خط خطی

پاک کردم، دیوارها، میزها، کشوها، پارکت‌ها، لبه‌های تخت. از نقاشی‌ها، از رد خشک شده‌ی استیکرهای کریسمس قبل، از خاطره‌ها. با اسکاچ کشیدم از راست به چپ، از بالا به پایین، آن‌قدر که نوک انگشتانم از تماس با ماده‌ی شوینده سرخ شد و شانه‌هایم فریاد کشیدند که بس کن و من ادامه دادم. پاک کردم دیوارهای آخرین جایی که نقاشی‌ها هنوز مانده بودند، دیوار اتاق لیلی.

نقاشی‌ها؟ همان‌ها که پشت تلفن به این و آن غر زدم «خط خطی! این بچه همه دیوارها را خط خطی کرده» و یادم رفت، یادم رفت که همه‌جا به نقاشی‌هایش گفته بودم خط خطی، تا آن شب. آن شب که کلافه بودم که چرا دیگر نقاشی نمی‌کشد، مداد را پرت کرد که «من نقاشی بلد نیستم، خط خطی می‌کنم» :(

غصه خوردم، خودم را در آینه‌اش دیدم، و دیگر هیچ‌وقت به هیچ‌کس نگفتم خط خطی‌های دیوار خانه‌مان، برایش از خاطره‌هایم با نقاشی گفتم، از جادوی کاغذ و مدادرنگی، از آرزوی مدادرنگی ۳۶ رنگ، از جادوی خلق، از این که «من خیلی نقاشی کردن را دوست دارم» و نگاهم کرد یا نه، زیر لب گفت «ولی من یه کمی دوست دارم»

دیشب وقتی کنارش نشسته بودم برای خواندن داستان قبل خواب، دفتر نقاشی‌اش را آورد، با یک تیکه شکسته مداد شمعی «می‌خواهم نقاشی کنم» و بعد همه جا ترکیب درهمی از خط‌ها را می‌دیدم که پروانه‌ی زیبایی بود برایش، یک پروانه قرمز.

از کی آن‌قدر بزرگ شدم که دیگر پروانه‌ها را ندیدم؟

 

۱۹
۱۱ آبان ۰۸:۳۴ عباس زاده

سلام

بچه‌ها باید هدایت بشن تا شکل بگیرن

شاید بهترین کار قبل از شروع به قول ما خط خطی روی دیوارها دادن و آشنا کردن بچه‌ها با دفتر باشد

یا شاید مثل خواهر من مشخص کردن یک دیوار برای این کار باشد تا بچه درون خود را روی آن نشان دهد

یا همان کار آنها که پا به پای بچه روی همان دیوار نقاشی کشیدن

بالاخره درون و افکار بچه باید هدایت و شکل داده شود و این را ما مشخص میکنیم

بله بله همین طور هست که میگین :)

۱۵ مهر ۲۰:۲۷ seashell ..

اگه من بودم محکم بقلش میکردم بهش میگفتم تو بهترینی  خط خطی هاتم عالیه. بعدش احتمالا تورو هم بقل میکردم چون می دونم خیلی داری تلاش میکنی برای مادر خوبی بودن ولی به خودن سخت نگیر مادر ایده آل وجود نداره همینکه براش تلاش میکنی و از ته قلبت دوستش داری کافیه.زیادی احساساتیم می دونم خخخخخ

عزیزم :)

۱۵ مهر ۰۸:۲۲ آبان ...

عزیزم دلم رفت برای لیلی ...

بچه ها هم غصه می خورن ...

اوهوم، خیلی عمیق

۱۴ مهر ۲۰:۰۸ هیـ ‌‌‌ـچ

اگه بگم اشکم برای جفتتون دراومد، می‌تونید عمق حسم رو متوجه بشید؟ :(

اوهوم، خیلی ممنونم

۱۴ مهر ۱۷:۲۸ دامنِ گلدار

پریسا جان من، تو مامان حساسی هستی 

من دلم خواست خودت رو بغل کنم، میفهمم چه اثر عمیقی گذاشته همه‌ی اینها و پستت خیلی درد داشت :*

یادت بمونه تو نمیتونی کامل باشی برای لیلی و بهترین مامان در نوع خودت هستی :***

و چقدر بغل‌های تو می‌چسبه مونا جونم و چقدر وقتی از کامل نبودن میگی تلنگره برام

۱۴ مهر ۱۱:۴۸ امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

عزیزمچقدر بچه ها حساسن، دخترا ویژه تر

 

می‌دونی به این سرراستی هم که نوشتم دوزاری‌ام نیفتاد ها، مثلا یه مدت همه‌اش میگفت اونی که من می کشم خط خطیه، هیچ وقت نگفت تو مثلا به فلان کس گفتی اون طور، بعد یه روز وقتی داشتم برای یکی از دوستام درددل میکردم یه هو گفتم آهااااااا فهمیدم از کجا به نقاشی‌های خودش میگه خط خطی :-|

۱۴ مهر ۱۱:۲۶ عاشق بارون... ⠀

الهی :( ای جانم...

نقاش کوچولوی من! :) براش یه وقتا چیزای جدید بگیر مثل گِل سفالگری که چیزی بسازه بعد رنگ کنه یا چیزی مثل سفال یا پارچه یا چوب بستنی که روش نقاشی بکشه. :)) خط خطی‌های بچه‌ها برای خودشون پر از داستان و ماجراست. :))

اوهوم، بیشتر از همه به نقاشی کشیدن روی خودش علاقه داره، فکر کنم آخرش تتوکاری چیزی از آب در میاد :دی

من چرا قلبم از جاش کنده شد یهو

خودم هم گریه کردم موقع نوشتنش

بحث بزرگ شدن و ندیدن پروانه ها نیست. کلا زندگی یه جوری شد. نمیدونم از کجا !

چی بگم

۱۴ مهر ۱۰:۰۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

الهی بگردم برای لیلی:-(

نمی‌دونم چرا همیشه فکر کردیم بچه‌ها زود فراموش می‌کنن! اما الان که رسیدم به این سن همه چیز کودکیم و احساس‌هایی که از اطرافیانم گرفتم، یادمه! و الان می‌فهمم چقدر بچه‌ها تاثیر می‌گیرن!

اوهوم، واقعا همین طوره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان