و نمیتوانستم حیرتم را پنهان کنم، آمیخته با کمی دلخوری، زمانی که با تمام شوق و اشتیاق مادر یک دختر کوچولو، می گفتم که اسمش لیلی است و کمی پس می رفتند، چشمانشان را نازک می کردند و با تردید و درماندگی می پرسیدند: "مطمئنی؟ سونوگرافی کردی؟ حتماً دختر است؟"
و زمانی که ناامید می شدند از پسر بودن جوجه ناز ما، میافزودند: "خب! ایرادی ندارد، ایشالا بچهی بعدی :-|" و بعدتر یکی شان رو به صابر گفت: "خوبیاش این است که بچه تو است، بچهی پسر آدم همیشه عزیزتر است، چه دختر باشد، چه پسر :-||||||"
و من بعد از سی و سه سال بالیدن به زن بودن، زمانی که با همه محدودیتها و تبعیضهای موجود در جامعه ایران، هیچ گاه دلم نخواست که پسر به دنیا میآمدم، هنوز درک نمیکنم، که در عصر فنآوری، چطور هنوز افرادی پیدا میشوند که بارها و به روشهای مختلف تلاش میکنند که فرزند پسری داشته باشند، فقط به خاطر این که به قول خودشان نسلشان باقی بماند...