صابر تعریف می کرد که روز اول پادگان چطور بوده، چقدر معطلی داشته و در مقابل صفر یک ارتش شبیه هتل هست یا نه؟
حامد هیجان زده شده بود و پشت بند خاطرات صابر، خاطرات خودش از صفر یک را تعریف می کرد و بابا رفته بود به خاطرات جوانی اش، این وسط صابر یک سئوال کنکوری پرسید از سربازان قدیم: نماد نظم نیروهای نظامی چیه؟
بابا اون طرف اتاق متفکر نشسته بود و حامد داشت به مغزش فشار می آورد و از این طرف من به اش تقلب می رسوندم که سمانه گفت: مراسم صبحگاهی؟
ایول! درست بود حدسش، تمشک و مامانش با دو فکر از همه زودتر جواب دادند :))))))
پ.ن. فکر می کنید ماه رهایی از قضاوت (سرزنش دیگران) چطور شروع شده است؟ دیروز و امروز با این پیش فرض که باورهایمان، ارزش ها را تشکیل می دهند و ارزش های هر کس تعیین کننده قضاوت هایش هست، تنها موفقیت شگفت آورم این است که لااقل در 30 درصد موارد متوجه می شوم که دارم قضاوت می کنم :)))))))) و برای تمرین گام های بعدی تیرماه آغاز کار است :)