یادم هست زمان ما (شما فرض کن ورودی 80 دانشگاه) هنوز ابرو برداشتن، به خاطر ورود به دانشگاه، ورود به دبیرستان یا دلایل دیگر رسم نشده بود و بی برو برگرد نشانه رفتن به خانه بخت بود و بند انداختن هم بالتبع آن عذر بدتر از گناه :-|
بعدتر اما، نزدیک های فارغ التحصیلی ما، دبیرستانی ها اعتصاب کردند و آن قدر ابرو برداشتند که بحث بر سر این داغ شد که الان ابرو برنداشتن برای ما نشانه نرفتن به خانه بخت است یا ابرو برداشتن برای آنها نشانه دانشجو بودن؟ :)))))))))))
در نتیجه کم کم، می آمدی دانشگاه و اگر کسی ابرو برداشته بود، دیگر تبریک نمی گفتی بابت خانه بخت :-| (آن قدر آرام و زیرپوستی که همه بزرگترها هم پذیرفتند بالاخره که ابرو برداشتن نشانه ازدواج کردن نیست!)
برای من موکول شد به اواخر دوره ارشد، آن قدر که دختر سر به زیر و مثبتی بودم مثلاً :-))))))))))) و دلیل خاصی هم نداشت (مثل جشن فارغ التحصیلی، شما فرض کن خانه بخت:)))))) یا مثلاً خواستگاری)، بلکه یک دلیل غیر خاص داشت، عروسی یکی از دوستانم بود!
از آنجا که من عنصر آرایشگاه به دوری هستم و آخرین باری که موهایم رنگ آرایشگاه به خودشان دیده بودند، بر می گشت به دوران راهنمایی (در این بین مامان زحمت تنظیم موها را می کشید)، تصمیم گرفتم ابرو بردارم، خودم تنهایی و در سن 24 سالگی :-|
و از آنجا که از هر چیزی که در وجود آدم دو تا گذاشته باشند به تقارن، انتظار می رود که متقارن باشد :-))) ما هی یک نخ یک نخ از این ابرو برداشتیم و هی دیدیم که کج شد :-| بعد یکی از آن یکی و بعد یکی از این یکی :)))))))))
مورد مثال زدنی جالبی بود، و همان بهتر که عکس هایم در آن عروسی را سر به نیست کردم :-|
البته مشکل آرایشگاه به دور بودن من در زمان عروسی هم خودی نشان داد، که اینجا از این بحث شیرین بگذریم، بهتر است :)
الان داستان چیست؟ این که بعد از سال دوم ازدواج دوباره آرایشگاه را طلاق داده و تصمیم گرفتم که این بار خودم به تنهایی از پس کارهای مربوط به آرایشگری بربیایم (ابرو، رنگ ابرو و کوتاهی مو) :-| و نتیجه این که نصف سال این ابرویم کج است، نصف سال آن یکی :))))))
امروز داشتم به ابروی راستم نگاه می کردم، به بدقلق ترین ابروی عالم که با من آشتی نمی کند، این بار گذاشته ام زیرش پر شود، تا متد جدیدی را امتحان کنم، شاید برای عید امسال در ایلام سر بلند شویم :)))))))