وسط اون همه افطار و مراسم شب احیاء و پچ پچ های زنانه، تلویزیون روشن بود و مهدیس و وانیا* زل زده بودند به بازی والیبال ایران-روسیه، بهتر است بگوییم مهدیس، وانیا و من :)))
ست چهارم که 35-37 تمام شد، وانیا داشت وسط اتاق می رقصید و من و مهدیس بالا و پایین می پریدیم و دست هایمان را به نشانه پیروزی به هم می کوبیدیم :)
دقایقی بعد من با مادر مهدیس و وانیا آن قدر دوست بودیم که انگار سال هاست همدیگر را می شناسیم:)
نکته مهم: اگر با بچه ها دوست شوید، مادرشان شما را دوست خواهد داشت، حتی بیشتر از زمانی که با خود مادر دوست باشید :)
* مهدیس کلاس پنجم، وانیا کلاس اول :)
پنجشنبه ۲۶ تیر ۹۳