هیچ فکر نمی کردم آموزش خط تحریری به چند کودک دبستانی این قدر کار چالش برانگیزی باشد :)
بعد از یکی دو جلسه که بچه ها دوستت داشتند، شروع می کنند به رقابت بر سر این که کدامشان توی دل تو جا شود؟ :)
حالا هر چی دلت را بزرگ بکنی، هر چی بگویی همه تان همین جا هستید، در قلب من، هیچ فایده ندارد :-|
جلسه قبل، داشتم از خط یکی شان تعریف می کردم، آن یکی زیر چشمی نازک کرد و گفت: خانوم! از چیه خطش تعریف میکنید، این که خیلی داغون نوشته :-|
گفتم: نه عزیز دلم، خوب نوشته، مال خودت را ببینم؟ تو هم خیلی خوب نوشتی، تو هم خیلی خوب می نویسی، آفرین :)
ولی فایده چندانی ندارد، یک به خاطر این که اگر یکی شان بهتر بنویسد، حداقل در چند لحظه اول باید خیلی احساساتت را کنترل کنی که ابراز شدید نکنی (چون قاعده اش این است که آدم نتیجه زحمت خودش را می بیند و هیجان زده می شود و ابراز هیجان زدگی باعث حسادت بقیه)، دو به خاطر نظام آموزشی ای که بچه در آن بزرگ می شوند...
یکی شان یکبار پرسید: خانم شما آخر کلاس امتحان هم می گیرید؟
گفتم: نه، شما آمده اید که یاد بگیرید چطوری زیباتر بنویسید، و این اتفاقی است که در مغزتان می افتد، نه روی کاغذ، باید به زیبا نوشتن فکر کنید، مثلاً وقتی دارید کتاب می خوانید، به کلمه ها فکر کنید، موقع فیلم دیدن، به اسم سریال های تلویزیون، به اسم بازیگرها فکر کنید، در خیابان به اسم کوچه ها یا اسم مغازه ها، باید به زیبا نوشتن فکر کنید، وگرنه از یک امتحان بعد از ده جلسه هیچ کس خوشنویس نمی شود :-|
گفت: چه خوب، خیالمان راحت شد، امتحان خیلی استرس دارد...
طفلکِ من :-(
چرا ذهن یک دختر کوچک نه ساله، باید درگیر استرس آزمون پایان دوره خط تحریری باشد، آن هم در تعطیلات تابستانی؟