هویت

بعد از صمیمیت، هویت مسئله‌ی دیگری است که دغدغه‌ی این روزهایم شده. به خصوص در برخورد با افراد مختلف با انعطاف‌پذیری وصف نشدنی، مثلا Meredith آمریکایی که با همسر هندی‌اش در هلند زندگی می‌کنند (کشور سوم) یا Olina اهل جمهوری چک که با همسر سوئدی‌اش سال‌ها در دوبی زندگی کرده و پسر کوچکش هلند به دنیا آمده.

برای منِ ایرانی که در جایی بزرگ شده‌ام که حتی ازدواج بین قومی هم کمتر مرسوم است (مثلاً کرد‌ها با ترک‌ها...)، یا بهتر است بگویم ترجیح نیست، سئوال است که این‌ها چطور کنار می‌آیند؟ زبان را چه می‌کنند؟ فرهنگ را؟ چرا برای من پیشینه تاریخ و ادبیات و هنر و فرهنگ این‌قدر پررنگ شده؟ چرا من نگران زبان مادری کودکم هستم؟ جایگاه زبان و خاک در هویت کجاست؟ آیا تمایز هویت مفهومی تبعیض آمیز است؟ آیا تعلق به خاک می‌تواند ریشه‌های نژادپرستانانه را تقویت کند؟ بحران هویت یعنی چه؟ اگر خود را فراتر از رنگ و زبان و خاک بدانی دیگر بحرانِ چه؟

و هزار گره کور دیگر در کلاف سردرگم افکارم... مشتاق نظرات شما هستم :)

۱۳
۲۹ آبان ۰۳:۳۷ چوگویک ...

خیالت راحت متولد اتریشه و قصد مهاجرت به جایی نداره :))

اگه بشه خیلی خوب میشه :دی

عزیزم :)

فکر کنم رادیو مرز بود، آره. 

این که چرا مهمه رو نمیدونم. شاید چون از دوران کودکی صدای کسایی که دوستشون داریمو در حالی شنیدیم که به این زبون حرف زدن. خیلی از احساساتمون و افکارمون برای اولین بار به همین زبون شکل گرفتن. من هنوزم وقتی احساساتی میشم به فارسی ابراز احساسات میکنم. وقتی دردم میاد ناخوداگاه میگم آخ! نمیتونم بگم ouch! اگر به انگلیسی ابراز احساسات کنم ته دلم حس میکنم ادا بوده و خالصانه نیست. 

همه ی اینها رو گفتم که الان بگم برای شخص من زبان فارسی مثل عضو بدنمه. مثل پوست که نمیتونم بکنمش. بیشتر سلول های مغزم پر از حرفا و شعرای این زبونه، ولی زبان دوم اسمش روشه. همیشه دوم میمونه.مثل یه لباس که پوشیدم. بعید میدونم حتی 30 سال دیگه تبدیل به عضوی از تنم بشه.

شاید، شاید برای همیناست که اهمیت پیدا کرده. 

می‌دونی که من دغدغه ام بچه‌هاست، نسل بعدی است، مثلا با این سئوال می‌خواستم به اون برسم. چون بچه‌ی تو این همه خاطره با زبان مادری‌اش نداره، لالایی رو داره، قصه شب رو داره، قربون صدقه پدربزرگ مادربزرگ از راه دور رو داره ولی بعدش یه عالمه خاطره از یه زبان دیگه داره، کی می تونه بهش بگه اون زبان دوم است وقتی با best friendش میخواهد peppa pig ببیند؟

۲۸ آبان ۱۹:۴۳ چوگویک ...

من پایه ام =)))

البته پسر مورد نظرم اتریشی نیست :دی

عربه ولی نمیدونم عرب کجا :)

پس کاش عرب اتریش باشه :دی

۲۵ آبان ۱۳:۱۴ دچارِ فیش‌نگار

برای منِ ایرانی سئوال است که این‌ها چطور کنار می‌آیند؟ زبان را چه می‌کنند؟ فرهنگ را؟

چرا برای من پیشینه تاریخ و ادبیات و هنر و فرهنگ این‌قدر پررنگ شده؟
جایگاه زبان و خاک در هویت کجاست؟

آیا تمایز هویت مفهومی تبعیض آمیز است؟
آیا تعلق به خاک می‌تواند ریشه‌های نژادپرستانانه را تقویت کند؟
اگر خود را فراتر از رنگ و زبان و خاک بدانی در آن صورت هویت معنایش چیست؟

 

شخص در جهان امروزی خودش را چگونه معرفی میکند؟ با شغلش

هویت فرد به شغل او گره خورده است. برخی فیلسوفان پست مدرن میگویند توده هویت و تعریفی جز نقش آفرینی در نظام صنعتی ندارد. که من در سوال پیشین (شغل) آن را اثبات کردم. در حال حاضر اصل مطلب در معرفی ما شغل و توانمندی شغلی ماست. با این حساب مولفه های سنتی هویت (یا بهتر بگویم شخصیت هر فرد) رنگ می بازد. یا از نظر جامعه بی اهمیت است. (مثلا برای رئیس شما اهمیت زیادی ندارد که شما اهل کدام کشور هستید؛ مهم کارآمدی شماست.)

پیشینه تاریخ و ادبیات و هنر و فرهنگ مقولاتی هست که در تعریف شخصیت مستقل شما مطرح میشود (که امروزه فقط برای خودتان مهم است و کسانی که از این اشتراکات بهره مند باشند)

 

انعطاف‌پذیری وصف نشدنی

به نظر من در جوامع مدرن کار سختی نیست به دو دلیل:

یکی اینکه برخلاف جوامع سنتی (مثل ایران) در جوامع مدرن شخصیت فردی(وابستگی های قومی، زبانی، اعتقادی و...) موضوعیت درجه یک ندارد و به این اندازه پررنگ نیست.

دو اینکه محوریت یافتن شغل و کسب درآمد موجب می شود آدم ها ضرورتا انعطاف پذیری خود را بالا ببرند.(حتی عده ای معتقدند آموزش انعطاف پذیری از  آموزش مهارتها مهم تر است)

 

دیار غربت

اگر دقت کرده باشی افرادی که متعلق به یکی از شهرها و قومیت ها هستند ولی در تهران سکونت و کار دارند کمتر دلتنگ خانواده و اقوام می‌شوند (چون بیشتر در نقش اجتماعی هستند یعنی با هویت شغلی خود سروکار دارند تا شخصیت فردی) بر این اساس میتوان نتیجه گرفت لزومی ندارد شما به اروپا بروی تا غریب محسوب بشوی (بلکه فرد تا مادامی که با نهادها و سازوکارهای سنتی هویت خود مرتبط نباشد، در شهر یا جهانشهری غریب به سر می برد)

افتخار به هویت

دوست داشتم درباره تاثیر احساس هویت مثبت(مثلا وابستگی فرد به یک خاندان مشهور یا یک قوم قدرتمند) در افزایش عزت نفس فردی هم صحبت بکنم که به نظر می رسد آن هم در مقوله ی خودش(جامعه سنتی) معنی دارد.

 

زندگی زناشویی

اینجا رو دیگه شما بگید

تحلیل‌تون تو همه قسمت ها رو دوست داشتم ولی بخش ازدواج و بچه اش خیلی برام پررنگ است و جا ماند، چون برای من مادر الان مفهوم خاک و زبان و ادبیات بچه ام هست که شده دغدغه وگرنه من تو سی و شش سالگی هیچ وقت ریشه ام رو یادم نمیره

۲۴ آبان ۲۰:۵۰ سجاد آشنا

به نظرم بهتره ما ایرانیا زیاد از این Riskها نکنیم. احتمالاً ما به اندازه‌ی اونا روشنفکر و سازگار و منعطف نیستیم.

یه موضوع دیگه اینکه من فکر میکنم فرهنگ خارجی‌ها (اروپایی مد نظر هستند) زیاد جزئیات نداره و در اعماق فرد ریشه نمی‌کنه.

به نظر من این خوبه که یه اتحادی فارغ از نژاد و ملیت بین مردم جهان باشه ولی مسئله‌ی زبان فرق میکنه. زبان یه نعمته.

اما در مورد خاک هم باید بگم. آدم  وقتی یه جایی زندگی میکنه از آب اونجا استفاده میکنه از برنج و گندم و میوه و سبزی و محصولات اون خاک بهره میبره بنابراین یه جورایی بهش مدیونه.

حالا اینا رو گفتم به این معنی نیست که مخالف مهاجرتم. فقط میخوام اینو بگم که از نظر من اینطور نیست که خاک و وطن مفاهیم بی‌ارزشی باشند.

می دونی یه طور رهایی خودشان را متعلق به همه جا می دانند آدم حس بی ریشگی نمی گیره اصلا

۲۴ آبان ۲۰:۲۶ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

اونا تو فرهنگی بزرگ شدن که حتی دین و اعتقادات آدما هم ملاک ازدواج و زندگی نیست، چه برسه به زبان، هویت یا قومیت

خودت رو بخاطر فرهنگ و اعتقاداتت سرزنش نکن، محیط رشد تو با اونا فرق داشته،تو ایرانی هستی با اعتقادات خاص خودت

نه بحث سرزنش نبود ها، واقعا دلم می‌خواد بدونم چرا و چگونه :)

۲۴ آبان ۱۱:۱۹ بهارنارنج :)

اشتباه ما داریم...

چی بگم

۲۴ آبان ۰۶:۳۲ آقاگل ‌‌

احسنت به این پرسش.

دارم به پاسخ‌های کلیشه‌ای توی ذهنم فکر می‌کنم. به اینکه هویت هر فردی مثل ریشۀ یک درخته. درختی که ریشۀ محکمی نداشته باشه، نمی‌تونه ساقۀ تنومندی هم داشته باشه و احتمالاً نمی‌تونه هم میوۀ خوبی بده. این شاید کلیشه‌ترین جوابیه که می‌تونم به پرسش هویت بدم.

و اینکه بین هویت داشتن و تعصب بی‌جا داشتن یک مرزی هست. اینکه باید هویتمون رو ریشه‌مون رو بشناسیم درست. ولی این هویت و ریشه، فقط و فقط باید جهت شناخت خودمون و درون خودمون و گذشتۀ خودمون باشه و نه افتخار! چیزی که در انتخابش نقشی نداشتیم، نباید دلیلی برای افتخار باشه! ولی شناختنش می‌تونه باعث بشه که ما در آینده پیشرفت بیشتری داشته باشیم. 

و باز می‌گم که این‌ها کلیشه‌ترین تعریفیه که الان توی ذهنم جریان داره. :)

مرز بین هویت و تعصب رو خیلی قشنگ گفتی آقاگل، دمت گرم :)

۲۴ آبان ۰۴:۱۷ چوگویک ...

من خودم تو یه سنی میگفتم مردها اساسا سخت حرف زن‌ها رو میفهمن حالا فکر کن اون مرد مال یه فرهنگ و زبون دیگه باشه دیگه نمیشه باهاش به یه ارتباط درست رسید

ولی یک ماهی که اتریش بودم دیدم اتفاقا درک اونا انقدری بالاست که واقعا جذاب تر از بیشتر از پسرهای ایرانین 

احتمالا این موارد بالا هم تونستن به اون درک برسن :)

آخ جون برا اتریش ازدواج کن به هم نزدیک باشیم :دی

یه پادکست گوش میکردم در مورد مهاجرت، میگفت وقتی یکی مهاجرت میکنه تو نسل های دوم و سومشون که تو اون کشور بدنیا میان و بزرگ میشن اولین چیزی که فراموش میشه زبانه. و آخرین چیزی که فراموش میشه غذاس.

ولی پریسا من فکر میکنم بین ما ایرانیا این روند فراموشی به صورت عمدی شاید از خود نسل اول داره شروع میشه. چند روز پیش دوستمون گفت نمیخواد واسه بچش که به زودی بدنیا میاد شناسنامه ایرانی بگیره. نمیدونم چرا برای چیزی که ربطی به من نداره اینقدر ناراحت شدم. و ازون بیشتر وقتی ناراحت شدم که فهمیدم دیگه خواب هایی که خودم میبینم هم زبانشون داره عوض می شه :(

پادکست بدون مرز نبود؟


چرا زبان اینقدر برامون مهمه یگانه؟

۲۳ آبان ۲۳:۴۳ فیلو سوفیا

من به شخصه دوست دارم با یه کره ای یا ژاپنی تو کشوری مثل هلند ازدواج کنم.

احساس میکنم جواب این چراهایی که گفتی شاید این باشه که بهمون تلقین کردن اینا خیلی مهمن، که تفاوت هست و باید باشه، که زبان مادری هویته، گذشته هویته، اون وقتوقت  که کسورش، طرز فکرش رو ترک کنه بی هویته!! ولی خب هر کدوم از ما یه مجموعه شناور از ویژگی ها هستیم که شاید با یه مثلا سویدی بیشتر تفاهم داشته باشیم تا مثلا پسرخاله مون!! ممکنه من همون قدر از رمان میلان کوندرا لذت ببرم که از شعرای مولانا.

ممنونم از نظرت فیلوسوفیا، تعریفت از هویت با مجموعه شناور از ویژگی‌ها رو دوست دارم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان