برایم خوشایند است که درد گم کردن دارد کمرنگ میشود، آن هم برای من. منی که دردناکترین خاطرات کودکیام پیوند میخورد به لحظاتی که چیزی گم کردم، مداد قرمز، ژاکت سرخابی، دمپایی صورتی... گم شدن برایم این بود "تمام شد، دیگه نیست". ولی حالا این نیست که جای خالی هیچی را چطور پر کنم، انگار تبدیل شدهام به ظرفی که پر از هیچی است، مادر هیچیها :)
پ.ن. به نظرتون روش کم آسیب برای بروز خشم چیه؟