مهلا بزرگ شده، دیشب آمده بودند خانه مان دورهمی و سمانه از تجاربش درباره سیسمونی برایم می گفت (دنبال یک لیست از ضروریات سیسمونی بودم و بعد از کلی صحبت به این نتیجه رسیدم که هیچ کدامش ضروری نیست :دی)
مهلا با یک عروسک بافتنی در بغل آمده بود، به همراه یک عروسک برای لیلی.
می پرسم: اسم عروسکت چیه، عمه؟
میگه: ناناز :-)
می پرسم: این که برای لیلی آوردی اسمش چیه؟
میگه: ناناز :-)
میگم: اونم ناناز؟ ناناز شماره یک یا دو؟
لباشو غنچه می کنه، دو تا انگشتش را میاره بالا و میگه: دو :-)
حالا ناناز شماره دو، منتظر اومدن لیلی است :-)
پ.ن. شنبه رفتم سونوگرافی، بعد از دوازده هفته انتظار، دکتر فرزانه سکوت کرده بود و با دقت اندازه می زد، من زل زده بودم به شگفتی خلقت خدا، به سرش، چشماش، گوش هایش، قلبش، ستون فقراتش، انگشت های کوچولوش، دنده ها، قفسه سینه اش... خدا رو شکر :-)
پ.ن.۲ از آنجا که رسانه ملی اعلام کرده که مراسم اسکار اصلا مهم نیست، از همین تریبون جشنواره مردمی فیلم عمار را به عنوان مهمترین جشنواره فیلم بین المللی اعلام می داریم، بله :-| :-/