سلامتی سه تن،
ناموس و رفیق و وطن
سلامتی سه کس،
زندونی و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونش رو از بهارش بیشتر دوست داره
سلامتی آزادی
سلامتی زندونیای بی ملاقاتی
#اعتراض_کیمیایی
براتون یه سال سرشار از سلامتی، عشق و شادی آرزومندم :-)
سلامتی سه تن،
ناموس و رفیق و وطن
سلامتی سه کس،
زندونی و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونش رو از بهارش بیشتر دوست داره
سلامتی آزادی
سلامتی زندونیای بی ملاقاتی
#اعتراض_کیمیایی
براتون یه سال سرشار از سلامتی، عشق و شادی آرزومندم :-)
این ذهن برنامه ریز را باید یک جایی خانه تکانی کرد :-|
از گوشه بالایش گرفت و آن قدر تکاند که هر چی گرد و خاک غم و غصه، نگرانی و تشویش، بیم و هراس، حسرت و کینه تویش گیر کرده، بریزد بیرون... که با کوچکترین ناملایمتی، سه ساعت search نکند که اگر فلان طور باشد، چه می شود؟ اگر نباشد، چه می شود و ...
که زندگی را رها کنی به حال خودش، که let it go :)
که ضربان قلبت آرام شود، که از هر ناملایمتی اشکت نریزد، که حباب حباب ها* را بفهمی، که سال دارد نو می شود... که چه خوب :)
* توصیفی برای لگدهای جنین در این هفته ها، مثل ترکیدن یک سری حباب توی دلت :)
جوانه های سبز طلایی بر شکوفه های عطرآگین سیب، بهار می آید بی بهانه... لبخند می زنم، صدای در می آید، دستم را می گذارم کنار لیلی...
صابر را صدا می زنم، چشمانم را می بندم، صدای ماهی نازکم را حس می کنم...
- صدایش را می شنوی؟
چشمان پر از شوقش می گوید نه... صدای تکان خوردن آب مگر چقدر بلند است؟
ساز می زنم برایش، در آب می رقصد، نرم، شاد، کودکانه...
پنجره ها را باز می کنم، همه ی خانه پر از عطر بهار می شود...
یک بهار با ماهی کوچکمان :-)
پ.ن. به دعوت بهار نارنج جانم :*
بعد از جستجوهای فراوان در میان لالایی های اینترنتی، به این نتیجه رسیدم که سلیقه ام به شدت با لالایی های کرمانی جور است :) یعنی تصوری که از لالایی دارم، با آهنگ آغازین "لالا، لالا، گل..." (پسته، پونه، سوسن، لاله...) بیشتر در آن نواحی رایج هست.
حتی آن لالایی معروف فیلم مسافران مهتاب که نمکی (مهدی فخیم زاده) با بغض برای "مش حسین آقا" می خواند.
در نتیجه این شما و این لالایی گل پسته (کلیپ تصویری شبکه پویا):
با خانم فروشنده سر صحبت باز شد، بعد که گفتم باردار هستم، یک برق شادی در نگاهش دیدم که به دلم نشست :)
به حالت درددل می گفت که او هم یک دختر ۲۰ ساله دارد و این که زمان آن ها این اسم های عجیب غریب مرسوم نبوده...
برای همین اسم دخترش را گذاشته نسیم...
گفتم: خب نسیم که خیلی قشنگه :)
گفت: آره، بدی نیست... ولی الان همه اسم ها عجیب غریب اند، البته سر اسم پسرم جبران کردم، یه پسر دو ساله دارم به اسم اهورا :-)
نخواستم دلش بشکند و فکر کند که موفق نبوده (آن هم با این فاصله سنی ۱۸ ساله)، توی دلم گفتم: خب اهورا که عجیب غریب نیست...
فکر کنم انتظار داشت اسم دختر ما یک چیزی تو مایه های آرتیشیدا و هانیسمیدا باشه :) پرسید: خب اسمش را چی می خواهید بگذارید؟
گفتم: لیلی :-)
یک لحظه مبهوت نگاهم کرد و گفت: امممم، خیلی هم عالی :-|
فکر کنم داشت به اسم دخترش افتخار می کرد، به نظرش عجیب غریب تر از لیلی بود :-|
رفته بودیم نمایشگاه بهاره ارم، برای گردش و تفریح، یک ساک مناسب دیدیم برای گذاشتن وسایل بچه، از این ساک ورزشی ها، صابر گفت: 250 تومنه؟
شانه انداختم بالا :-|
از فروشنده غرفه کناری پرسید: اینا به ریال است؟
طرف گفت: آره داداش :-)
برگشتیم همون جا. ساک رو نشان فروشنده دادیم، به صابر گفت: اون پانزده تومنیه رو میگی؟ خودت قدت بلنده بیارش پایین، دستت درد نکنه :-)
خلاصه انتظار نداشتیم، ولی قیمتش جالب بود :-)
پ.ن.۱ خوب، بد، جلف در سالن فرهنگیان کنار خانه مان اکران می شد، یک شب رفتیم ببینیم این سالن که همیشه فیلم جفنگ میگذاره چطوریه، به این نتیجه رسیدیم از روی سالن هم میشه نتیجه گرفت که فیلم جفنگ هست یا نه :-/
پ.ن.۲ یه ست لباس نوزادی ۱۹ تیکه خریدم (سمانه می گفت یکی از اینها تا سه ماهگی بچه کافیه)، نمی دونم این تیکه هایش به چه درد می خورند :-/
پ.ن.۳ اگر هی نمیگید خشن هستی و خشن نبین و ... از breaking bad بسیار خوشم اومده، دو سیزن تمام شده تا به حال :-)
مهلا بزرگ شده، دیشب آمده بودند خانه مان دورهمی و سمانه از تجاربش درباره سیسمونی برایم می گفت (دنبال یک لیست از ضروریات سیسمونی بودم و بعد از کلی صحبت به این نتیجه رسیدم که هیچ کدامش ضروری نیست :دی)
مهلا با یک عروسک بافتنی در بغل آمده بود، به همراه یک عروسک برای لیلی.
می پرسم: اسم عروسکت چیه، عمه؟
میگه: ناناز :-)
می پرسم: این که برای لیلی آوردی اسمش چیه؟
میگه: ناناز :-)
میگم: اونم ناناز؟ ناناز شماره یک یا دو؟
لباشو غنچه می کنه، دو تا انگشتش را میاره بالا و میگه: دو :-)
حالا ناناز شماره دو، منتظر اومدن لیلی است :-)
پ.ن. شنبه رفتم سونوگرافی، بعد از دوازده هفته انتظار، دکتر فرزانه سکوت کرده بود و با دقت اندازه می زد، من زل زده بودم به شگفتی خلقت خدا، به سرش، چشماش، گوش هایش، قلبش، ستون فقراتش، انگشت های کوچولوش، دنده ها، قفسه سینه اش... خدا رو شکر :-)
پ.ن.۲ از آنجا که رسانه ملی اعلام کرده که مراسم اسکار اصلا مهم نیست، از همین تریبون جشنواره مردمی فیلم عمار را به عنوان مهمترین جشنواره فیلم بین المللی اعلام می داریم، بله :-| :-/
نرم مثل پر زدن یک پروانه،
نازک مثل تکان خوردن آب،
حساش می کنم...
ماهی کوچک ما، در حوض دل من تکان میخورد :)
پ.ن. سه سریال تمام شده است تا کنون، House of Cards، شرلوک و فارگو، با تقدیم دیپلم افتخار و تندیس ویژه جشنواره به دو سریال اول و درود به همه پیشنهاد دهندگان، سیمرغ بلورین تقدیم می شود به فارگو پیشنهاد هولدن، Fa Ella و کروکدیل بانو :)
* پنجم دبستان، عضو گروه سرود بودم، آهنگ این سرود هنوز در گوشم میخواند، بلند و واضح:
یک حوض کوچک در خانهی ماست
در چشم ماهی، مانند دریا است...
صابر آشپز فوق العاده ای است، و اوج شکوفایی خلاقیتش در پخت غذاهای من در آوردی است :-) در بقیه زمینه ها نکات کنکوری را به صورت hint جویا می شود :-)
امروز در حال درست کردن سوپ جو (در جریانید که غذا پیشنهاد من بوده، در نتیجه من درآوردی نیست)
صابر: خب رب بریزم یا شیر؟ قبل جو بریزم یا بعدش؟
من: همون رب، آخرش بریزی بهتره.
صابر: جَک رو کی بریزم؟
من: چی؟
صابر: جَک دیگه :-) چرا جو داریم، جَک نداریم؟ جو، جَک، جیم، جان :-)))))
من: :-)