مجید جان، دلبندم

یوهان: تو این خیابان پنج دقیقه برو بعد بایست و دنده عقب بیا.
...
بعد از پانزده ثانیه، دوباره یوهان: کجا داری میری؟
من: خودتون گفتین برو.
یوهان: من چی گفتم؟
من: گفتین پنج دقیقه برو.
یوهان: گفتم پنج متر five meters vs five minutes، پنج دقیقه بری که خیابون تموم میشه، می‌رسی خونه‌تون :دی

یعنی اون‌قدر خندیدم اشک‌هایم سرازیر شده بود، meter، minute، مشکل یکی دو تا نیست ‌که :)))

۵ حبه چیده شد. ۱۴

ابر‌قهرمان

به نظرم روان آدمی توان محدودی داره که آدم به آدم و با توجه به مجموعه nature و nurture فرق می‌کنه. سر هر موضوعی ادای ابرقهرمان و superhero در میاری، سر این یکی کوتاه بیا لطفا :-|

پ.ن. note to self :)

پ.ن. یک کانال درون و برون داشتم تو تلگرام، چندی است عمومی‌اش کردم، امروز اسمش هم عوض کردم :-| گذاشتم دَبرون @dabroon

۵ حبه چیده شد. ۹

مشاهده

دست لیلی را گرفتم که برویم پلی‌گروپ. بادی که می‌وزد برای من خیلی سرد و تند است. بهش میگم «کلاه نمیذاری؟» سرش را تکان میده و میگه «نه.» نوک دماغش به نظرم کمی سرخ شده. میگم «بهتره کلاه بذاری.» لبخند میزنه و سر تکان میده که نه. رسیدیم جلوی فروشگاه کنار خانه. روی پای راستش می‌پرد و میگه «فلامینگو.» اتوبوس از کنارمان رد میشه و میره قبل ایستگاه توقف میکنه. دستم را میکشه و میگه «بدو بدو اتوبوس رسید.» کمی سرعتم را زیاد میکنم و بهش میگم «قبل ایستگاه ایستاده، بیا آرام‌تر بریم می‌رسیم بهش.» هنوز پنج دقیقه وقت داریم (بعد با زحمت ساعتم را از توی آستین می‌کشم بیرون و می‌بینم همان پنج دقیقه مانده). از کنار اتوبوس رد میشیم. درهای اتوبوس بازه و راننده روی پله‌های در جلو ایستاده و داره سیگار میکشه. به نظرم با ذوق و هیجان میگه «دوست داشتم آقای راننده ایستاده بود اونجا.» انگار درست نمی‌شنوم می‌پرسم: «دوست نداشتی؟‌» میگه «نه نه! گفتم دوست داشتم، خوب بود، اونجا ایستاده بود.» رسیدیم به ایستگاه اتوبوس. روی شیشه ایستگاه ها می‌کنه و با انگشت رویش چیزی میکشه. نگاهم میکنه. به شیشه بخار گرفته عینکم اشاره می‌کنه و میگه: «بده برایت پاکش کنم.» عینک را در میارم و میخواد با دست بکشه رویش. بهش میگم «با دستمال» میگه «با دست.» میگم «با دستمال.» نگاهم میکنه و به نظرم با بی‌میلی میگه «باشه.» و تلاش میکنه با دستمال بخار شیشه را پاک کنه. عینک را میده به من و دوباره روی شیشه ایستگاه اتوبوس ها میکنه و پاک میکنه. اتوبوس راه میافته که وارد ایستگاه بشه. بهش میگم: «بدو بدو اتوبوس اومد.» یه نیم نگاهی می‌اندازه و مشغول پاک کردن بخارهای شیشه ایستگاه اتوبوس میشه. وقتی اتوبوس میرسه تو ایستگاه، دست میکشه روی شیشه که  به نظرم همه بخارها را پاک کنه و میاد دست من را میگیره که بریم داخل.

۳ حبه چیده شد. ۱۲

هزار و سیصد و چند

سپیده جلوخانی در اینستاگرام استوری کرده بود که در آخرین سال قرن، همه اطلاعات هارد لپ‌تاپش پریده، بعد همه یکی در میان ریپلای کرده بودند که آخرین سال قرن نیست|هست، انگار نه انگار که این وسط هاردی هم سوخته :-|

حالا من می‌خواهم در آخرین نوشته‌ی این وبلاگ در آخرین سال از سری ۱۳۰۰ که همه زندگی من و شما در آن گذشته، آرزو کنم که سال‌های ۱۴۰۰ با ما مهربانتر بگذرد، پر از طعم خوش زندگی، عشق، مهر، سلامتی و آغوش‌های گرم :)

۹ حبه چیده شد. ۲۱

خوش به حال روزگار...

یکبار تسهیلگر یه دوره‌ای برای تمرین انعطاف‌پذیری می‌گفت: "خیلی کمک میکنه اگر یک درختی نشون کنید و هر روز ازش عکس بگیرید. به نظر تمرین ساده و کلیشه‌ای میاد، ولی در عمل خیلی هم وفاداری به انجامش ساده نیست و نتیجه‌اش خیلی بیشتر از اونی که به نظرتان میاد راه‌گشاست..."

حالا برایم مثل ثبت هر چیز متغیر طبیعی‌ است، از این timelapseهایی که یه شکوفه سیب میوه میشه، بگیر تا عکس‌هایی که پدری از بزرگ شدن دخترش ثبت می‌کنه. از دیدن شکرگزاری‌های ۲۰۰ روز گذشته‌ات در presently یا دیدن روزانه‌نویسی‌ها در کانال لیلی‌نامه. تو همه‌اش حرکت هست، رشد، تغییر و بزرگ شدن :)

۲ حبه چیده شد. ۱۰

دکمه استاپ را فشار بده...

امروز جمعه است و دیروز پست وبلاگ نگذاشتم.

امروز جمعه است و صبح در حالی روی کاناپه‌ای بیدار شدم که دیشب ساعت هشت خوابم برده بود که فهمیدم دیروز پست وبلاگ نگذاشتم.

امروز جمعه است و تازه از کامنت دزیره فهمیدم امروز جمعه است و دیروز پست وبلاگ نگذاشتم.

صبح بیدار شدم، فهمیدم دیشب خوابم برده و پست وبلاگ نگذاشته‌ام و از همه مهم‌تر این‌که هیچ انگیزه‌ای هم نداشتم که چیزی بنویسم :-|

مرا چه می‌شود؟ :-| خستگی، درد، کلافگی و مثل همیشه overwhelming و منی که درمان نمی‌شود...

۶ حبه چیده شد. ۹

Spring Cleaning :دی

البته به مدلی که من خانه را تمیز می‌کنم نمیگن خانه تکانی، اسمش با ارفاق همون تمیز کردن معمولی خانه هم نمیشه، ولی دیروز آخرین بخش را تمام کردم که می‌شد شستن شیشه‌ها، پنجره‌ها و آینه‌ها (چهار بخش بود در چهار آخر هفته، اول حمام و دستشویی، دوم جارو و گردگیری و گوشه دیوار کل خانه، سوم آشپزخانه و تراس‌ها) و هفته بعد جارو و گردگیری را تکرار می‌کنم قبل نوروز.

حالا فکر نکنید همه دیوارها را شستیم یا همه پنجره‌ها، برای دیوار فقط گوشه‌ها که ظاهرا کپک سیاهی می‌بندد به خاطر رطوبت و با سرکه‌ی خاصی از بین می‌رود و برای پنجره‌‌ها هر کدام که آویزان شدن نمی‌خواست :دی

۵ حبه چیده شد. ۱۵

I can do it

دیروز بعد از تمام شدن اولین جلسه رانندگی با یوهان، بعد از سه ماه قرنطینه، برای اولین بار بعد از این همه مدت این طوری بودم: "آره من می‌تونم این امتحان رو قبول بشم!" و می‌دونید چطوریه؟ این که به این مرحله برسید که از پسش بر میام، مرحله مهمیه، مهمتر از خود قبول شدن حتی، مخصوصا اگه باور نداشته باشی که قبول میشی!

۳ حبه چیده شد. ۱۸

چه توفیقی از این بهتر

لیلی: "مامان من دلم میخواد بزرگ که شدم آدم‌ها را بخندونم" بعد شکلک در میاره و نگاه می‌کنه ببینه می‌خندم یا نه.

مثل یک مادر سنتی که آرزو داره بچه‌ش دکتر مهندسی چیزی بشه، ازش می‌پرسم: "مثلا شبیه استندآپ کمدین‌ها که جوکی تعریف کنی که بقیه بخندند؟"

لیلی: "نه مامان، مثل clown"

من: "چقدر خوبه که می‌دونی چی می‌خوای جانِ مادر"

۱۲ حبه چیده شد. ۱۸

سلام بو :)

به دنبال جایی برای خرید نهار، کاملا اتفاقی از جلوی خانه‌ای سر در آوردیم که چند وقت قبل دنبال اجاره‌اش بودیم و قبل از ست کردن برای بازدید خانه گفتند که اجاره رفته. نکته مهم این که دیدیم ای دل غافل، دیوار به دیوار خانه مذکور یک ماهی فروشی بوده به همراه فروش ماهی سرخ شده تازه، در نتیجه می‌شد انتظار داشت از قبل ظهر تا آخر شب همه جای خانه بوی ماهی بدهد، هفت روز هفته:)

آیینه عبرت: خانه را بدون بازدید اجاره نکنید. اگر ناچار شدید، به تماس واتس اپ برای بازدید داخل خانه اکتفا نکرده و اصرار کنید در ساعات مختلف روز، از اطراف خانه هم فیلم بفرستند (همراه با بو :دی).

۱۱ حبه چیده شد. ۱۸
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان