هجده نوزده ساله بودم که رسیدم به چلچراغ، با بسم الله دلنشینی که عرفان مینوشت، عرفان نظرآهاری، که همان قدر پسر بود که شرمین نادری :)
بعدتر اما من بودم و کتابهای چاپ شدهشان، "شب نشینی در جهنم" ابراهیم رها، "مارک و پلو" منصور ضابطیان، و عرفان نظرآهاری، عرفان ِ "لیلی نام تمام دختران زمین است"...
شنبهای که گذشت از نزدیک دیدمش، اینجا، در جلسهای که دربارهی استعاره برایمان صحبت کرد و یادمان داد که چطور استعاره میتواند به ما در حل مشکلات زندگی و خلق معنا کمک کند، میخواستم "لیلی نام تمام دختران زمین است" ِ لیلی جان را ببرم برای امضا که جا ماند خانه، کتابی که همهی روزهای بارداری برای جگرگوشه خواندم و این روزها هر از چند گاهی میآورد و میگوید: مامان بخون، لیلی رو بخون :)