کت های صابر را انداختم تو ماشین لباسشویی و گذاشتم رو درجه پشم :دی خودش خانه نبود و اولش کمی دو دل بودم که بیاندازم یا نه که تصمیمم را کبری کردم و انداختم!
وسط کار زنگ زد که یک خبری ازم بگیرد که چطوری و نهار چه کردی، گفتم کت هایت را انداختم تو ماشین، طفلک یه مکث طولانی کرد و بعد پرسید کدوم هایشان را؟
گفتم: همه شان را :دی
دیگه چیزی نگفت، گفت باشه، دستت درد نکنه، ولی اگه از فرم افتادند بعدش باید یک فکری بکنیم...
حالا کت ها را آویزان کردم جلویم، هر چی هم اتو کشیدم فایده نداشت!
یک کمی مچاله شدند، چه کنم؟ :)
* اسم آخرین گوشه از درس های دستگاه شور، درس پنجاهم :)
پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۹۳