من این ماه را با سه تجربه مهم به پایان می برم:
اول: رویکرد خودآگاه به رفتارهای روزانه، تشخیص و کنترل محرک های خشم و مرور واکنش ها بعد از بروز عصبانیت، برای من از مهمترین عوامل کنترل خشم هستند.
مثال: فرض کنید که من می دانم وقتی چیزی می گویم و کسی که دوستش دارم و نگرانش هستم مخالفت می کند، عصبانی می شوم، اگر از قبل بدانم چنین اتفاقی می افتد و تصمیم آگاهانه بگیرم بر کنترل خشم، موفق خواهم شد :) به علاوه دانستن این که قبل از بروز عصبانیت چه محرک های جسمی در من فعال می شود (داغ شدن سر، سوزش چشم، خشک شدن دهان و سوزش گلو، تنگی نفس، تند شدن ضربان قلب، ...) بهتر می توانم از بروز واکنش جلوگیری کرده و به عنوان یک ناظر خارجی تماشاگر عصبانیتی باشم که به زودی فروکش می کند!
دوم: تغییر دیدگاه دفاعی و حق به جانب به دیدگاه طنز یا مهربان و دلسوزانه به من کمک می کند تا از چنگال خشم به عنوان مهمترین عامل دفاع در برابر خطر (خطری که واقعاً وجود ندارد)، رهایی یابم :دی
مثال: در مسیر برگشت به تهران، مواقعی که از کسی سبقت می گرفتیم و صابر برای احتیاط به ماشین کناری بوق می زد، به جای حرص خوردن به راننده ماشین کناری سلام می کردم (یعنی این بوق سلام بود!) :دی این طوری خنده ام می گرفت و فضا تلطیف می شد، یا مواقعی که برای مامان یک موضوعی را توضیح می دادم و مدام حرف خودش را تکرار می کرد (اصرار بر کاری که برای سلامتی اش مضر است)، به جای موضع دفاعی گرفتن (در حالی که کسی حمله نکرده :دی) سعی می کردم مهربان باشم و دلسوزانه به رنجی که پشت این مخالفت قرار دارد فکر کنم، به این که چه کمکی برای درمان آن رنج زمینه ای از دستم بر می آید...
سوم: دست کشیدن از کمال گرایی منفی (همه چیز باید مطابق ایده آل های من باشد) و تغییر دیدگاه خود محوری به دیدگاه کمک به دیگران (جهان لزوماً بر مدار ما نمی چرخد) از دیگر موارد کنترل خشم هستند :))))
مثال: دیدگاه اشتباهِ همه چیز باید مطابق ایده آل های من باشد، شاید مهمترین عامل پرخاشگری است، مثل زمانی که فکر می کنم باید همیشه همان غذایی که دوست دارم آماده باشد یا ماشین کناری جلویم نپیچد، یا اگر کسی در خیابان به من تنه زد، حتماً عذرخواهی کند. به علاوه اگر این قدر خودم را مرکز جهان فرض نکنم، دیگر ناراحت نمی شوم که چرا در یک فضای صمیمانه همه باید فارسی حرف بزنند، چون فقط من کردی بلد نیستم، زیرا قرار است به همه خوش بگذرد، نه فقط من :)