قدیم ترها از ژست دست به سینه خوشم می آمد...
خوب یادم هست اولین کسی که در این باره به من تذکر داد، مدیر عامل اولین شرکتی بود که کار میکردم. رفته بودیم جلسه حل معضلات مالی شرکت و رئیس که در حال گذراندن دوره های زبان بدن و مدیریت صنعتی بود، همان اول جلسه به من اشاره کرد و گفت: "به به! شما هم که دست به سینه، بدجور گارد دفاعی گرفتید، وای به روزگار من" :-|
خیلی وقت هست که عادت دست به سینه بودن را کنار گذاشته ام، نه به خاطر حرف او، به خاطر این ویدئو در سایت TED که Amy Cuddy تعریف میکند، دست به سینه بودن، چقدر از مشارکت دانشجویان می کاهد و به این معناست که من حرفی برای گفتن ندارم... و لا به لای حرفهایش توصیه میکند اگر مشکل مشارکت دارید، لااقل با دستان گشاده بنشینید که شروع مکالمه برایتان راحت تر باشد :)
این روزها اما، گاهی دست به سینه می نشینم، انگار دلم تنگ شده باشد و خیلی عمیق تر، با هر دست، بازوی دست مقابل را می فشارم...
در این مواقع، صابر می گوید: "خوبی نازکی؟ چرا دوباره خودت را بغل کردی؟" :-)
و چقدر دوست دارم این تعبیر را... انگار خودم را بغل کرده باشم :-)
پ.ن. طرف فرانسوی ماجرا را یادتان هست؟ می خواهم اسمش را بگذارم آقای-فَر-فَر (فَر اول، ابتدای نامش، و فَر دوم به خاطر فرانسه:-)))) این روزها آمده ایران دیدار خانواده، دیروز دیدمش برای اولین بار و به این نتیجه رسیدم که زبان بدن درباره این آدم خیلی کاربرد دارد :-) چون در نصف مکالمه دارد سرش را به نشانه تایید شما تکان می دهد که در یک مکالمه صوتی دیده نمی شود و آدم احساس می کند که طرف چقدر پررو و حق به جانب است :-|