خشم قلمبه*

در زبان ارتباط بدون خشونت (زبان زرافه، زبان زندگی، nvc، با کلید‌واژه مارشال روزنبرگ می‌توانید جستجو کنید) شناخت احساسات و نیاز پشت هر احساس شاه کلید ارتباطات است، اول احساس خودت، بعد دیگران.

حالا این که این زبان به جان بنشیند و به کار گرفته شود که بگذریم ولی در همان مرحله تشخیص احساس هم صدی نود همه می‌لنگیم :-| یعنی در کل سی تا احساس نام می‌بریم که فرقشان هم شفاف نیست حتی برای خودمان. برایم جالب است که کتاب‌های کودکان راهنمای خوبی هستند برای ما بزرگسالانی که در نشناختن احساسات فرقی با بچه‌ها نداریم، این که تغییرات فیزیکی مربوط به هر احساس رو یادداشت کنیم که مثلا در کدام بخش بیشتر حس کردیم؟ سر؟ گلو؟ سینه؟ دل؟ دست‌ها؟

مثلا برای من خشم بیشتر در سر و صورت حس می‌شود، مثل پسرک داستان خشم قلمبه، داغ شدن سر، خشک شدن دهان، سرخ شدن گونه‌ها...

برای شما چطور؟ نگرانی و تشویش و استرس فرق دارد؟ امید و شادی در یک جا احساس می‌شود؟ 

۲ حبه چیده شد. ۱۰

باز باران

با یک سری کارت داشتیم قطار بازی می‌کردیم که نمی‌دونم چطور به کله‌ام زد که بارون کارتی بسازم :-| "لیلی جان نگاه کن! بارون کارتی" :دی و کارت‌ها در آسمان رقصیده و همه جا پخش می‌شدند! گام بعدی چی بود؟

"مامان، من! من! من بارون کارتی!" "مامان، مامان، من برم بالا، بارون کارتی!" (یعنی من رو بذار بالا از اونجا کارت‌ها رو بریزم پایین) و گام‌های بعدتر؟

بارون پازلی مقوایی، بارون پازلی چوبی :-| (مادر جان من دونه‌هایش رو از کجا پیدا کنم آخه؟)، بارون برگ، بارون خاک، ... بارون سنگ نیاد صلوات :-|

خلاصه از من به شما نصیحت وقتی موقع بازی با کودک دو ساله حس می‌کنید که خیلی باحالید، به عواقبش فکر کنید!

۳ حبه چیده شد. ۱۵

Peppa pig :)

و با آغوش باز برای سی و شش سالگی؛ سی و شش، با مجموعه‌ی دلپذیری از مقسوم علیه‌ها، در اوج انعطاف پذیری و تقارن: با واج آرایی شین در شش شش تا :) سالی پر از تجربه‌های جدید، اشک‌ها و لبخندهای تصویری، Terrible Two's، زبان جدید، زندگی جدید، دلتنگی، غرب، غربت، روزهای بی‌غروب... جشن تولد مردادی در پاییز، با سرما و باد و بوران، در جوار پتروس، زیر سایه عدالت، با کلی رقص دو نفره، با قلبی در آغوش، در تدارک کیک و شمع و تزیین، با امید فردایی غرق در صلح و دوستی :)

پ.ن. عنوان اشاره دارد به انیمیشنی به این نام، در راستای سال خوک، سومین دوازده از سال تولد من :)

۱۱ حبه چیده شد. ۱۱

سفر به ماورا

می‌گفت که اگر در زندگی در رنج‌ها غرق شدی و هیچ امیدی نبود، فلج نشو، حرکت کن، باید یاد بگیری که به ماورای رنج‌ها سفر کنی، به آنجا که همیشه امیدی هست... "دزد بر جا نهاد ماه را در میان پنجره"

 

* برداشت از صبحت‌های ناهید جان معتمدی، دوره در جستجوی خویشتن.

۴ حبه چیده شد. ۷

پاییز

باورم نمیشه پاییز به این زودی شروع بشه :'|

امروز با لیلی رفته بودیم بلوط‌های ریخته رو جمع کنیم برای غذای روبی، عروسک محبوبش، چنان سوزی می‌آمد که حس کردم در عرض چند روز برگ درختان سبز هم به زرد و نارنجی تغییر رنگ داده‌اند :دی

سلام پاییز...

بعد از ماجراهای لیلی و مهدکودک، دیروز رفتم دیدن یه گروه از مادران غیر بومی که بچه‌هاشون عمدتاً زیر دو سال بودند. نکته جالب برای من تجارب گسترده هر کدام از زندگی در خارج کشور محل تولدشان بود، حتی خانمی که پاکستانی بود هم مدت‌ها جای دیگری زندگی کرده بود و همه چیز در دایره امن و در توان هضم خانواده!

یک لحظه فکر کردم چه خوب که دایره امن هر کدامشان به اندازه دنیا وسعت دارد...

۲ حبه چیده شد. ۱۳

مرثیه‌ای برای یک رویا

تمام خانه بازی‌های سرپوشیده شهر را با هم رفته‌ایم، چند تا؟ سه تا... و تمام پارک‌ها در شعاع پنج کیلومتری، و کنار دریا و جنگل و هر مزرعه کودکانی که با ترکیب دو خط اتوبوس یا اتوبوس-tram قابل دستیابی بود! گشته‌ایم دنبال هر کارگاه مادر و کودکی ‌که برگزار شود در شهر، چند تا یافتیم؟ فقط یکی بعد از تعطیلات مدارس... و سر زدیم به موزه کتاب کودک و سرگرمی‌های دریایی بچه‌ها. تابستان دارد تمام می‌شود، بدون مهدکودک...

پ.ن. نمی‌دانم از کی به کامنت‌ها پاسخ نداده‌ام، آن قدر گذشته که به نظرم یک قرن می‌آید... خواستم دیگر ننویسم دیدم تنها روتینی که در چهار پنج سال گذشته برایم محترم بوده این دو بار در هفته وبلاگ نویسی است، دلم نیامد :) شرمنده لطف و محبت بی دریغ شما، همه را خوانده‌ام، گاه بارها

۸ حبه چیده شد. ۱۴

پروانه

لیلی گفت: "برو" و با دست پروانه رو دور کرد، گفتم: "لیلی جان، پروانه است، نگاهش کن چه نازه، پروانه، پروانه، بیا" یه هو صدای یه خانمی از بالا گفت: "شما الان گفتین پروانه؟" :-)

چی‌؟ شاخک‌هایم تیز شد، کی داشت فارسی حرف می‌زد؟ کسی از من سئوال پرسید؟ صدا از کجا بود؟ سرم رو بلند کردم و دیدم یه خانمی تو بالکن ایستاده و با لبخند نگاهم می‌کنه، دوباره گفت: "شما گفتین پروانه؟"

گفتم: "بله بله" و نیشم تا بناگوش باز شد که یک نفر داشت فارسی حرف می‌زد، کجا؟ تو بالکن خانه همسایه‌ی کناری :) کمی با هم گپ زدیم، من و لیلی کنار باغچه‌ی خونه‌ی اونها تو خیابون و اون تو بالکن طبقه دوم، گفت اسمش کریستین است و  نیمه ایرانی، با همسر و پسرش ده روز است آمدند اینجا. 

فرض کن یه خانواده اینترنشنال واقعی: پدر ایرانی، مادر فرانسوی، شوهر هلندی، بیست سال لندن بودند و بچه‌شون انگلیسی :دی برایم جالب بود که اینقدر خوب فارسی حرف می‌زد، مخصوصاً که پدرش ایرانی بود، نه مادرش؛ حتی بهش گفتم، کلی خوشحال شد، گفت: من همیشه فارسی رو دوست داشتم، همیشه و همین چند دقیقه قبل داشتم با عمه‌ام تو تهران صحبت می‌کردم :)

۳ حبه چیده شد. ۲۱

آموخته یا منحصر به‌ فرد

یک کاسه پلاستیکی گرفته دستش و می‌کشد روی پنجره. صدایی بلند می‌شود شبیه کشیدن ناخن روی تخته سیاه :-| زیر چشمی نگاهش می‌کنم کنجکاو است و شاد، می‌خندد و با دقت نگاه می‌کند که چطور این صدا ایجاد می‌شود.

اول گوش‌هایم را می‌گیرم و همان طور که از پشت دست‌هایم هنوز صدای سوت مانندش آزاردهنده است، به این فکر می‌کنم که آیا این واکنش طبیعی منحصر به‌ فرد من بوده یا در گذر زندگی آموخته‌ام که آزار ببینم مثل ترس از سوسک؟

۳ حبه چیده شد. ۱۳

شرجی

یعنی با گذشت یک ماه از تابستان و چهار ماه از آغاز سال، این اولین روزی هست که تمایل پیدا کردم داخل خانه لباس آستین کوتاه بپوشم :دی

ولی حقیقتا این دو سه روز هوا گرم شده، یعنی ۳۶-۳۸ درجه با رطوبت بالای ۵۰ درصد مثل این می‌مونه که رفته باشی سونای تر :) ولی خب نهایت موج گرما اینجا پنج روز دوام داره، از شنبه برمی‌گردیم به همان ۲۰ درجه قدیم.

پ.ن‌. اگر ار اون‌هایی هستید که به رده بندی سنی برای کتاب اعتقاد ندارید، این چند وقت دو کتاب خواندم و حظ وافر بردم: "شگفتی" آر.جی.پالاسیو و "توتوچان دخترکی آنسوی پنجره" تتسوکو کورویاناگی که خاطرات نویسنده کتاب از سال‌های دبستان در مدرسه توموئه است.

۴ حبه چیده شد. ۱۲
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان