سخت گیرد زندگی...

برای درک بعضی از چیزها باید بزرگ شد، تجربه کرد و لذت برد :-)

خیلی از کارها، بازی ها، حرف ها، رشته ها و ... که چند سال قبل من را به هم می ریخت و با خاک یکسان می کرد، تمام شده، من تمرین کرده ام،  بهتر شده ام، و قوی تر:-)

گاهی فکر می کردم که اگه ده سال بعد فلان طور نشود، چه کنم؟ حالا می بینم که هیچ کدام از نشدنی ها نشد یا شد و من خوبم :-)

امروز سر کار به خودم که نگاه می کردم، حس کردم اصلا آن آدم قبلی نیستم، آدمی که یک روز برای این که کنار میزش سطل آشغال نبود، غصه می خورد، با آن همه وسواس درباره ساعت کار، مرخصی، سنوات، حقوق و ... :-)))))

آن قدر حساس، زودرنج و زود از کوره در برو :-|

انگار پریسای قدیمی در سال های قبل، در همین سال قبل حل شده و رفته :-)

سخت گیری زندگی را به کام آدم زهرمار می کنه، مخصوصاً اگر موقعی که می خواهی از خودت دفاع کنی یک هو حس کنی دقیقاً در رویای یک نفر دیگر هستی :-| تلخ ترین حالت بی دفاعی و درماندگی...

بیایید سخت نگیریم، شاد باشیم و با رویای خودمون زندگی کنیم :-)


پ.ن. بعد از 60 ساعت game of thrones، رسیدیم به فیلمهایی که دوستان در پست دیدنی های تابستانی معرفی کرده بودند، دیشب فیلم اعترافات رو دیدیم، از سری پیشنهادهای هولدن گونه، یعنی در یک کلام، عالی، رازآلود، معمایی، جنایی، ژاپنی :-)

۱۵ حبه چیده شد. ۷

موالیان

یادم هست اوایلی که ردیف را شروع کرده بودم، یکی از سئوالات اصلی ام این بود که علت نام گذاری گوشه های ردیف چیست؟

مثلاً چرا کرشمه؟ چرا نخست؟ چرا شهرآشوب...


یک بار هم پرسیدم از استاد، و چون کلاس ما گروهی است، بارهای زیادی هم دیگران پرسیدند :)

آقای کیانی گفتند که گاهی یک گوشه اسم مکانی است، یا اسم قومی قبیله ای یا اسم فردی ... که این ها دلیل داشته شاید، ولی خیلی از گوشه ها در گذر زمان نامشان تغییر کرده که باقی بمانند... به همین سادگی، مثلاً عرب ها به ایران حمله کرده بودند، یا مغول ها یا ... برای این که آن گوشه بماند، اصالت موسیقایی اش حفظ شود، اسمش را عوض می کردند و مثلاً تقدیم می کردند به حاکم وقت...

حتی مثال امروزی تری زدند برای فهم بهتر مطلب. گفتند: این روزها را در نظر بگیرید که چقدر با موسیقی و اجرای کنسرت مخالفت می شود، آن وقت هنرمند چه می کند؟ اسم ارکستر را به فراخور زمان می گذارد امام رضا، می گذارد دفاع مقدس، می گذارد عاشورا... و به راحتی اجازه اجرا می گیرد با بودجه های خوب :) این راهی است برای زنده نگه داشتن میراثی که داریم، برای حفظ و اشاعه فرهنگی که از خیلی خیلی قدیم به ما رسیده... چه فرقی می کند اسمش چه باشد...


این چند روز به شدت درگیر کارهای شرکت بودم، روزهایی که قرار بود وقت بگذارم و گوشه "موالیان" همایون را در بیاورم (می دانید که روش استاد کیانی گوشی است، یعنی نتی برای گوشه نداری که از روی آن بزنی، آن قدر گوش می کنی تا بفهمی که نغمه ها چه بودند...).

امروز عصر گفتم کار دارم و باید بروم، آقای سین سین (یکی از founderها و مدیر بخش فنی که پیشتر فکر می کردم مدیرعامل است) که رفت جلسه، من هم گفتم خدا نگهدار و پرواز کردم به سمت سنتور خان :)

نیمی از گوشه "موالیان" با کوک چهارگاه است و نیمی با کوک همایون. نیمه چهارگاهش را در آوردم برای شنبه که ذهنم درگیر نام موالیان شد.

جستجویی کردم و دیدم که موالیان به ایرانی هایی می گفتند که در بین عرب ها و در سرزمین های اسلامی زندگی می کردند. گفتم شاید آن ها هم برای زنده نگه داشتن این گوشه، این اسم را گذاشته باشند رویش...

یا موسیقی ای بوده که موالیان آن زمان اجرا می کردند بین عرب ها...

۱۲ حبه چیده شد. ۷

خال دروگو!

اگر تصمیم گرفتید عصر یک روز تعطیل، بعد از مراسم قربانی، مهمانی بعدش، و عیادت از یک بچه دست شکسته در بیمارستان کمی استراحت کنید...

کتاب بخوانید :-)

اشتباه ترین کار ادامه دادن به دیدن قسمت های دانلود شده سریالی است که قرار نبوده ببینید :-/

ساعت نزدیک 12 است، چشمانتان از حدقه در آمده، واقعاً خسته هستید و صابر می گوید: قسمت بعدی را بگذار...

۲۹ حبه چیده شد. ۱۲

انسان در جستجوی معنا*

زهرا با اون چشم های درشت روشنش داشت تعریف می کرد، می گفت:

"وقتی به پدرم گفتند سرطان داری، من از درون پاشیدم، پخش شده بودم کف اتاق و زار می زدم... ولی برای او این طور نبود. روزی که با مادر می رفتند بیمارستان برای جراحی من داشتم خون گریه می کردم، و برای اون دوتا مثل این بود که دارند می روند پارک...

به پدرم گفته بودند شما بیش از 5 سال هست که سرطان دارید ولی خودش را نشان نداده، چون خیلی قوی هستید." 

گفت: "بعد از عمل حدود 8 سانت از روده بزرگ پدر را برداشتند، وقتی رفت برای نمونه برداری گفتند هیچ اثری از سرطان نیست، آن قدر که حتی نیازی نیست پرتو درمانی کنی... نه خانی آمده، نه خانی رفته..."


و من مبهوت مانده بودم، گفتم: "چطور می شود این قدر قوی بود زهرا جان؟ چطور پدرت این قدر محکم هست؟"

گفت: "دقیق نمی دانم، ولی چیزهای دیگری برایش مهم هست، چیزهایی از جنس معنا، مثل ایمان، تعلق، عشق... آن قدر جاودانه که هیچ فقدانی حتی مرگ، نمی تواند نابودشان کند، که بی معنا شود..."


* عنوان این پست، نام کتابی است از ویکتور فرانکل، درباره خاطراتش از زندان های آلمان ها (اردوگاه آشویتس) در جنگ جهانی دوم، این که یک انسان زندانی را چه چیز زنده نگه می دارد، حتی وقتی همه موهای بدنش را هم از او می گیرند...

پ.ن. خودم یاد این نوشته ام افتادم :)

۱۵ حبه چیده شد. ۷

زندگی مارپیچی :-)

همیشه فکر می کردم وقتی بعد از یک عالمه تلاش و کوشش برگشتی سر خونه اول، یک فاجعه واقعی است! انگار از زاویه صفر شروع کردی و رفتی و رفتی تا رسیدی به 360 و تازه فهمیدی که ای دل غافل، این جا که همون جاست :-|

حالا اما می خواهم بگویم که سفر زندگی شبیه یک دایره چسبیده به صفحه نیست، دو بعدی نیست... سه بعدی است شاید :-) وقتی دایره تموم میشه بر نمی گردی سر جای اول، مثل فنر است، یک سطح رفتی بالاتر، رشد کردی بالغ شدی، تو دیگه آدم قبلی نیستی :-)

یا حتی اسپایرال، شعاعت هم بزرگ شده، دیدگاهت گسترده شده...


سفر زندگی یه همچین شکلی باید داشته باشه...


پ.ن. مهلا بهم میگه "عمه نا"، سمانه هی میگه، بگو: عمه پریسا :-) اون میگه: عمه نا، عمه نا :-)))))

۱۹ حبه چیده شد. ۹

رئیس جمهور

همین طور نشسته بودم تا بچه ها یک بار از روی کلمه های سرمشق بنویسند و کلاس تمام بشه. ازشون پرسیدم: دوست دارید بزرگ که شدید چی کاره بشین؟

عسل: طراح گرافیک :-)

فاطمه: متخصص زنان و زایمان :-)

سبا: رئیس جمهور :))))))))))

عسل و فاطمه زدند زیر خنده: برو بابا! رئیس جمهور که شغل نیست! 


من: :-))))))

روحانی: :-|

اوباما: :-O


گفتم: خب به نظرتون شغل من چیه؟

عسل: پلیس :-)))

فاطمه: پلیس :-)))

سبا: مگه همین خوشنویسی شغلتون نیست؟ :-)


من: :-)))

مهندسی برق: :-|

پلیس فتا: :-O

۲۷ حبه چیده شد. ۱۵

تهران به وقت آتلانتیک :-)

یک بار گفته بودم یا چند بار، نمی دانم...

در ترسیم آرزوهایم، که یک اتاق کار داشته باشم که همه دیوارهایش کتابخانه چوبی بلوطی باشد تا سقف

و یک میز کار داشته باشم آن وسط، که رویش یک کره زمین است (فکر کنم شبیه کارتون دور دنیا در هشتاد روز یا یکی از همان کارتون‌ها) :) 


حالا از آن صحنه ترسیم شده، کره زمین را دارم :) یک کره زمین با پایه چوبی ... آخرین کادوی تولدی که صابر برایم خرید (به قول خودش از سلسه مراتب کادوهای تولد پریسا :-))


هر چند وقت یکبار می چرخانمش و الان به وقت اقیانوس اطلس ایستاده در مقابلم :)

North Atlantic Ocean...

۲۲ حبه چیده شد. ۱۳

هایزنبرگ :-|


زندگی ترکیبی از غیر قابل پیش بینی هاست،

اصلاً قشنگی اش در همین است...

در ندانستن، در غافلگیر شدن، در ابهام :-|


حالا هی اصرار کن تعریف من در قطعیت است، بگو بدون قطعیت هیچ کاری نمی کنم، هیچ جا نمی روم، هیچی هیچی...

برای زندگی فرقی نمی کند!

اون راه پر از ابهام خودش را ادامه می دهد...

و تویی که توی این دریا هی موج می خوری، هی بالا و پایین می روی...


زندگی ساحل اون طرف نیست که هی تقلا می کنی به اش برسی،

زندگی همین جاست، 

وسط دریا


ول کن این همه حساب و کتاب رو،

هایزنبرگ  رو بچسب :-))))


پ.ن.۱ جوجه های خوشنویس من مدام در حال جیک جیک هستند سر کلاس، هی میگن: خانوم! خانوم! اون قدر خانوم، خانوم کردند که دفعه قبل که درس یکی شان ج چ ح خ بود، گفت: میشه برام بنویسید "خانوم"؟ :))))))


پ.ن.۲ این روزها سرکار، شبیه آدم معتقدی شده ام که هر لحظه حس می کند در محضر خداست :)))) یعنی اجازه ندارم دست از پا خطا کنم، نه یک نام گذاری سر هم بندی شده برای متغیرها، نه تابع های الکی، نه تخطی از design pattern ها (مخصوصاً singleton)، نه کد تکراری، نه هیچی :-| (هر شاهکاری هست قبل از commit کدها در Git باید تمیز شود)

خیلی تمیز و مرتب و در چارچوب کد می نویسم :-) سعی می کنم در محضر خدا معصیت نکنم :-)))))))))))))

۱۹ حبه چیده شد. ۸

متاستاز


به مریم گفتم: می دونی چیه؟ یه موقع هایی هست که یک مشکلی در همه جای زندگی آدم متاستاز* می کنه!

گفت: متاستاز؟

گفتم: آره، یعنی مثل سلول های سرطانی خودش را هی تکثیر می‌کنه به همه جا، مثلاً اول فقط سرطان سینه است، بعد می بینی که ریه و کبد و هزار تا جای دیگر هم درگیر شد!

گفت: آهان :-)

گفتم: آره، تقریباً اکثر ما این مهارت را نداریم که جلوی متاستاز "حال بد" را بگیریم. مثلاً اگر در زندگی هر کسی ده تا چیز مهم هست که با بودن اون‌ها حالش خوب باشه، با این بی مهارتی ما، اگه یکی‌اش را از دست بدهیم، انگار که هیچ کدومش را نداریم، دیگه قدر بقیه اونایی که داریم را نمی دونیم، مثلاً زبونم لال اگه بفهمیم یک مریضی لاعلاج گرفتیم، دیگه غذا خوردن هم حالمون را خوب نمی کنه، حتی سفر یا ...

خیلی راحت اسمش را می گذاریم افسردگی و یک هو می بینی به جای مثلاً یک ماه غصه داری، همه زندگی مشغول سوگواری هستیم، سوگوار مهارت هایی که باید یک جایی یک نفری یادمان می داد، یک وقتی، یک روزی باید یاد می گرفتیم و نگرفتیم...

و هیچ چیزی آسان تر از افسردگی نیست...


* آشنایی من با بسیاری از لغات تخصصی علم پزشکی به خاطر یک پدر آزمایشگاه چی و یک مادر به شدت علاقمند به مقوله سلامت است، در خانه پدری من همه چیز روی کانال سلامت تنظیم شده (تلویزیون: شبکه سلامت، رادیو: سلامت، روزنامه: سلامت و یک عالمه کانال تلگرامی سلامت که مطالبشان برایم فوروارد می شود :دی یک مادر خام گیاهخوار و یک پدر به ظاهر بی تفاوت که نگرانی‌اش را صبح‌ها نشان می‌دهد، وقتی همین طوری که در رختخواب هستی، می‌آید خونت را می گیرد که ببرد آزمایش کند :دی)

۲۲ حبه چیده شد. ۱۵
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان