وقتی یک نفر با همه دید مثبتی که در سال های دور به زندگی داشته، می گوید که دیگر نمی توانم با این شرایط ادامه دهم، ولم کن، کم آورده ام و کم کم فرو می رود در دنیای افسردگی، نجاتش در مقام یک دوست خوب خیلی دشوار است...
چون همه راه هایی که بلدی و تجربه کرده ای، به درد کسانی می خورد که دید مثبت نداشته اند ( به درد خودت مثلاً :-) )، کسی که خودش خدای مثبت نگری است را چه کنم؟ وقتی می گوید این همه دیدگاه مثبت به زندگی را دیگر نمی خواهد... ای دل غافل :-(
* بهناز رویایی برایم سه تا شکلات جرقه ای آورده بود، تا به حال نخورده بودم ازشان :)
دستور العمل داشت، باید می گذاشتی در دهانت طوری که کم کم بچسبد به سقف دهان، بعد بگذاری آرام آرام آب شود، انگار کاتالیزور واکنش جرقه ها (چه علمی گفتم مثلاً :))))))))) آب باشد، به محض ترکیب، جق جق جق شروع می کند در دهانت به جرقه زدن، انگار یک سری جرقه کوچولو گذاشته باشی روی زبانت :)
تجربه اش را دوست داشتم :)