمک ادویه ها سعی کردم قابل تحمل شود...


خلاصه این از ما به شما نصیحت، روغن کلزای اصل اگر می خرید، حواستان باشد به آن ته بوی ماهی که موقع پخت آن قدر اشتها کور کن هست که فکر نکنم به خوردنش رغبت کنید اصلاً...


مگر این که اصلاً در فرآیند پخت دخیل نباشید، شاید :))))))))

۵ حبه چیده شد. ۱
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان