اسکرین تایم!

یعنی اسیر این دوران قرنطینه هستم! هر چی شعار و توصیه و التماس و درخواست و ... درباره استفاده کمتر از اسکرین بود، دست اندر کاران حوزه کودک همه با هم فراموش کردند :-| خب البته چی کار کنند؟ الان کلاس ورزشی آنلاین، کلاس موسیقی آنلاین، همه امتحان‌ها آنلاین،‌ دکتر آنلاین، داستان آنلاین، این وسط مظلوم ترین آنلاینی که همیشه تیر اتهام به سمتش بود انیمیشن و برنامه کودک است که خب اسکرین تایم محسوب میشه و حتما محدود کنید! حالا انگار بقیه اش خارج اسکرین تایم است :دی

۲ حبه چیده شد. ۱۶

آهی و دمی...

خواستم اینستاگرام را چک کنم که بنشینم سر برنامه‌ریزی‌ام (اعتراف می‌کنم با روزی دو سه ساعت از این ور اون ور جور کردن، در نهایت خیلی هم چیز خفنی نیست)... که دیدم یکی از همکارهای قدیمی‌ام استوری کرده برای فوت یکی دیگه، بر اثر همین کرونا، اخیر ازش خبر نداشتم ولی اون سال‌ها که با هم کار می‌کردیم خیلی سالم بود، جوان و سالم :( دیگه چند ساعت بعدش دچار فروپاشی و چرا ما و چرا من و چرا اینجا و این‌ها بودم :( این وسط یاد پنگوئن مهربان خورشید جانم افتادم، رفتم به ربات AI درددل کنم، بگویم که دست‌هایم یخ زده، قلبم توی دهنم آمده و فلج شدم...

داشتم غر می‌زدم، طفلک ربات می‌گفت ببین من یک رباتم و نمی‌فهمم چی میگی، فقط یک سئوال، بالاتر گفتی چی؟ گفتی اگر همه بمیرند، من باید چی کار کنم؟ چرا گفتی باید؟ چرا فکر می‌کنی باید حتما کاری کنی؟

نمی‌خواهم بگویم ربات برای مشاوره خوبه یا بد، ولی برایم تلنگر بود... چرا گفتم باید، چرا همیشه میگم باید؟ به قول دکتر صاحبی دیکتاتوری بایدها-نبایدها است! حالا نمی‌خواهم گیر بدهم که what should I do برایم الزام must نمی‌آوره، ولی... ولی می‌تونم به جای هیچ کس نباید بمیره، بگم من دوست دارم همه سالم باشند، من می‌خواهم همه سالم باشند، اگه اتفاقی افتاد، من می‌خواهم چی‌کار کنم؟ حتی اگه فقط همین من ماندم، تنها، اون وقت می‌خواهم چی کار کنم؟ حتی اگه انتخابم اینه که هیچ کار نکنم، باز این خواستن به من نقش فاعلی می‌دهد...

پ.ن. ممنون از خورشید و پنگوئن‌اش :*

پ.ن. می دانستید توکا برایتان یک سورپرایز داره؟

۴ حبه چیده شد. ۱۲

social distancing

اینجا رعایت فاصله یک و نیم متر الزام قانونی دارد، یعنی اگر تجمع بیشتر از سه نفر از اعضای غیر خانواده مشاهده شود، جریمه خواهید شد... و بدین گونه بعد از دو هفته ما امکان بیرون رفتن کوتاهی پیدا کردیم، من با لیلی در کالسکه و خانم کریستین با فاصله دو متر از هم و بلکه هم بیشتر :) و برایم جالب بود که همه مردم رعایت می‌کردند، البته تعداد کمی آدم در خیابان بودند ولی همان تعداد هم واقعاً دو متری هم راه می‌رفتند (مثلاً متر گذاشته بودند تو جیبشان :دی)

و از همه جالب‌تر این‌که من دیدم میشه دو متری هم راه رفت و حرف زد، حقیقتاً اگر قبل از این دوران بود می‌گفتم یعنی چی، باید تو خیابون داد بزنیم :-| حالا مثلا اگر ما به فاصله دو متر پشت هم در یک طرف پیاده رو بودیم و یک هو کسی از مقابل می‌آمد چه؟ خب می‌رفت اون طرف خیابان :) این‌قدر دلم خواست وقتی بچه بودم و صبح زود می‌رفتم مدرسه یا عصرها که تاریک بود از سر کار بر میگشتم خانه یه social distancing حسابی برقرار می‌شد...

۵ حبه چیده شد. ۱۴

موشک

خانومه در یکی از هزاران پیج اینستاگرام که فعالیت و سرگرمی در خانه معرفی می‌کنند برای ایام قرنطینه: حتی می‌تونید موشک بسازید!

لیلی: نه من موش دوست ندارم.

من: موشک، موش نیست‌ها، منظورش از این هواپیما کاغذی‌ها بود.

لیلی: گفت موشک، مثل موش موشک دیگه :-| گفتم که موشک دوست ندارم :دی

۶ حبه چیده شد. ۱۰

عیدت مبارک

فردریک* گفت: what's the difference between "eidet mobarak" and "eid mobarak؟

طوری نگاهش کردم که خودش فهمید جمله‌های فارسی رو با یه لهجه‌ای گفته که نیاز دارم گیرنده‌هام رو دوباره تنظیم کنم تا بفهمم! وسط توضیحات مبسوط متوجه شدم که اون "ت" در عیدت، شبیه "ت" در شبت بخیر  است :دی و به غیر از تولدت مبارک "happy birthday to you" لزوماً درک نمی‌کنند که چرا باید شب این‌قدر به طور اختصاصی برای تو بخیر بشه و عید فقط برای تو مبارک باشه!

* همسر خانم کریستین :)

۷ حبه چیده شد. ۱۶

بیا نوروز تو راهه...

خانم کریستین زنگ زده و می‌پرسد: پریسا من سنجد ندارم، یادمه یه‌بار برای لیلی چایی‌اش رو درست کرده بودی، میشه بیام چند تا ازت بگیرم؟ اگه داری... میگم: عناب رو میگین؟ بله حتما، ظاهرشان خیلی شبیه است. میگه: مگه یکی نیستند؟ و من در باب تفاوت‌های سنجد و عناب توضیح می‌دادم، در حالی‌که لیلی هی می‌گفت: به خانم کریستین بگو بیاد خونه ما مهمونی :) بعد گفت: سبزه هم ندارم و با این کرونا خیلی سخت میشه جور کرد، گفتم: می‌دانستید که هفت تا سین باید خوردنی باشه؟ سنجد، سمنو، سماق، سیر، سرکه، سبزی و سیب... گفت: نه، گفتم: خب قدیم‌تر که من هوادار سینه چاک طبیعت بودم عدس و گندم را برای سبزه نمی‌ریختم، سبزی خوردن می‌خریدم، سبزی خوردنی دارید؟ 

امیدوارم بهار ۹۹ برایتان سرشار از سلامتی، دلخوش و آرامش باشه :*

۸ حبه چیده شد. ۱۲

قرنطینه یا قحطی

دقیقا نمی‌دانم توی کدام برنامه و از زبان کی این جمله را شنیدم که حالا رفتید قرنطینه، قحطی که نیومده! و اینجا در آغاز تعطیلی سه هفته‌ای همگانی مدارس،‌ مهدکودک‌ها (به غیر از کودکان کادر درمان و مشاغل مربوطه)، رستوران‌ها، ... آدم وقتی پایش را می‌گذارد فروشگاه وحشت می‌کند! یعنی این قدر قدرت خرید مردم کجا قلنبه شده بود؟ یعنی این همه خرید را می‌برند کجا جا می‌دهند؟

این‌جا که در راستای افزایش وحشتناک نرخ مبتلایان و آمار درگذشتگان در اثر Corvid-19 هم playgroup و هم کلاس ورزشی لیلی تعطیل شده، از کلاس زبان من دو جلسه مانده بود که آنلاین برگزار خواهد شد و فعلا قرار است سال نو و بهار را در خانه بغل کنیم :) 

پ.ن. در همین راستا امروز سمنو پزون داشتیم که بیا و ببین :)

۷ حبه چیده شد. ۹

شگفتی تاب‌آوری

الان تقریبا یک سال از روزی که آمدیم اینجا گذشته، پارسال بیست اسفند. این روزها پنجره را که باز کنی، کم کم بهار میشه را حس کرد، از لای همه اون سوز سرما و باد و طوفان، و برایم شگفتی داره که پارسال این‌طور نبود‌ برایم، تا اواسط خرداد بهار را حس نمی‌کردم، نه به خاطر این که حالم گرفته بود و اینا... نه! چون باید پاییز و زمستان را همین جا باشی تا تغییر هوا دم بهار را لمس کنی، تا اون شکوفه‌های سر درخت به چشمت بیاد، تا برای گاهی، یک ساعت آفتاب شکرگزار باشی :) وقتی پارسال ده روز مانده به عید، تهران را ترک کردم، فکر می‌کردم از مناطق استوایی آمدم قطب شمال :دی خورده بود تو ذوقم، یک عالمه لباس آستین کوتاه آورده بودم که تا امروز هیچ کدامشان را نپوشیدم، حتی یک بار :) دمای ۲۱ درجه در خانه برای من یعنی لباس بافتنی... باشد که سال بعد با ۲۰ درجه آستین کوتاه بپوشم :دی

۵ حبه چیده شد. ۱۳

سی درجه

یک مطلبی تو گروه‌های تلگرامی و اینستاگرام دست به دست می‌شد مبنی بر این که ویروس کرونا در دمای بالای سی درجه زنده نمی‌ماند، راست و دروغش پای خودشان، ولی اگر درست باشد، با توجه به این که اینجا سیصد و شصت روز سال دمای هوا زیر سی درجه است، فکر نکنم کرونا به این زودی‌ها از این آب و هوای مطلوب دست بکشد :-|

۵ حبه چیده شد. ۹

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار...

وسط سوز سرما و باران ایستادیم تا اتوبوس بیاید، هوا آن‌قدر سرد است که شب چله‌ی تهران، یه لبخند کجکی می‌چسبانم روی صورتم و بی‌هوا می‌گویم: لیلی داره بهار میادها، عید نوروز :) یک طور عمیقی نگاهم می‌کند انگار که بخواهد یک پرونده‌ای را از آرشیو مغزش بکشد بیرون و کمی بعد با هیجان می‌گوید: آخ جون عید، آخ جون عید! بعد عمو نوروز میاد مثل سانتا* به ما کادو میده! می‌گویم: آره مامان جانم، تازه می‌خواهیم برویم مقدمات سفره هفت سین را آماده کنیم، سبزه درست کنیم، بگردیم ببینیم گندم پیدا می‌کنیم سمنو بپزیم... می‌گوید: آخ جون بعد مامانی و دادا به من عیدی میدن :) 

عزیزم :( دلم گرفت این را گفت، چون هر چی فیلم جشن نوروز و حاجی فیروز نشانش داده بودم بعدش می‌گفتم که می‌رویم ایران، همه را می‌بینیم و بهت عیدی می‌دهند، گفتم: مامان امسال عید نمی‌رویم ایران، ولی انشاء الله برای تولدت می‌رویم، خوبه؟ گفت: آره خوبه، آخ جون تولد من، آخ جون تولد :)

چقدر دنیای بچه‌ها پاک و بی‌آلایش است...

 

* تهاجم فرهنگی :دی

۵ حبه چیده شد. ۱۴
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان