در زبان ارتباط بدون خشونت (زبان زرافه، زبان زندگی، nvc، با کلیدواژه مارشال روزنبرگ میتوانید جستجو کنید) شناخت احساسات و نیاز پشت هر احساس شاه کلید ارتباطات است، اول احساس خودت، بعد دیگران.
حالا این که این زبان به جان بنشیند و به کار گرفته شود که بگذریم ولی در همان مرحله تشخیص احساس هم صدی نود همه میلنگیم :-| یعنی در کل سی تا احساس نام میبریم که فرقشان هم شفاف نیست حتی برای خودمان. برایم جالب است که کتابهای کودکان راهنمای خوبی هستند برای ما بزرگسالانی که در نشناختن احساسات فرقی با بچهها نداریم، این که تغییرات فیزیکی مربوط به هر احساس رو یادداشت کنیم که مثلا در کدام بخش بیشتر حس کردیم؟ سر؟ گلو؟ سینه؟ دل؟ دستها؟
مثلا برای من خشم بیشتر در سر و صورت حس میشود، مثل پسرک داستان خشم قلمبه، داغ شدن سر، خشک شدن دهان، سرخ شدن گونهها...
برای شما چطور؟ نگرانی و تشویش و استرس فرق دارد؟ امید و شادی در یک جا احساس میشود؟