شنبه نشسته بودم کنار الهام در کلاس خانم اکبرزاده و گپ می زدیم، درباره زندگی و انتخاب... قول داد که برایم کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر را بیاورد، کتابی که دوستی به او پیشنهاد کرده بود و خواندنش کمک کرده بود که دیدگاهش به زندگی تغییر کند.
جدای همه حرف های مارتین سلیگمان درباره خوش بینی و بدبینی و تاثیری که رویم داشت، تئوری انتخاب بسیار ساده است و عجیب، ما همه یک سری نیاز داریم با شدت متفاوت در گروه های بقا، عشق، قدرت، آزادی و تفریح، بسته به این که هر کدام تا چه اندازه برآورده شوند، احساس بهتری خواهیم داشت، جالب این که ما در ذهن خود یک دنیای مطلوب داریم که شامل افرادی است که دوست داریم، چیزهایی که دوست داریم داشته باشیم و باورها و ایده های دلخواه ما و هر کدام یکی از نیازهای پنجگانه ما را برآورده می کنند.
در مرحله بعد ما انتخاب می کنیم که اگر هر کدام از نیازهای ما برآورده نشد، افسردگی پیشه کنیم، عصبانی باشیم یا رفتارهای اضطراب گونه از خود نشان دهیم (عبارت صریح گلاسر این است که تو خود را افسرده می کنی، تو خود را عصبانی می کنی، این یک عامل کنترل درونی است نه بیرونی)، حتی بسیاری از بیماری ها در واقع واکنش فیزیولوژیک ذهن خلاق تو است به فکری که می کنی یا عملی که انجام می دهی (روان تنی یا روان ذهنی)...
برایم بسیار جالب و تکان دهنده بود، این سایت رسمی موسسه دکتر گلاسر در ایران است که برای بهتر شدن زندگی، تنها یک راه پیشنهاد می دهد، بهبود روابط از طریق واقعیت درمانی، شاید بعداً بیشتر در این باره صحبت کردم :)