بعد از ظهر جمعه در حالی که هوا توفانی شده بود و من آخرین مراحل نصب اتوکد را روی کامپیوتر شاهین، پسرخاله، تکمیل می کردم، درد چشم راستم شروع شد...
گوشه داخلی اش یه چند تا تیر کشید، و من گذاشتم به حساب این که هوا موقع توفان کمی تاریک شده بود و نور اتاق هم کم بود و من دماغم رفته بود توی مانیتور :)))))))))))))
شب خوابیدم و شنبه نزدیک های عصر دوباره یه سلامی کرد :) احساس کردم یه ربطی به خستگی چشم داره که چشم راست شروع می کنه به آلارم دادن :))))
حالا دیروز که تو شوک رفتار ناشایست شرکتی بودم که شنبه با اون همه انرژی مثبت رفتم پیششان، ولی امروز ساعات زیادی را به شیوه دزد دریایی طی کردم (یه روسری نازک بسته بودم، کجکی روی چشمم) :)
گذشت تا یک ساعت پیش صابر زنگ زد که خبر بدهد در راه باشگاه هست با دوستانش، حال و احوال پرسید، گفتم که چشمم درد می کند :-|
گفت درمان قدیمی را انجام داده ای؟ (یک درمان سنتی محلی است، این گونه که در آب خنک پلک می زنی، بیشترین کاربردش خواباندن پف چشم است بعد از گریه:)))))))))))-- به نظر صابر این یه جور درمان خنک سازی چشم است:) )
گفتم: نه... و بعد پیش خودم فکر کردم چرا که نه؟
الان ساعتی گذشته و به اندازه کل این دو روز حالم خوب شده :) خدایا شکرت :))))