نی نیِ مهلا :*

بهش میگم: "عمه! بیا بیا ببین من یه نی نی تو دلم دارم"

از همون دور دلش رو میده جلو، کمرش رو می بره عقب، به دلش اشاره می کنه و میگه:"خودم نی نی دارم!"

میگم: "کو؟ من که نمی بینمش. بیا ببینم" و یک عالمه بوسش می کنم :-)


سمانه از دور اشاره می کنه، طوری که مهلا نفهمه، میگه: "فکر کنم به خاطر عکسیه که از وقتی شش ماهه باردار بودم، نشونش دادم، چند روز پیش یه عروسک کرده بود زیر لباسش و وقتی می گفتیم نی نی ات کو؟ می گفت: ایناهاش :-)"


پ.ن. کسی نظری داره چرا به زنِ دایی و زنِ عمو میگیم زن دایی، زن عمو، ولی به شوهر عمه و شوهر خاله میگیم عمو؟ خب به اون دو تا اولی هم بگیم خاله :-)

۲۸ حبه چیده شد. ۱۱

زندگی مارپیچی :-)

همیشه فکر می کردم وقتی بعد از یک عالمه تلاش و کوشش برگشتی سر خونه اول، یک فاجعه واقعی است! انگار از زاویه صفر شروع کردی و رفتی و رفتی تا رسیدی به 360 و تازه فهمیدی که ای دل غافل، این جا که همون جاست :-|

حالا اما می خواهم بگویم که سفر زندگی شبیه یک دایره چسبیده به صفحه نیست، دو بعدی نیست... سه بعدی است شاید :-) وقتی دایره تموم میشه بر نمی گردی سر جای اول، مثل فنر است، یک سطح رفتی بالاتر، رشد کردی بالغ شدی، تو دیگه آدم قبلی نیستی :-)

یا حتی اسپایرال، شعاعت هم بزرگ شده، دیدگاهت گسترده شده...


سفر زندگی یه همچین شکلی باید داشته باشه...


پ.ن. مهلا بهم میگه "عمه نا"، سمانه هی میگه، بگو: عمه پریسا :-) اون میگه: عمه نا، عمه نا :-)))))

۱۹ حبه چیده شد. ۹

مهلایی :)


مهلا عصر اومده بود خونه عمه :) 

الان که تکیه داده بودم به مبل، دیدم جای انگشت های کوچولویش مونده روی شیشه میز :)


دلم نمی خواهد شیشه را پاک کنم، می خواهم بذارم همین طوری مهلایی بمونه :)))


پ.ن. اگر مطالب سایت خوابگرد را دنبال می کنید، شاید این را دیده باشید، اگر نه که همانا بدانید متن و نقد آموزشی 20 اثر برگزیده دومین دوره جایزه بهرام صادقی است، اگر می خواهید اصولی تر داستان نویسی کنید، شاید خوشتون بیاد :)

۱۵ حبه چیده شد. ۴

عمه در گالری -:)


مهلا نشسته در آغوشم، تکیه داده به من و می خواهد که موبایل را بیاوریم تا با هم عکس ببینیم...

البته کار مورد علاقه اش این است که شما گالری را برایش باز کنی، او دانه دانه عکس ها را رد کند، وقتی به فیلم های خودش رسید، بزند رویش تا اجرا شود و با دقت فیلم های خودش را ببیند، آن هم برای چند بار :-)))

این دفعه ولی عکس ها را که می دید، هیچ، فیلم های خودش را هم که چند بار می دید هیچ، به عکس های من که می رسید، می‌گفت: عمه!


من را در عکس با انگشت نشان می داد، می گفت عمه! بعد بر می گشت من را نگاه می کرد که مطمئن شود و  این بار من را نشان می داد و دوباره می گفت: عمه :-))))))))


به این میگن: auntie recognition in gallery :-))))


پ.ن.۱. چالش نرم افزاری تمام شد، پروژه را فرستادم برایشان، البته اواسط کار سیگنال دادند که به نظرشان این کار باید ۳ ساعت طول بکشد :-| یکی نیست بگوید که من اگر هر سه ساعت می توانستم یک اپلیکیشن بنویسم که الان بازار در سیطره من بود :-))))))))))) مهم نیست، مهم این است که من نشان دادم که در ۵ روز می شود کار را انجام داد، داستان‌های بعدش برای این است که مبلغ درخواستی را ندهند که قابل پیش بینی است... کار سابق خودمان را انجام می دهیم، خب :-)


پ.ن.۲. از اتاق فرمان اشاره می کنند که از این چهارشنبه می رویم مسجد الرحمن برای آموزش خوشنویسی به چند فنچ دبستانی :) و... خوشحالیم :)

۲۳ حبه چیده شد. ۱۳

دکمه


مهلا جانم آمده بود عید دیدنی عمه پری :)

دکمه های لباس من را می کشید و می گفت: چیه؟

می گفتم: دکمه :)

دکمه بعدی را می کشید: این چیه؟

- دکمه :)

خوب نگاه می کرد و می گفت: دو، سه... دو، سه... (بلده بگه دو، سه، احساس می کرد همونه)


۶ حبه چیده شد. ۶

قلم دوش :)))))


مهلا عاشق قلم دوش است، با اون دندون موشی های خوردنی اش کیفی می کند اون بالا که حالت خوب میشه :))))


هر از چند گاهی هم از شدت ذوق پاهایش رو هی می کوبه به شونه هایت که مطمئن بشی جایش خوبه ؛)


فردا می رویم جشن تولد یکسالگی اش، چقدر زود می گذرد...


پ.ن. اگر از دست ویندوز 7 جانتان به لب رسیده و با قرتی بازی های 8 هم حال نمی کنید، ویندوز 10 را شدیداً توصیه می کنم، ترکیب موفقی از همه خوبی های نسل های قبلی و معرفی امکانات جدید دوست داشتنی:)

۸ حبه چیده شد. ۵

جوجه ی تبدار :-(


مهلا را برده بودیم اورژانس صارم نشان دکتر دهیم ( یکی از آن دکترهای ریکلس شاد:))) )

سمانه برای آقای دکتر توضیح می داد که بچه چند روز پیش تب کرده بوده و داروهایش تمام شده و هنوز حالش بد است و امروز هم دوباره...

دکتر زیر چشمی نگاه می کرد و هر دو جمله یک بار به سمانه یاد آوری می کرد: "خانوم بچه است دیگه..."


حالا مهلای تبدار مظلوم شده بود، چسبیده بود به شال مامانش و از آن پشت دکتر رو یه وری نگاه می کرد، قرار شد معاینه بشه...

تا سمانه گذاشتش روی تخت، جیغش رفت هوا، گریه، گریه، گریه...


از آن مدل های غریبگی خاص یه دختر بچه ی 11 ماهه، حالا دکتر همین طوری در بین آژیرهای مهلا با خونسردی معاینه می کرد، بعد گفت: چند روز قبل وزنش چقدر بود؟ بگذارش روی ترازو...


که مثلاً چک کند وزنش کم نشده باشد، این بار ولی کار سخت تر بود، مهلا شال سمانه را گرفته بود و می رفت که خودش را پرت کند از روی وزنه پایین :-|


دکتر: "خانم! شما برو اون ور، شما برو اون ور، بچه نبیندت" :)))))))))))))))))

و من داشت دلم کباب می شد از جیغ های طفلکی، چه رسد به سمانه...


دکتر می گفت که ویروسی است، ان شاء الله که بلا دوره :)



پ.ن. آن قدر تمرین آهسته خوردن برایم چالش برانگیز بود که وسطش لپم را گاز گرفته ام و دو روز است که دیگر غذا نمی توانم بخورم، آنقدر که جای آفت ها درد می کند :-| 



۵ حبه چیده شد. ۰

کنار اتوبان


اینجا در اتاق کار من، پنجره ای قدی است، به اندازه همان دری که به تراس نقلی ما باز می شود...

و نمای اتوبان و کوه ها در خیلی خیلی دور...
از پشت پرده حریر لیمویی با گلوگه های سرخابی، ماشین ها گذر می کنند از لای زری دوزی های پرده انگار...

پشت پرده گاهی باران می بارد، گاه برف
گاه هوا آن قدر زیباست که پرده را کنار می زنم همه روز، اتاق پر می شود از نور...
آن وقت فاصله بین من و کوه ها یک دست دراز کردن است، از میان آبی آسمان و نرمی ابرها :)

منظره کنار اتوبان زیباست :)
با همه دود ماشین ها و سر و صدای گنگ بوق ها از پشت UPVC...
این جا در طبقه چهارم، منظره کنار اتوبان زیباست...

با نور چراغ ها که دانه دانه روشن می شوند، نزدیک غروب و دانه دانه خاموش می شوند کمی بعد از طلوع :)


پ.ن. مهلای عمه چهار دست و پا می رود، بعد صبر می کند، دستانت را می گیرد که بلند شود، با چشمان درشتش زل می زند به تو و می گوید: عمه :)))))))) عمه به فدای صدای نازکت، مهلا جانم :*
۳ حبه چیده شد. ۱

نوازش کلامی :-)

سمانه نی نی را صدا میکنه جانک، جانک عمه داره وارد مرحله تکون خوردن میشه، وقتی مامانش نرمش میکنه خودش رو گلوله میکنه یه کناری و منتظر میشینه برای شیطونی :)

این روزها، صابر برون گرا و پریسای درون گرا روزگاری سپری می کنند با هم، پر فراز و نشیب :) کاش من درونگرای درونم که عاشق برونگراهاست، کمی مقاوم تر بود، در آغاز ماه رضایت...

این ماه دو جمله تاثیر گذار یاد گرفتم:

الف) مردم را طوری قضاوت کن، که اگر خودت در آن موقعیت بودی از قضاوت بقیه ناراحت نشوی...

ب) غذای انتقام باید سرد سرو بشه، یعنی وقتی که خیلی داغی به تلافی در آوردن فکر نکن، بگذار اول سرد بشی، بعد تصمیم بگیر :)

۰ حبه چیده شد. ۰

از تراوشات یک ذهن آشفته :-(

می خواستم بنویسم این دنیا، مال من نیست و چقدر دور شده ام از فهرست بلند بالای my favorites...

بعد از جلسات بی وقفه ای که روزی چهار نوبت به صورت فشرده برگزار می شود و ماموریت و کل کل و ... ساعت 9 رسیدم خونه، تنها روزی که ساعت بیشتری اختصاصی سنتور بود و خوشنویسی :(

در ضمن این روزها یک جامعه شناس از بخش عمده زندگی ام کم شده، انگار دچار خلاء شده باشم...

این وسط سمانه زنگ زد که بگوید عدسی و نارنگی و سیب عمه، در سونوگرافی چهار ماه و نیمه گی تبدیل شده به یک دختر کوچولو :)))))))))))))))))))) :* :*

یک خبر دوست داشتنی :)

بزن دست قشنگه رو :)))))))))))

 پ.ن. ترقوه ی استاد خوشنویسی ام شکسته (خانم اکبرزاده عزیز من) :((((((((((( دعا کنید زود خوب بشه، نمایشگاه اول آذر است و چند سالی هست که منتظر برگزاری نمایشگاه است :(

۰ حبه چیده شد. ۰
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان