خطای شناختی تصمیم گیری و مشاوره :-|

خوب می دانم که در زندگی زیاد دچار خطای شناختی می شوم، خطاهای شناختی خودشان را در تصمیم گیری های سخت نشان می دهند و دام اصلی این است که بلد باشی چطور یک تصمیم سخت بگیری :-|

تصمیم سخت، یعنی انتخاب بین دو مورد با مزایای گوناگون ولی ارزش مشابه برای شما و هر چقدر بیشتر احساس خفن بودن داشته باشی در توجیه کاری که کردی، حتی به فکر استفاده از تصمیم گیر هم نمی افتی که حداقل کمک کند گزینه ها را اولویت بندی کنی :-|

چندی است به این نتیجه رسیده ام، یکی از بزرگترین دام هایی که باعث می شود شروع به انجام دادن کاری بکنم که "نمی‌خواهم"، عبارت "تو نمی‌توانی" هست... یعنی کافیه وسط جلسه آشنایی برای شروع یک کار، کارفرما درباره نتوانستن من نظر بدهد، آن وقت دیگر به خواستن و شرایط و پول و وقت و خانواده و ... به هیچی فکر نمی کنم! در لحظه گارد بسته می گیرم که "البته که من می توانم"!!!!!!

و خب چون استعداد غریبی در توجیه کردن دارم (هم برای خودم و هم برای دیگران) می توانم تا مدت‌ها کاری را ادامه دهم که نمی‌خواهم، با این توجیه که می‌توانم :-|

و خب شاید هزاران هزار کار باشد که من بتوانم، آیا باید بروم همه را انجام دهم؟ چه چیز را می خواهم ثابت کنم، نمی دانم :-|


حالا این وسط فقط چند نفر هستند که علاوه بر دلسوزی، جسارت این را دارند که به من گوشزد کنند که "یادت رفته که این کار را دوست نداری؟" و بعد پافشاری کنند، من را به چالش بکشند و اصرار کنند که چرا...

خدا را شکر برای همان چند نفر :)


پ.ن. سایت متمم هم دو نوشته مرتبط با این موضوع دارد:

 خطاهای شناختی تصمیم گیری: تایید خود :-| 

 خطاهای شناختی تصمیم گیری: چرا این تصمیم را گرفتید؟ :-|||


۰
۱۴ دی ۰۹:۱۳ تیرمن!
قطعا نگاه از بیرون اطرافیان نگاه جامعی نیست. اما تقریبا همیشه استارت خوبیه برای این سوال که: من الان دارم درست پیش می رم؟

این دیدگاه را عمیقا می پسندم:)

پس از دوبار خواندن نفهمیده بودم خودت تد را لینک کردی، شرمنده!

این که دوتایی یاد یک ویدئوی تد افتاده بودم، حالم رو خوش کرد:*

مثل من نابودی با هزار اشتباه انجام شده هم فایده‌ای ندارد پریسا جانم. گاهی وقت‌ها قکر می‌کنم که اگر بجای آنهمه افسوس و آنالیز چه شد که این کار را کردم رویکردم انجام کاری بود که باید میکردم چقدر بهتر بود..

اما این هم ایده‌آل گرایی است. چون وقتی کار آدم می‌رسد به اینجا که خودت هم نمی‌فهمی داری کاری که دوست نداشتی را انتخاب می‌کنی، حتماً یک شکی آن وسط‌ها هست. حتماً ابر چلوی چشمت را گرفته...، یعنی به همین راحتی بود که من انتخاب درستی کنم و فقط اشتباهی کردم که نفهمیدم؟ به نظر من موضوع پیچیده‌تر و عمقی‌تر از اینه، و معمولاً در این فاز فط فکر کردن میتونه به من کمک کنه که به صلح نسبی با خودم برسم.

ضمن اینکه خیلی از انتخاب‌ها اصلاً با هم سنخیت ندارند. جنسشان فرق می‌کند. مثلاً ببین من چندبار شده که پشیمان باشم از دکتری؟ بعد یک وقت‌هایی هست که به کارهاییکه کردم نگاه می‌کنم (و خب الان خیلی دقیق تر میدانم بعد از شش سال که چه چیزهایی را به دیگری ترجیح می‌دهم، خیلی دیدم به رشته ام پخته تر شده)، برمی‌‌گردم به زمان انتخاب رشته..اینکه اگر کمی درباره علوم کامپیوتر تحقیق کرده بودم و روی حساب رتبه برق نمیرفتم چقدر با استعدادم در ریاضی گسسته مثلا همخوان تر بود..، اما واقعیت چیه؟ من همیشه این انتخاب را داشتم، که حداقل بروم و همین که دوست دارم را دنبال کنم. شاید بگویی تنبلی است یا اهمال کاری، یا نداشتن اعتماد به نفس.. و همه اینها هم هست، ولی مهم تر از همه برای من این بوده که من هیچ وقت مطمئن نشدم که انتخاب فعلی ام غلط است. در پرسپکتیو، بدون شک، روی زبانم هیچ چیز به جز شکایت و تنفر نمی‌آید تو میدانی..ولی آرام و آرام و لحظه به لحظه هضم میشه، و من به خیال خودم میروم که ته‌اش را ببینم. 

از این سخن سرایی منظورم این است که تا این دسته اتفاقات نیفتد، کسی چه میداند که آخر کار چیست، درست است یا نادرست؟ اگر روز اول انتخاب دیگری کرده بودم (نه آنقدر دور از زمان انتخاب رشته، بلکه شاید همین چهار سال پیش مثلاً) حتماً مسیری طی میکردم که در پرسپکتیو آن موقع بهتر بود اما خدا می‌داند الان دوباره دلم برای چه میسوخت. من قبول کرده‌ام که این طبیعت من است به عنوان فقط یکی از آدمهای دنیا که تصمیم‌گیری برایم مشکل باشد و دنیا رمزآلوده، ولی مطمئن هستم هیچ چیز در گروی تصمیم لحظه‌ای نیست. با وجود آنکه کاملاً ناامید هستم، از نظر منطقی درک می‌کنم که قبول کردن اینکه یک عمر تلف شده با یک مجموعه تصمیمات به اصطلاح اشتباه، هیچ پایه‌ای را باقی نمی‌گذارد که بخواهم رویش برای آینده چیزی بسازم. 

حرف آخر اینکه هر تصمیم برای خودش مجموعه عواقبی دارد، که خود آدم به آنها فرم میدهد. تا وقتی معیار خودت باشی و حال و هوای دل و آن لحظه‌ات، بقیه‌اش حل است. 

درهمین رابطه تد یک سخنرانی دارد: 
https://www.ted.com/talks/ruth_chang_how_to_make_hard_choices?language=en
و این شعر هم خیلی معروف است: 
The road not taken 

البته من منظور تو را درک کردم، و باعث حسادت است که آن چند نفر حواسشان هست. اما، و اما این خیلی مهم هست که تو میدانستی هدفت چیه و این را توانستی به دیگرانی هم بگویی، تا آنها از رازت باخبر شوند و به کمکت بیایند..بار دوم که پستت را خواندم یاد خودم افتادم، و نگاه به خودم این حرفها را برایم زنده کرد که نوشتم :*

مونا عالی بود، در حد یک نامه دوست داشتنی و گرم:-) در ضمن تو خودت یکی از آن چند نفر هستی، یکی از آن هایی که خوب من را به چالش می کشند:*

چ خوبه داشتن آن چند نفر....خدا را شکر

معلوم نیست بدون آن چند نفر چه بر سرم می آمد:-|

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان