با مریم رفته بودیم خانه ساهره مهمانی (دور همی ماهی یکبار خانه هر کداممان) :)
مادر ساهره خیلی به زحمت افتاده بود و تا ظهر که من writingهای ساهره را تصحیح می کردم، کلی پذیرایی کردند و نهار خوشمزه ای هم پخته بودند.
با توجه به این که ساهره و سارا ازدواج نکرده اند، نکته ای که به نظرم جالب آمد، این است که ازدواج یکی از بچه ها در خانواده چقدر به بزرگترها ایده می دهد که از تکنولوژی های جدید استفاده کنند، مثلاً مامان بعد از ازدواج من بالاخره تصمیم گرفت که از ماشین لباسشویی عزیز دلش دست بکشد و یک مدلی مشابه من بخرد که کارش راحت تر باشد، در صورتی که قبلش با همان راه می آمد.
مادر ساهره هم خیلی از من راجع به مدل زودپز پرسید، حتی راجع به غذاساز (که کادوی بهار جان و نیره خانم بود برای عروسی من) :) ازدواج جوان ها به بزرگترها این جسارت را می دهد که گاهی چیزهایی را تجربه کنند که در حالت عادی حوصله اش نیست، مثل خرید یک زودپز جدید که همه مراحل را با آهنگ به شما خبر می دهد :)
سرو ستاه نامه:
این بار یک نفر جدید به جمع کلاس اضافه شد، آقایی که فقط چند سال از استاد کوچکتر بود و نواختن ساز را تازه شروع کرده بود. استاد کلی از ایشان استقبال کردند و گفتند: که شما دوست عزیز من هستید و من خیلی به شما افتخار می کنم که در این سن شروع کرده اید :) داستان این آقا این گونه بود که اخیراً دچار کمردرد شدیدی شده و چند وقتی در خانه بستری بودند و مشغول مطالعه کتاب تاریخ موسیقی ایرانی و از آن جایی که همیشه به موسیقی گل ها و صدای سنتور علاقمند بوده اند، تصمیم می گیرند که شروع کنند :) آفرین به این روحیه :))))
استاد در ادامه می گفت که کار ما در این مدرسه این است که به شما آموزش دهیم که چطور خودتان موسیقی را بیاموزید :) می گفت: برای همین در این سبک آموزشی اگر شما از کسی بپرسید یا کمک بگیرید دیرتر یاد می گیرید تا زمانی که خودتان گوشه را در بیاورید و کاملاً اشتباه... چون قرار نیست نغمه های گوشه را یاد بگیرید، قرار است یاد بگیرید که چطور موسیقی را بیاموزید :)
پ.ن. خانم اکبرزاده می گفت تا ما لبریز از انرژی منفی نباشیم، انرژی منفی دیگران روی ما اثری ندارد، مثلاً اگر وقتی به موفقیت بزرگی می رسیم به خودمان غرّه نشویم و این طور نباشد که دنیا را بنده نباشیم، حسادت بقیه کاری از پیش نمی برد (به زبان خودمانی، چشم نمی خوریم) :)