یک لیست مقابلم نشسته که فقط چند مورد کوچکش باقی مانده...
صبح یکشنبه بود که لیست را نوشتم...
برای همه کارهایی که می خواستم تا 15 مهر تمام شود، 15 مهری که می خواستم بروم شرکت جدید را ببینم (که تماس گرفتند و گفتند شنبه بیا)
آن وقت، لیست در خود 15 مهر هم ادامه یافت (از دوختن روکش لحاف بگیر تا گوشه آذربایجانی ماهور، از عوض کردن فویل اجاق گاز تا تکمیل زیرنویس ویدئوهای TED برای گروه گیمیفیکیشن) و حالا فقط پاسخ به نامه ی دوست عزیزتر از جان مانده و تمام :)
حس و حال غریبی دارم، خوشحالم که فردا کنسرت استاد است، می دانم که حال و هوای خوبی پیدا می کنم :)
برای نهار بچه سیب زمینی پختم (یک سری سیب زمینی نقلی را توی روغن زیتون و آویشن و نمک خواباندم، بعد دورشان فویل پیچیدم و گذاشتم یک ساعت و نیم در فر کبابی شود با چند حبه سیر)، خیلی خوشمزه شد :)
چند بار تصور کردم که شنبه چطور خواهد گذشت، آن ها چطوری اند و من چه کار کنم؟ :)
مثل دفعه قبل استرس نگرفته ام که شب خواب ببینم به جای توانیر رفته ام واوان :))))))))))))
تمام صحنه هایی که تصور کرده ام پر است از راضی، شادی و مهربانی، فکر کنم دوستشان داشته باشم :)