به سمانه پیام می دهم: می خواهی برو سایت babycenter چک کن، ببین نی نی الان اندازه کنجد، عدس، گیلاس، ... یا مثلاً هلو است :)
پیام می آید: حامد نی نی اندازه عدس است :)
می گویم: سمانه اشتباه فرستادی پیام رو که :* من پریسام، الهی عمه قربون اون عدس کوچولو بره :)
دارم عمه می شوم و این حس خوبی است :)
گرچه در دید عامه مردم، عمه، به هیچ عنوان جایگاه خاله را ندارد، با این حال، این که آدم یک نسبت مستقیم با یک بچه کوچولویی داشته باشد و تنها فرد با آن نسبت در کل خانواده بچه محسوب بشود، حس خوبی است، قبلتر این احساس را نداشتم ولی حالا فکر می کنم این که آدم عمه یک بچه ای هم باشد، بسیار دوست داشتنی است :)
سرو ستاه نامه:
این بار استاد می گفت که گوشه ها مثل دعا هستند، وقتی روزی یکی دو تا گوشه هم بزنی انگار که داری دعا می کنی، این قدر با طبیعت و جریان اطرافت یکی می شوی :) بعد بحث این شد که آدم باید برای دل خودش بزند و اگر یک وقتی دوستی، آشنایی، فامیلی خواست برای آن ها هم...
نوبت من شده بود، گفتم: استاد فامیل که تا من و سنتور را با هم می بینند، می گویند بیا و برایمان علی سنتوری بزن :)))) استاد به فکر فرو رفت و بعد گفت: اگر کسانی که زیاد با این موسیقی آشنایی ندارند خواستند برایشان ساز بزنی، بگو که با تو در دلشان آهنگ را تکرار کنند، مثلاً ریتم دام دام دام دا دا دام دام ... را همراه این که تو ساز می زنی برای خودشان بخوانند، این طور چون ساده است و می توانند تکرار کنند، خوششان می آید و در فضای موسیقی غرق می شوند :)))))
سیمین هم سلمک می خواند و به قول استاد یک سری از نت ها را ژوست در نمی آورد (یعنی دقیق سر نت نبود)، برای همین استاد شروع کرد به سولفژ کار کردن، می زد روی سیم و به سیمین می گفت که با صدای آن بخواند... خلاصه این شد شروع سولفژ خوانی همه، استاد از سر کلاس شروع کرد و به یکی دیگه از بچه ها گفت که حالا تو بخوان و بعد نفر بعدی ... نوبت من که شد داشتم آرام برای خودم می خواندم، استاد گفت: حالا تو بلند بخوان! و بعد گفت درست است، این نت را بخوان، درست است، ... و آخرش گفتند که من توانسته ام گوشم را با صدای ساز کوک کنم و خارج نخوانم :)))))))))))))))))) و این که چنین تمرین هایی برای گوشی کار کردن موسیقی بسیار مفید است :)