اوایل سخت نبود که نمی فهمیدم چه می گویند، مدام تند و تند با هم حرف می زدند و من خوب گوش می کردم و سعی می کردم کلیات را بفهمم :) تشخیص کلیات یک بازی است که هر چه معنای تعداد بیشتری کلمه را بدانی، شانس درک مفهوم درست جمله بیشتر خواهد بود و می توانی امیدوار باشی که مخاطب هیچ سئوالی واقع نشوی، چون دیگر لبخند زدن و سر تکان دادن جواب نمی دهد و باید فهمیده باشی که سئوال چه بوده :دی
بر خلاف انتظار، مهمانی های دسته جمعی آدم را به درد غربت عمیقی دچار می کند که عمق درد با درجه صمیمیت مهمانی نسبت مستقیم دارد... دردی که اصلش به این بر می گردد که کنار کسانی هستی که زبان تو را بلد هستند ولی برایشان سخت است فارسی حرف بزنند، نه از روی بدجنسی یا پنهان کاری، می دانم که واقعاً سختشان است.
این گونه درد غربت سراغت می آید...
هر چند میزبان های مهربانت، یک ساعت یک بار رو به تو کنند و نگران باشند که آیا از شوخی ها، بازی ها، گفتگو ها و حتی خاطراتی که به زبان تو نیست، لذت می بری یا نه؟! باز هم کم کم دلت می خواهد برگردی، برگردی به شلوغی و آلودگی فقط برای این که با کسانی حرف بزنی که به زبان تو حرف می زنند:)