دوران دبستان من و حامد، خانه ما شهرک دانشگاه** بود، مادرم یکی از این کلاس های خیاطی خانگی می رفت در بلوک کناری و به عنوان مدل، الگوی درسش را برای من می دوخت :)
خیلی از هم سن و سالهای من آن سال ها چشمشان دنبال لباس های رنگ و وارنگ من بود که هر یکی دو هفته یک بار به تناسب درس مادرم عوض می شد...
بعدتر که از شهرک برگشتیم به تهران***، نزدیک خانه مان چهار یا پنج تا خرازی بود، یکی از سرگرمی های من این بود که دنبال مادرم راه بیفتم و دکمه و نخ بخریم برای لباس های دیگر، به لطف همان روزهاست که من هنوز دوخت دندان موشی و زنجیره ای بلدم :))))
لپ کلام این که امروز می خواستم چند تا دکمه چِکّی (واقعاً نمی دانم اسمش در خرازی ها چیست) بخرم برای یک مانتوی قدیمی که به هوای جلو باز بودنش سال هاست در کمد لباس مانده...
باور کردنی نبود که هیچ کدام از پنج خرازی کودکی هایم نبودند، همه تغییر کاربری داده بودند به فروشگاه لوازم آرایش :))))
چقدر ذائقه مردم تغییر کرده است...
* مادرم به دکمه مخفی می گفت چِکّی، از این دکمه ها که نری و مادگی روی هم سوار می شود و صدا می کند: چیک!
** شهرک دانشگاه علوم پزشکی تهران که معروف بود به شهرک دانشگاه، و در واقع یک امتیاز ویژه بود برای زمان جنگ و بیشتر کارکنان به هوای خانه های بتنی آنجا، رنج دوری از مرکزیت شهر و بی آبی را تحمل و کوچ کرده بودند به کیلومتر 9 جاده مخصوص کرج که این روزها اسمش شده اتوبان شهید لشکری :)
*** آن روزها عوارضی خروج از تهران در جاده مخصوص و قبل از کیلومتر 9 بود، برای همین گرچه ما منطقه 9 آموزش و پرورش بودیم، ولی از دید فامیل خارج تهران محسوب می شدیم :دی