نوازش کلامی :-)

سمانه نی نی را صدا میکنه جانک، جانک عمه داره وارد مرحله تکون خوردن میشه، وقتی مامانش نرمش میکنه خودش رو گلوله میکنه یه کناری و منتظر میشینه برای شیطونی :)

این روزها، صابر برون گرا و پریسای درون گرا روزگاری سپری می کنند با هم، پر فراز و نشیب :) کاش من درونگرای درونم که عاشق برونگراهاست، کمی مقاوم تر بود، در آغاز ماه رضایت...

این ماه دو جمله تاثیر گذار یاد گرفتم:

الف) مردم را طوری قضاوت کن، که اگر خودت در آن موقعیت بودی از قضاوت بقیه ناراحت نشوی...

ب) غذای انتقام باید سرد سرو بشه، یعنی وقتی که خیلی داغی به تلافی در آوردن فکر نکن، بگذار اول سرد بشی، بعد تصمیم بگیر :)

۰ حبه چیده شد. ۰

روزهای ارغوانی :-)

گاهی با همه خوش بینی ها، مهربانی ها و شکرگزاری هایی که باید داشته باشم و ندارم، روزهایی به من سخت می گذرد عجیب...

پر از خشم، نگرانی، قهر، غم، پشیمانی و دلتنگی...

هفته ای که گذشت یکی از پر چالش ترین هفته های امسال بود، خوشحالم که هفته جدیدی را آغاز می کنم، خوشحالم که روزهای زیبایی در انتظارم هست و خوشحالم که هنوز زندگی را دوست دارم :)

۰ حبه چیده شد. ۰

از تراوشات یک ذهن آشفته :-(

می خواستم بنویسم این دنیا، مال من نیست و چقدر دور شده ام از فهرست بلند بالای my favorites...

بعد از جلسات بی وقفه ای که روزی چهار نوبت به صورت فشرده برگزار می شود و ماموریت و کل کل و ... ساعت 9 رسیدم خونه، تنها روزی که ساعت بیشتری اختصاصی سنتور بود و خوشنویسی :(

در ضمن این روزها یک جامعه شناس از بخش عمده زندگی ام کم شده، انگار دچار خلاء شده باشم...

این وسط سمانه زنگ زد که بگوید عدسی و نارنگی و سیب عمه، در سونوگرافی چهار ماه و نیمه گی تبدیل شده به یک دختر کوچولو :)))))))))))))))))))) :* :*

یک خبر دوست داشتنی :)

بزن دست قشنگه رو :)))))))))))

 پ.ن. ترقوه ی استاد خوشنویسی ام شکسته (خانم اکبرزاده عزیز من) :((((((((((( دعا کنید زود خوب بشه، نمایشگاه اول آذر است و چند سالی هست که منتظر برگزاری نمایشگاه است :(

۰ حبه چیده شد. ۰

کودکستان :-)

پسر کوچولوی ریحانه، مهدی، دست کوچولویش را کرده بود توی آب پرتقال و هی هم می زد و هر از چند گاهی دستش را در میاورد و می پاشید به همه جا، من جمله چادر مادرش :)

اون یکی پسرش، علی که قرار بود برود کلاس اول، در یک اقدام کودکانه کل ظرف بستنی را برگرداند کف کافی شاپ، لای پف فیل هایی که مشترکاً با محیا دختر زینب یک ربع قبل ریخته بودند زمین و حالا یادشان افتاده بود که اون ها هم بستنی می خوان...

کارگرهای کافی شاپ یکی در میون یک چشم غره ای می رفتند ولی زورشون به یحیی پسر کوچیکه زینب نمی رسید که عین شازده کوچولو سفید و بور بود و مدام با دستمال مرطوب می کشید به صورتش و هر وقت محیا می خواست بادکنکش را بگیرد جیغ می زد!!!

رضوان بنده خدا هم دور کافی شاپ می چرخید و با یک دستش علی پنج ساله را دنبال خودش می کشید و با دست دیگرش، فاطمه سه ماهه اش را تکان می داد، بلکه خوابش ببرد و مامانش بتواند هویج بستنی اش را بخورد...

با 6 بچه قد و نیم قد که مدام زیر دست و پای ما و مادرانشان وول می خوردند، یک کودکستان کامل داشتیم در دور همی بچه های پیش دانشگاهی عترت بعد از 14 سال!

۰ حبه چیده شد. ۰

پشتم گرمه!

دقیقاً در ماه رهایی از کمرویی ما را فرستادند ماموریت یک شرکت دیگه فردیس کرج! و تجربه خوبی بود برای این که بفهمم من اصولاً از کمرویی رها شده ام و تمرین خاصی نیاز نداره انگار :)

حالا یکی از تبلیغ هایی که هر روز در راه فردیس بارها و بارها از رادیو پخش می شد، تبلیغ جدید ایران رادیاتور هست که نوه عمو یادگار اجرا می کنه با تیکه تکراری: پشتم گرمه!!! اصلاً کاری ندارم که کلیپ خلاقانه هست یا نه، سئوال اصلی اینه که چقدر تغییر سلیقه در آهنگ وجود داشته...

یعنی آدم تاسف می خوره به این که از آهنگ در گلستانه عمو یادگار قبلی رسیدیم به این پشتم گرمه، آقای کیانی همیشه میگن که رسانه ها نمی خوان ریسک کنند و حتی برای چند ثانیه آنتن را به چیزی اختصاص بدهند که شاید مخاطب چندانی نداشته باشه، این شده که سلیقه ها این قدر آمده پایین...

 اصلاً این که من ریتم اول در گلستانه را خیلی خوب بلدم، به خاطر این نیست که آلبومش را زیاد گوش دادم، به خاطر تبلیغ قبلی ایران رادیاتوره :)))))))))))))))

پ.ن. اگه یه دوشنبه ای باشه که هم مبین نت قطع باشه، هم دیتای همراه اول یاری نکنه، هم ساعت یک ربع به 12 شب با چشمان بسته برسی خونه، باید صبح فردایش وبلاگ را به روز کنی :)

۰ حبه چیده شد. ۰

پارالل :-|

بعد از یک سال ما در برنامه هفتم بدنسازی به سر می بریم، برنامه جدید را که گرفتم خوشحال و خندان دویدم  پایین که ببینم این پارالل یعنی چی!

برای خودم تشک هم آوردم و کجکی برگه را نشان مربی دادم و گفتم دمبل هم بیاورم؟ که گفت: دمبل؟! نه! تشک هم بذار سر جایش و دنبال من بیا!

بله، پارالل همانا یک وسیله ای است که ما از کودکی فکر می کردیم که فقط هر کسی که ژیمناستیک کار می کند با آن تمرین می کند و نه این که ما خیلی شبیه ژیمناستیک کارها شده ایم، پریدیم بالای پارالل و آن قدر حرکت زیر شکم را ادامه دادیم که حالا از دو دست فلج شده ایم :))))))))))))))))

۰ حبه چیده شد. ۰

مرغ‌ها و آدم‌ها...

 تا حالا به خانم های باردار برخورد کرده اید که مدام خودشان  را باد می زنند یا سر سیاه زمستان شکایت می کنند که دارند گُر می گیرند؟

برایم جالب بود که شبیه مرغ ها که برای گرم کردن تخم هایشان مدت طولانی روی آن ها می نشینند (به قول صابر، کُرچ می شوند)، دمای بدن مادرها هم، بعد از فرآیند تخمک گذاری به طور محسوسی می رود بالا، تا فضای گرم و نرمی برای جوجه ای که می خواهد به دنیا بیاید، فراهم بشود :)

۰ حبه چیده شد. ۰

برتر از گوهر

خانم اکبرزاده عقیده دارد درون من یک خطاط ذاتی هست، خطاطی که همه سرمشق ها را می تواند در بیاورد، از مقدماتی تا فوق ممتاز، چند بار پرسیده که از چند سالگی خطاطی می کردم یا چند نفر در خانواده خوشنویس هستند!!!

جواب دو سئوال فوق، به ترتیب همین یک سال و نیم که پیش شما می آیم و هیچ کس هست.

من می دانم که درونم هیچ خطاطی نیست، خوشنویسی یک علاقه بوده برایم و وقتی با چاشنی دقت همراه می شود، درونم می تواند مدل ها را تقلید کند، حرکت دست، فشار قلم، اندازه مرکب...

من بدون الگو، هیچ الگوی ذهنی خطاطی ندارم، هیچ خوشنویسی ذاتی در خونم نیست، بدون سرمشق احساس خوشنویس بودن ندارم...

مثل موسیقی که بدون صدای ساز، در سرم هیچ صدایی پخش نمی شود که بنوازم...

هنر باید به جان بنشیند .

۰ حبه چیده شد. ۰

گم شده...

یکی از کابوس‌های فراموش نشده ی کودکی هایم زمانی بود که چیزی را گم می کردم...

وای خدای من... چه خواهد شد؟ بدون مداد قرمز، بدون ژاکت سرخابی، پاک کن سفید و خط کش دوست داشتنی ام چه کنم؟ در ذهن کودکانه من هر کدام این وقایع چیزی در حد فاجعه بود...

گم کردن هر چیزی برایم عذاب بود، بسیار دردناک و بسیار جبران ناپذیر و مدام تکرار می شد...

حال در یکی از بهترین شب‌های زندگی ام، در حالی که با صابر غرق در طعم ملس نمایش ترانه های محلی بودیم، فهمیدم که سوئیچ ماشین را گم کرده ام، انگار به یکباره پرت شدم به کودکی های دور و رنج همه گم کردن ها وجودم را فرا گرفت...

اما این روزها کمی بهتر شده ام، به این فکر کردم که فقط همین یکبار چنین چیز مهمی را گم کرده ام و اشکالی ندارد چون کلید یدک خانه مامان است، به این فکر کردم که شاید اگر زودتر سوار ماشین می شدیم در راه اتفاق بدی می افتاد و همان نیم ساعتی که کنار خیابان با صابر نشستیم و گپ زدیم تا بابا برسد با سوئیچ، شبمان را درخشان کرد :) به این که شاید من گم نکرده باشم، شاید کسی از کیفم برداشته باشد، همان پسری که در ولیعصر چسبیده بود به کوله پشتی ام...

کمی بهتر شده ام، کمی :)))))))))

پ.ن. ماه رهایی از کمرویی را آغاز می کنیم، با چالش های سنگین :) در حالی که در طی دو هفته گذشته، 5 مراسم رسمی تولد داشتم (جداگانه با مامان، خاله، صابر، مریم و ساهره، بهناز و امیر و الهام) شامل سه شام و یک نهار و یک کافی شاپ، دو کیک و یک عالمه کادوهای رنگارنگ (یک کادوی پستی از آمریکا از طرف بهار جان)، نزدیک به صد تبریک تولد، یک سینما، یک تئاتر و کلی عکس و خاطره :))))) بسیار خوش گذشت امسال :) جای شما خالی...

۰ حبه چیده شد. ۰
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان