امیرا یک دفترچه از کاردستیهای مراسم سینترکلاسِ مدرسه دخترش در آورد که عکس دختر بچه را صفحه اولش چسبانده بود. بعد گفت که دخترک هنوز نمیتواند اسمش را درست تلفظ کند و میگوید یوسو یا چیزی شبیه این.
پرسیدم: اسمش چیه؟ گفت: یُسر، گفتم: اوه! شبیه ان مع العسر یسرا؟
چشمهای خودش و خواهرش عبیر برق زدند که بله بله، همون. و چشمهای عبیر خیره موند روی چشمهای من و با کمی تردید پرسید: تو مسلمونی؟
گفتم: بله خب:) یه هو خنده اومد روی لبهاش و دستهایش را باز کرد و سفت بغلم کرد.
خیلی چسبید.
پ.ن.۱ این مکالمهی انگلیسی،هلندی، عربی برای کلاس زبان هلندی من بوده :دی عبیر و امیرا اهل مصرند.
پ.ن.۲ یادم باشد یکبار درباره عمق محبتی که از عربهای اینجا دریافت کردم برایتان بگویم.