سلام مونای عزیزم :*
خواستم سنتور خان را بیاورم به قصد در آوردن مقدمه قرچه که دلم هوایت را کرد :) انگار همه خاطرات یک سال و نیم گذشته مثل نوار فیلم از جلوی چشمم رد شد، از آن ایمیل کجایی دختر و پارک ملت تا آخرین جلسه کلاس سنتور که آمده بودی...
دلم تنگ شد برای شنبه ها که منتظر می ماندم بیایی و بگویی به! پریسا چقدر پیشرفت کرده ای :) برای بعد کلاس ها که کلی راجع به کار من، کار تو، برنامه های زندگی، کلاس خط، حرف های Leo Babauta، James Clear، Brene Brown، کار آفرینی، وبلاگ من و تز دکترای تو حرف می زدیم، حتی وقت هایی که می آمدم خانه تان و اون طوری روی زمین می نشستم که کیفم را ببندم برای خداحافظی و تو می گفتی که پریسا می خواستم راجع به پروژه ام باهات حرف بزنم...
پروازت به کانادا چطور بود؟ سرمای هوا اذیت کننده نیست؟ حال سنتورت چطور است؟ در سفر طوریش نشد؟ آن جا خوب جا گیر شده ای؟ هر روز ساز می زنی؟ استادت را دیدی؟ همه چی خوب است؟ :)
امیدوارم که اوضاع درس و زندگی به کمال خوبی پیش برود و با کوله بار موفقیت برگردی :)
به امید سالی پر از شادی و سلامتی :*
راستی سال نو مبارک :)
پریسا