ما چاره عالمیم و بی چاره تو*

یک: کلاس تابستانی خط تحریری جوجه هایم تمام شده و تدریس خونم آمده پایین :-| کی فکرش را می کرد که این قدر خوشم بیاید از درس دادن به پنج تا جوجه ناز؟ در فکرش هستم که یک سری فایل تدریس خط تحریری آماده کنم و بگذارم همین جا :)


دو: یکی از معضلات من برای دنبال کردن وبلاگ ها در بیان، این است که وقتی در یک برهه کوتاه چندین نفر را با هم دنبال می کنم، به صورت غریزی آن ها را با همدیگر اشتباه می گیرم :)))))))))) بعد دنبال یک نشانه می گردم در وبلاگ مورد نظر که یادم بیاید، این کدام یکی بود و من چرا تصمیم گرفتم دنبالش کنم :)))) اصلاً داستانی داریم :-|


سه: در راستای کاهش دوز تدریس در خون من (چیزی که هیچ وقت فکر نمی کردم حالم را خوب کند)، می روم خانه یکی از هم کلاسی های خوشنویسی ام و کامپیوتر یادش می دهم :)))) شاید ده سالی از من بزرگتر باشد و همیشه در کار هنر و گل مرغ و نقاشی و فرش و تذهیب و ... امروز سعی کردم کلیدهای لپ تاپ را برایش توضیح دهم و نحوه گرفتن موس و دابل کلیک :) جالب بود برایم چیزهایی که  در طی این سال ها برایم آن قدر درونی شده، گاهی چقدر سخت است توضیح دادنش ....


چهار: چند وقت قبل یک لینکی برایم فرستاده بودند که سایت عصر ایران می خواهد یک کتاب (زندگی برازنده من) را اهدا کند و اگر دوست دارید اطلاعاتتان را پر کنید و شاید شانس یارتان بود و برای شما هم ارسال شد :-| خلاصه من همین طوری اطلاعات را پر کردم و دیروز یک نفر زنگ در را زد و در کمال ناباوری گفتند که اسم شما در لیست بوده و بفرمایید کتاب شما :) حس خوبی بود، مخصوصاً که کتاب درباره کهن الگوها در روانشناسی یونگ است و من تست اولش را زده ام و در دوره فعلی زندگی ام، کهن الگوی فرزانه و جادوگر درونم از همه پر رنگ تر است :))))))))))))


* دومین سرمشق خوشنویسی انتخابی من برای نمایشگاه آینده استادم :)


پ.ن. این جا می توانید تست کهن الگو را بدهید -- البته این سایت نوشته تست قهرمان درون :)

۲۴ حبه چیده شد. ۸

رئیس جمهور

همین طور نشسته بودم تا بچه ها یک بار از روی کلمه های سرمشق بنویسند و کلاس تمام بشه. ازشون پرسیدم: دوست دارید بزرگ که شدید چی کاره بشین؟

عسل: طراح گرافیک :-)

فاطمه: متخصص زنان و زایمان :-)

سبا: رئیس جمهور :))))))))))

عسل و فاطمه زدند زیر خنده: برو بابا! رئیس جمهور که شغل نیست! 


من: :-))))))

روحانی: :-|

اوباما: :-O


گفتم: خب به نظرتون شغل من چیه؟

عسل: پلیس :-)))

فاطمه: پلیس :-)))

سبا: مگه همین خوشنویسی شغلتون نیست؟ :-)


من: :-)))

مهندسی برق: :-|

پلیس فتا: :-O

۲۷ حبه چیده شد. ۱۵

هایزنبرگ :-|


زندگی ترکیبی از غیر قابل پیش بینی هاست،

اصلاً قشنگی اش در همین است...

در ندانستن، در غافلگیر شدن، در ابهام :-|


حالا هی اصرار کن تعریف من در قطعیت است، بگو بدون قطعیت هیچ کاری نمی کنم، هیچ جا نمی روم، هیچی هیچی...

برای زندگی فرقی نمی کند!

اون راه پر از ابهام خودش را ادامه می دهد...

و تویی که توی این دریا هی موج می خوری، هی بالا و پایین می روی...


زندگی ساحل اون طرف نیست که هی تقلا می کنی به اش برسی،

زندگی همین جاست، 

وسط دریا


ول کن این همه حساب و کتاب رو،

هایزنبرگ  رو بچسب :-))))


پ.ن.۱ جوجه های خوشنویس من مدام در حال جیک جیک هستند سر کلاس، هی میگن: خانوم! خانوم! اون قدر خانوم، خانوم کردند که دفعه قبل که درس یکی شان ج چ ح خ بود، گفت: میشه برام بنویسید "خانوم"؟ :))))))


پ.ن.۲ این روزها سرکار، شبیه آدم معتقدی شده ام که هر لحظه حس می کند در محضر خداست :)))) یعنی اجازه ندارم دست از پا خطا کنم، نه یک نام گذاری سر هم بندی شده برای متغیرها، نه تابع های الکی، نه تخطی از design pattern ها (مخصوصاً singleton)، نه کد تکراری، نه هیچی :-| (هر شاهکاری هست قبل از commit کدها در Git باید تمیز شود)

خیلی تمیز و مرتب و در چارچوب کد می نویسم :-) سعی می کنم در محضر خدا معصیت نکنم :-)))))))))))))

۱۹ حبه چیده شد. ۸

جوجه‌های خوشنویس من :)


هیچ فکر نمی کردم آموزش خط تحریری به چند کودک دبستانی این قدر کار چالش برانگیزی باشد :)

بعد از یکی دو جلسه که بچه ها دوستت داشتند، شروع می کنند به رقابت بر سر این که کدامشان توی دل تو جا شود؟ :)

حالا هر چی دلت را بزرگ بکنی، هر چی بگویی همه تان همین جا هستید، در قلب من، هیچ فایده ندارد :-|


جلسه قبل، داشتم از خط یکی شان تعریف می کردم، آن یکی زیر چشمی نازک کرد و گفت: خانوم! از چیه خطش تعریف می‌کنید، این که خیلی داغون نوشته :-|

گفتم: نه عزیز دلم، خوب نوشته، مال خودت را ببینم؟ تو هم خیلی خوب نوشتی، تو هم خیلی خوب می نویسی، آفرین :)


ولی فایده چندانی ندارد، یک به خاطر این که اگر یکی شان بهتر بنویسد، حداقل در چند لحظه اول باید خیلی احساساتت را کنترل کنی که ابراز شدید نکنی (چون قاعده اش این است که آدم نتیجه زحمت خودش را می بیند و هیجان زده می شود و ابراز هیجان زدگی باعث حسادت بقیه)، دو به خاطر نظام آموزشی ای که بچه در آن بزرگ می شوند...


یکی شان یکبار پرسید: خانم شما آخر کلاس امتحان هم می گیرید؟

گفتم: نه، شما آمده اید که یاد بگیرید چطوری زیباتر بنویسید، و این اتفاقی است که در مغزتان می افتد، نه روی کاغذ، باید به زیبا نوشتن فکر کنید، مثلاً وقتی دارید کتاب می خوانید، به کلمه ها فکر کنید، موقع فیلم دیدن، به اسم سریال های تلویزیون، به اسم بازیگرها فکر کنید، در خیابان به اسم کوچه ها یا اسم مغازه ها، باید به زیبا نوشتن فکر کنید، وگرنه از یک امتحان بعد از ده جلسه هیچ کس خوشنویس نمی شود :-|

گفت: چه خوب، خیالمان راحت شد، امتحان خیلی استرس دارد...


طفلکِ من :-( 

چرا ذهن یک دختر کوچک نه ساله، باید درگیر استرس آزمون پایان دوره خط تحریری باشد، آن هم در تعطیلات تابستانی؟

۱۷ حبه چیده شد. ۱۱

دادار


عسل امسال می رود کلاس ششم، نقاشی دوست دارد ولی تقریباً از خوشنویسی، زیبا نویسی یا هر چی که به این مقوله ها مربوط باشد، متنفر است :-| سعی کردم حروف را با نقاشی یادش دهم، الف مثل آدم ایستاده، ب مثل قایق بادبانی، د دماغی (که دماغش رو عمل نکرده و سر پایین است:-|)، ر مرغی...


خوشش آمده بود، روی حروف که نقاشی می کشیدم از ته دل می خندید :)

برایش نوشتم: دارو، درد، زود، دادار ...


آخر کلاس گفت: خانوم! اون "دادار" که برایم سرمشق نوشتید یعنی دادار دودور؟ :)))))))))

کمی جا خوردم، گفتم: نه عسل جون، اول بگو به نظرت "داد" یعنی چی؟

گفت: "داد" یعنی جیغ، فریاد، مثل داد زدن...

گفتم: آهان :)))))))) خب آره، اونم میشه، ولی من منظورم یک معنای دیگرش بود، "داد" یعنی "عدل"، "دادار" یعنی "عادل" :)


یک سری تکان داد، ولی فکر کنم با همان "دادار دودور" بیشتر حال کرد :)


۱۹ حبه چیده شد. ۵

عمه در گالری -:)


مهلا نشسته در آغوشم، تکیه داده به من و می خواهد که موبایل را بیاوریم تا با هم عکس ببینیم...

البته کار مورد علاقه اش این است که شما گالری را برایش باز کنی، او دانه دانه عکس ها را رد کند، وقتی به فیلم های خودش رسید، بزند رویش تا اجرا شود و با دقت فیلم های خودش را ببیند، آن هم برای چند بار :-)))

این دفعه ولی عکس ها را که می دید، هیچ، فیلم های خودش را هم که چند بار می دید هیچ، به عکس های من که می رسید، می‌گفت: عمه!


من را در عکس با انگشت نشان می داد، می گفت عمه! بعد بر می گشت من را نگاه می کرد که مطمئن شود و  این بار من را نشان می داد و دوباره می گفت: عمه :-))))))))


به این میگن: auntie recognition in gallery :-))))


پ.ن.۱. چالش نرم افزاری تمام شد، پروژه را فرستادم برایشان، البته اواسط کار سیگنال دادند که به نظرشان این کار باید ۳ ساعت طول بکشد :-| یکی نیست بگوید که من اگر هر سه ساعت می توانستم یک اپلیکیشن بنویسم که الان بازار در سیطره من بود :-))))))))))) مهم نیست، مهم این است که من نشان دادم که در ۵ روز می شود کار را انجام داد، داستان‌های بعدش برای این است که مبلغ درخواستی را ندهند که قابل پیش بینی است... کار سابق خودمان را انجام می دهیم، خب :-)


پ.ن.۲. از اتاق فرمان اشاره می کنند که از این چهارشنبه می رویم مسجد الرحمن برای آموزش خوشنویسی به چند فنچ دبستانی :) و... خوشحالیم :)

۲۳ حبه چیده شد. ۱۳

"ر" مرغی


وقتی هواپیمای ایلام-تهران در آسمان بود، خانم اکبرزاده چندباری زنگ زده بود به موبایلم که ببیند آیا علاقه دارم برای آموزش خط تحریری بروم یکی از این مجتمع های فرهنگی هنری (انگار تابستان است و تقاضا رفته بالا:))؟

کمی با هم صحبت کردیم، گفت که تجربه خوبیه و بعدتر متوجه می شوید که چقدر در روند کاری خودتان تاثیر گذار بوده...

کمی مِن مِن و این پا و اون پا، آخرش گفتم باشه :)))) دیروز هم رفتم یک سری دیدمشان، مجمتع فرهنگی هنری وابسته به یک مسجدی بودند، یاد کودکی هایم افتادم که چقدر تابستان ها با حامد میرفتیم کلاس مسجد شهرک دانشگاه...

بنده خدا مسئول آنجا هم، آن قدر عزت و احترام کرد که انگار خود استاد اخوین آمده باشد :) دیگر حرفی نماند، کمی گپ زدیم، درباره شرایط کار و تعداد هنرجو و دستمزد و این ها...


آخرش قرار شد کلاس ها که با شروع ماه مبارک آغاز شدند، خبر بدهند...


حالا من نشسته ام پای سیلابس در آوردن برای هر جلسه و این که مثلاً هر حرفی را با چه چیز مشابهی یاد بدهم که بچه کوچولوها بهتر یاد بگیرند ( "ر" مرغی را یادتان هست؟) :) 


پ.ن. سایت گروه پرکا را به روز رسانی کردم از صفر :-| ببینید خوب شده؟

۱۵ حبه چیده شد. ۶

چند مرحله ای


غذاها به چند دسته تقسیم می شوند: یک مرحله ای، دو مرحله ای و سه مرحله ای :-|

غذاهای یک مرحله ای: غذاهایی هستند که فقط یک مرحله شما را درگیر می کنند، یعنی فقط یک مرحله به حضور شما نیاز هست:-| مثل: عدس پلو، ماکارونی، سبزی پلو با ماهی (یعنی همزمان قابلیت آماده کردن دارند، مثلاً همان طور که برنج را بار می گذارید، می توانید مراحل درست کردن مخلوط عدس و پیازداغ را هم انجام دهید و بعد با شعله پخش کن بگذارید روی حرارت کم و بروید سر کارتان تا آماده شود)


غذاهای دو مرحله ای: مثل انواع خورش ها، آش ها*، ...

غذاهای سه مرحله ای: مثل لازانیا، دلمه بادمجان-فلفل-گوجه و ...


خب چه کنیم؟ نمی شود که هر روز غذای یک مرحله ای بپزیم :-| در نتیجه یک سری از غذاهای دو مرحله ای را با کمک زودپز :دی و صرف نظر کردن از مجلسی نشدن، به غذای یک مرحله ای تبدیل می کنیم :)))))


مثلاً در خورش قورمه سبزی، همان اول که در زودپز را باز کردیم همه را با هم می ریزیم تویش** :) به همین سادگی به همین خوشمزگی، شما برو و یک ساعت و نیم دیگر بیا و یک قورمه سبزی جا افتاده ردیف تحویل بگیر، کی می فهمد که چند مرحله سرش وقت گذاشتی؟ 


پ.ن. این آخر هفته، هفته کنسرت و نمایشگاه است :)

امروز عصر که کنسرت تک نوازی استاد کیانی هست در فرهنگستان هنر

فردا هم افتتاحیه نمایشگاه گروهی خط و تذهیب خانم اکبرزاده است، به همراه گروه مهرنگاران در کاخ سعد آباد.


اگر دوست داشتید بیایید :)


* متاسفانه این روش تبدیل دو مرحله ای به یک مرحله ای برای آش رشته جواب نمی دهد، یعنی باید سرش بایستی، حبوبات جدا، سبزی جدا، رشته جدا، کشک جدا، ... :-| همه را با هم بریزی داغون میشه :))))))))))


** شایان ذکر است، کپی رایت این روش متعلق به بهار جان است، یادش بخیر حوالی سال 90 این روش را یادم داد و من انواع روش های پخت قورمه سبزی را تست کردم ولی هیچ کدام به اندازه روش یک مرحله ای خوب جا نمی افتد :) هر کجا که هست، خدایش سلامت بدارد :)



۶ حبه چیده شد. ۱۰

خط چشم...


اولین بار که فهمیدم قلم گیری یعنی چه، اصلاً خوشم نیامد :-| قلم گیری به خط نازکی می‌گویند که با قلمویی به نازکی یک موی گربه (همان قلموی 000 که می‌خوانیمش سه صفر) زده شده در مرکب رقیق شده، دور همه چیز کشیده شود، دور گلبرگ ها، دور برگ ها، دور ساقه‌ها و ...

یادم می آید بچه که بودم اگر می خواستم خیلی خفن باشم، دور هیچ کدام از عناصر نقاشی شده را با مداد مشکی پررنگ نمی کردم :-| و نهایت این بود که به تناسب رنگ آن قسمت، از مداد رنگی کم رنگ و پررنگ (یا فشار دست متفاوت) استفاده می کردم، یعنی داخل گلبرگ کم رنگ و دور آن پر رنگ :)


حالا ولی بعد از یک سال تذهیب، می فهمم قلم گیری یعنی چه، این که چرا باید خیلی خیلی نازک انجام شود و چرا بدون قلم گیری، کار جلوه ندارد، عین آن می ماند که برای یک چشم، خط چشم بکشی :) 


در این حد موثر است در زیبایی کار :)

۱۱ حبه چیده شد. ۱۰

مرمت آثار باستانی

داشتم آخرین مراحل حاشیه را تکمیل می کردم، ظرف رنگ طلا (مخلوط آکریلیک و گواش طلایی) را گرفتم بودم دست چپ درست بالای سر کار و تند و تند رنگ می گذاشتم روی کار، یک هو نمی دانم چه شد، صندلی سر خورد، دستم لت خورد...


نگاه کردم دیدم همه جا طلایی شده...

صندلی، میز کار، جعبه دستمال کاغذی، آینه، کمد، حواسم پرت شده بود به وسط کار که قطره های طلایی پاشیده بود، به کناره ها، به شلوارم، به تی شرتم... (خوشبختانه مهسا خانوم در امان مانده بود)


توی دلم گفتم: اشکال نداره، درست میشه، درست میشه، درستش می کنم، الان که تمام شد، همه جا را پاک می کنم، صفحه را تیغ می زنم... که یک هو دیدم یک قلوپ حسابی از رنگ ریخته روی یکی از گوشه های کار :-(


نتیجه دو ماه زحمت :-( باز با خودم تکرار کردم: درست میشه، درست میشه، درست میشه...


حدود چهارساعت وقت گذاشتم تا رنگ ها را از کناره های کار پاک کنم، البته که خیلی حرفه ای تیغ نزدم و جایش کمی ماند ولی از ظاهر کار معلوم نیست، شده بود نزدیک ساعت 4 (چهار ساعت بی وقفه نشسته بودم بی توجه به pomodoro) که یقین حاصل کردم که با تیغ نمی شود رنگ را از روی طرح اصلی برداشت (هر چقدر هم که خشک شود، هر چقدر هم که با دقت بردارم) :-|


یک لحظه ته دلم خالی شد، فکر کردم نتیجه دو ماه تلاش... ای وای... و در اوج ناامیدی قطره های اشک سر خوردند پایین، دانه دانه، بی صدا، همه لحظه های دو ماه قبل آمد جلوی چشمم، همه مراحل انتقال طرح بر روی کار، رنگ گل ها، رنگ اسلیمی ها، قلم گیری، رنگ زمینه، trelling، پرداز... صورت مهربان خانم اکبرزاده که قبل از هر حرفی سراغ کار را می گرفت... یعنی همه چی دود شد و رفت هوا؟


چه حیف... فقط شرفه های دور کار مانده بود آخر :-(


یک لحظه چشمانم را بستم، وسط هق هق گریه خواستم به خودم دلداری بدهم مثلاً... که خب آخر که چه؟ کار را قرار بود نشان کسی بدهی؟ قرار بود تحویل کسی بدهی؟ قرار بود چه بشود؟ یک تمرین کلاسی ساده بود... همین! گریه چرا؟


این داستان دیروز بود :-( امروز آمدم سر کار که سایه گل ها را بگذارم، یک چیزی قلقلکم داد که یک بار دیگر تلاش کنم برای درست کردن بخش آسیب دیده... یک امید کمرنگ، به خاطر ایمانی که خانم اکبرزاده به مهارت من در مرمت دارد*، گفتم یک بار دیگر، شاید این راه بهتری باشد...


به ذهنم رسید حالا که طلا پاشیده روی کار، به جای تیغ زدن، چرا از اول شروع نکنم؟ شروع کردم به مهره کشیدن طلاهای پاشیده، بعد طرح را دوباره انداختم روی ناحیه آسیب دیده، به نظرم بد نیامد، رنگ گذاشتم، قلم گیری کردم، پرداز کردم...


نمی گویم مثل روز اول شده است، ولی قابل قبول است، شبیه جان بخشی به یک اثر نابود شده، مثل مرمت آثار باستانی :)))


تذهیب


* اولین باری که دور قلم گیری هایم را نازک کردم، خانم اکبرزاده کلی ذوق کرد، گفت: "شما یک استعداد نهانی در مرمت دارید، می دانستید؟" خندیدم، گفتم: "یعنی چی؟"

گفت: "یعنی بدون این که من به شما چیزی بگویم یا یاد بدهم، این ها را درست کردید، همین که می توانید بعد از اتمام کار، کار را درست کنید، این یک مهارت هست، یک مهارت فوق العاده که خیلی ها ندارند... و اگر داشته باشی می توانی همان را به عنوان حرفه ات انتخاب کنی حتی :))))))))))))"

۶ حبه چیده شد. ۳
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان