یکی بود، یکی نبود

نوشته بود که گوش نی‌نی گولو تکمیل شده و صداها را می‌شنود...

و برایش داستان بخوانید :-)


به عنوان تنها کتاب کودکانه کتابخانه، قصه‌های خوب، برای بچه‌های خوب* را بر می‌دارم و می‌خوانم... اواسط داستان خیر و شر، صابر شاکی می‌شود: "این داستان که می‌خوانی مناسب سن بچه نیست" 


من: ":-| خب چه بخوانم؟ همین را داریم فقط"

صابر: "از خودت داستان بگو :-)"


و من تبدیل می شوم به پریسای قصه گو و با یکی بود، یکی نبود از قورباغه کوچولو کنار برکه می‌گویم تا مهتاب کوچولو کنار پنجره و او تبدیل می شود به صابر قصه گو که همه شخصیت‌های اول داستانش اسم دارد حتی اگر قورباغه و آهو باشند و آخر داستان‌هایش "قصه ما به سر رسید" ندارد و همه کلاغ‌ها به خانه‌هایشان می‌رسند :-)


* مجموعه کتاب داستان محبوب من در اواخر دبستان، نوشته مهدی آذر یزدی

۲۱
۲۹ بهمن ۲۲:۳۹ پـامـ ـوک
چه پدر و مادر شیرینی :)

:-)

۲۷ بهمن ۱۶:۴۲ مترسک ‌‌
میگن اگه قبل از تولد برای فسقلی‌تون یه آهنگی رو اجرا کنید یا گوش کنید، بعد از تولدش اون قطعه رو گوش کنه براش آشناست! خیلی عجیبه ولی واقعیه...

:) خوش برگشتی :)

۲۵ بهمن ۱۵:۵۲ بای پولار
قصه ی لیلی و مجنون رو براش بگید...

:-) بزرگتر که شد

۲۵ بهمن ۰۱:۰۰ پرتقالِ دیوانه
نابودش کردی که هولدن :/ زنگوله؟:/
ایده ساز نارخاتون که بهتره!
میتونی یه آهنگ پخش کنی براش پریسا
یه چی که خودت خیلی دوس داری
بعد وقتی به دنیا بیاد اونو که بذاری آروم میشه
یا مثلا یه لالایی رو همیشه براش بگو
فک کنم اونم جواب بده

لالایی و ساز عالی اند :-)

۲۴ بهمن ۲۱:۴۰ هولدن کالفیلد
البته برای اینکه نا امیدتون کنم باید بگم کلا بین اینکه با بچه حرف بزنید و بهتر رشد کردنش بعد از تولد، هیچ ارتباط مشخصی پیدا نشده، برخی آزمایشها ارتباطاتی رو نشون دادن و بیشتر آزمایشها گفتن ارتباطی وجود نداره :دی اینا یه سری توصیه بی ضرره، عمومیت نداره! اما اون چیزی که متفقا به والدین میگن، اینه که یه گردنبند صدا دار بنداز گردنت! زنگوله ی کوچیک طلا یا نقره یا حتی بدلی، گفته شده جنین این صدا رو به خاطر میسپره، هر بار که شما حرکت کنی و زنگوله هه صدا بده، بچه یادش میگیره، بعد از تولد حضور شما رو علاوه بر بو، با صدای زنگوله تشخیص میده! یادش میمونه! این رو پژوهشها هم حمایتش کردن :دی

زنگوله خیلی جالب بود :-)))))


داستان تعریف کردن ولی خیلی می چسبه، نمی تونم با زنگوله عوضش کنم :-)

منم مامانم بچه که بودیم همیشه یه سری مفهوم های تربیتی رو مخصوصا اونایی رو که من رعایت نمی کردم رو توش می گنجوند، مثلا وقتی می رفتیم مغازه هی بهوونه ی یه عالمه چیز میز رو می گرفتم و یا حموم نمی رفتم و یا وقتی می رفتیم خونه ی کسی من راضی نمی شدم که برگردیم خونمون و گریه می کردم و کولی بازی درمی آوردم (بچه بودم به هرحال:دی)
فضای داستان هاشم همش تو جنگل و حیوون های جنگل و اینا بود، بعد با داستانه سعی می کرد مثلا یادم بده و یا به روم بیاره چه رفتارهایی بدی ازم سر می زنه و خلاصه خجالت بکشم مثلا و دفعه دیگه ازم سر نزنه :))))

داستان های من هم همه اش همین طوریه :-)

۲۳ بهمن ۰۸:۰۱ دچــ ــــار
چه تفریحات جذابی درست کردین برا خودتون شما! :) 

:-)

آخی نازی^_^اره ازخودت تعریف کن از آقای همسر
قرآن هم هرروز بخون:)

ممنونم سمیرا:* می خونم قرآن هر روز، دارم ختم می کنم :-)

۲۲ بهمن ۱۶:۳۴ بلاگر آرام
کتاب قصه براش بگیرید خب. از الان بخونید عالیه:)
از طرف من ببوسید لیلی کوچولو رو:*حالا یا الان یا بعدا

کتاب قصه هام اون وره، باید برم بیارم، ولی من در آوردی اش بیشتر می چسبه :-) خلاقیتت رو می بره بالا

۲۲ بهمن ۱۵:۴۱ gandom baanoo
مامان منم قصه من درآوردی زیاد برام میگفت... :)

یادم باشه باهاش تبادل اطلاعات کنم :-)

۲۲ بهمن ۱۴:۵۴ یک آشنا
^_^ ، عاشق این داستان های خود در آوردی هستم ، اینقدر با اشتیاق گوش میکنم که نگو :)))

:-) خیلی خوبن آخه :-))

۲۲ بهمن ۰۷:۳۳ نار خاتون
من واسه عموزاده م ساز میزدم...به دنیا که اومد ساز میزدم گریه ش آروم میشد:)
خب من دلم خواست که!:/

پیشنهاد ساز عالیه :-)

وای خدا.....قربون اون دخمل ناز که گوش سپرده به قصه های مامان پری:)
قابی رو که تصویر کردی پر از حسهای خوبه:)
خوب و خوش باشید و قدر تک تک این لحظه ها رو بدونید:***

وای که نسترن چقدر دلم تنگ شده برات ...

مناسب سن بچه نیست:))))

:دی

۲۱ بهمن ۲۱:۳۷ جودی آبوت
ای جانم ، چه نی نی خوشبختی بشود با وجود چنین پدر و مادری :)

روح مهدی آذر یزدی شاد و قرین رحمت الهی🌹

عزیزی جودی جونم :*

۲۱ بهمن ۲۱:۱۷ Hurricane Is a little kid
من کتاب کودک زیاد خونده ام، بتونم کمک بکنم خوشحال میشم. البته نباید فراموش کرد که این قصه هایی که مامان بابا ها خودشون برای بچه ها میسازن هم ارزش خودشونو دارن... :)

ممنونم از راهنمایی ات :-)

۲۱ بهمن ۲۱:۱۲ فینگیل بانو
از این لالایی های فندقونه و قشنگ قشنگ هم بخونین براش ^-^

رده ی سنی ِ پری الف حساب میشه لابد :دی

عزییییز دلم :-) فندقونه :*

۲۱ بهمن ۱۹:۵۶ yalda shirazi
بار آخری که رفتم یزد، به مجسمه دیدم، توی یه پارکشون (یادم نمیاد اسمش چی بود. شاید کوهستان و اینا!) مجسمه مهدی آذر یزدی بود که داشت همین کتاب رو برای چن تا مجسمه کودک میخوند. دوس داشتنی بودن!
بخشی از کتاب خونه رو به کتابای گروه سنی الف و اینها اختصاص بدین! اصلا آدرس بدین من هدیه تولد لیلی رو همین الان براش کتاب بفرستم!!!
راستی مواظب کتابا باشید! من مطالعه کردم کتابای بچه ها رو، خیلی ضایع ان بعضیاشون!!!!

عزیزمی یلدای مهربون :-)

باید یه طبقه کتابخونه رو خالی کنیم، کتابهام را از خونه مامان بیارم :-)

چقد با حوصله! ایول! :)

:-))) حوصله خودش تولید میشه :-)

۲۱ بهمن ۱۸:۴۸ منِ ناشناس
از تو اینترنت داشتان های بچه گونه پیداکنیدو واسه نی نی تون بخونید.
۲۱ بهمن ۱۷:۵۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
ای جاانم:))

خدا حفظش کنه و خدا حفظتون کنه.

ممنونم :-)

۲۱ بهمن ۱۷:۲۹ خور شید
لیلی..


پریسا براش لالایی بگو.
خیلی .. خیلی یه جور خوبیه.
بند اتصال من و مامان صداشه..

آخی لالایی :-) یه چندتا بلدم، حالا سرچ هم می کنم :-)

۲۱ بهمن ۱۷:۲۱ یا فاطمة الزهراء
وااااای داستان خیر و شر که محشرهههه 
منم این کتابی که گفتی دارم جای تو بودم همون کتاب رو میزدم تو دهن همسری :)) چون بسیار اون کتاب رو دوست دارم و تمام داستان هاش رو من با این کتاب زندگی کردم هنوزم دارمش 
بعلاوه ی کتاب من میتوانم یه کتاب خیلی نازک درباره یه جوجه اردک که از شنا میترسید اون الگو زندگی منه تا یه چیزی میشه که حس میکنم نمیشه میگم نه نه تو میتونی جوجه اردک تونست تو هم میتونی الکی نترس

واقعا محشره :-)

چه کتاب خوبیه این که گفتی :-)

۲۱ بهمن ۱۶:۴۷ اسمارتیز :)
آخخخخخخی:)))))))
من باید اعتراف کنم خیلی وقته خاموش میخونمتون دییی:
ولی در برابر این همه «زندگی» دیگه نتونستم تاب بیارم و هیچی نگم:)))))
دختر شما جزو خوشبخت ترین دخترای دنیاست:)))))
ان‌شاءالله که همه‌چی به خوبی و خوشی پیش بره:))))

عزیزمی، ممنونم از دعای خوبت :-)

۲۱ بهمن ۱۵:۵۳ آقاگل ‌‌
داستان هایی که میگین رو بنویسین یک ده سال دیگه ما برا نوه هامون بخونیم خب ^_^
:))

الان هم می تونید برا نوه هاتون بخونید، پدر بزرگی هستین برا خودتون :-)

۲۱ بهمن ۱۵:۳۳ مونا نِوِشته
ای جان، ای جان، ای جان :))
تصور چنین خانواده‌ی دوست‌داشتنی‌ای قند توی دلم آب میکنه 
همیشه سلامت باشین :*

عزیزمی مونا جونم :*

۲۱ بهمن ۱۵:۲۳ واران :)
خداوند حافظ مامان لیلی قصه گو و بابا لیلی و لیلی باشد ایشالا ...

ممنونم :-))))

(((-: عزیززززززززززم ((((-:

:-))))))

۲۱ بهمن ۱۵:۱۷ پرتقالِ دیوانه
ای جانم
منم تخصص خاصی در از خودم قصه در آوردن دارم

بزن قدش پس :-)

آ خدا...
دلم رفت :)

خدا حفظش کنه جوجه لیلی ( ملقب به اردشیر) رو. 

ملقب به اردشیر :-)))))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان