این چند روز، روزهای درخشانی بودند، اول یک مهمانی گرفتم با قورمه سبزی:) روز بعدش مقدمات دلمه گوجه-فلفل-بادمجان (غذای محبوبم) را فراهم کردم و امروز نهار دلمه داشتیم (جای شما خالی)، فردا هم می خواهم آش رشته درست کنم :) یک دختر کدبانو
خانه را مرتب کردم، کارهایم را مرتب کردم، همه لباس ها را شستم، یک سری دیگر لواشک درست کردم، این وسط مهمانی هم رفتیم و بی دریغ ساز زدم و خط نوشتم و ورزش کردم :)
شنا سوئدی:
اگر هر روز با کامپیوتر بیدار می شوید و می خوابید، اگر از کمربند شانه ای تان در موقعیت ثابت سر پایین، زیاد کار می کشید (مثل نوشتن، ساز زدن، غذا پختن، ...) بیایید و به ما ملحق شوید! برنامه تمرینی برای رکورد 100 شنا سوئدی به شما کمک می کند که برای همیشه از گرفتگی عضلات سرشانه و کتف رها شوید :)
برنامه به این گونه است که سه روز در هفته انتخاب می کنید (مثلاً انتخاب من دوشنبه، چهار شنبه و جمعه است) و بر طبق برنامه ذکر شده (بسته به این که در کدام هفته از شروع تمرین قرار دارید) مطابق مدل پیشنهادی پیش می روید تا هفته هفتم :)
مهم نیست از چه هفته ای تصمیم می گیرید که شروع کنید و حتی مهم نیست که بخواهید با ما پیش بروید یا نه (برنامه این کار از اینجا برداشته شده است)، می توانید روند خودتان را در پیش بگیرید، ولی بیایید در لذت تکمیل این برنامه همراه باشیم :)
منتظرتان هستیم :)))))
سرو ستاه نامه:
استاد این بار تعریف می کردند برایمان: "وقتی که جوان بودم، یک موسسه ای بود به اسم چاووش که با آقای لطفی خدا بیامرز یک جا بودیم (البته در زمان تعریف این خاطره ایشان رفته بودند آمریکا) و خواهر آقای لطفی مسئول هماهنگی کارها و کلاس ها بود. من کلاس های موسیقی ام را به همین شیوه رایج این روزها برگزار می کردم آن موقع ها، هر ساعت را به چهار قسمت تقسیم کرده بودیم و چهار نفر می آمدند درس می گرفتند و می رفتند... یک بار خواهر آقای لطفی به من گفت: آقای کیانی، می دانید چند نفر در رزرو کلاس های شما مانده اند؟ افرادی هستند که نزدیک سه سال است منتظر کلاسند! و من آن موقع پیش خودم فکر کردم که چرا باید این طور باشد... بعد یک سفری رفتم به کانادا و هوا بسیار سرد بود، می دانید در سرما حس غربت بیشتر سراغ آدم می آید... من در روزهای برنامه که بسیار تنها بودم، به ایران فکر می کردم و حس کردم که چقدر دلتنگ ایران و مردمش هستم :) بعد به این فکر کردم که چرا باید افرادی سه سال منتظر من بمانند؟ مگر من کی هستم؟! و همان موقع تصمیم گرفتم که اگر برگشتم ایران، روند تشکیل کلاس هایم را عوض کنم، دیگر به هیچ کس نگویم که جا نداریم، یا باید منتظر بمانی، بگذارم هر کسی که مشتاق یادگیری موسیقی ایرانی است بیاید و فقط برای دل خودم کار کنم :)
می دانید بعضی کارها فقط دلی است، یعنی باید با دلت و برای دلت کار کنی که جواب بدهد، اگر دل حضور نداشته باشد، اثر کار از بین می رود، مثل پزشکی، اگر پزشک کارش را به پول بسنجد اثر شفابخشی دستش از بین می رود، مثل تدریس، اگر آموزگار مبنا را بر پول بگذارد، تاثیر آموزش از بین می رود، دل حرم امن است، باید با دل کار کنیم"
البته کلام استاد بسیار شیرین تر از اینی است که نقل به مضمون کردم،فقط خواستم شما هم در لذت حرف های آن روز استاد سهیم باشید :)