قدیم ترها یک هم اتاقی داشتم در شرکت که وقتی حالش خیلی بد بود، پروژه هایش پیش نمی رفت یا هیچ راه حلی به ذهنش نمی رسید، همه کارهایش را متوقف می کرد و از یک صبح تا ظهر می چسبید به تمیز کردن میز کارش :)
همه پوشه ها را مرتب می کرد، برگه های اضافی را می ریخت دور، می رفت از مستخدم دستمال می گرفت و همه جا را دستمال می کشید...
بعد فردای اون روز انگار همه چیز به طور ناگهانی بهتر می شد :)
امروز یادش افتاده بودم :-| به عنوان روزهای آخر تابستان، یک خانه تکانی نصفه نیمه ی نیمه سالی انجام دادم، و الان که شب است، هیچ خسته نیستم...
احساس می کنم چقدر انگیزه دارم برای شروع کردن یه کار جدید، برای ادامه دادن مسیر، برای بهتر بودن، خدایا شکرت :)
دوشنبه ۳۰ شهریور ۹۴